اگر بخواهیم حقوق طبیعی و اولیه آدمیان را برشماریم، به نظر من و بی تردید پیاده راهرفتن یکی از آنهاست. پیاده جابهجا شدن چه به قصد رسیدن به مقصدی باشد و چه با نیت پرسهزنی و آرام و بی هدف گشتزدن، در هر دو حالت پر از فایده است. نمی خواهم اینجا پند دهم یا بحثهای پزشکی، روانشناسی، سلامت، محیط زیست، اقتصاد و مدیریت را پیش بکشم، فقط میخواهم بگویم که چطور با اصالتدادن محیط شهری و حتی بین شهری به ماشین، خود را از بدیهی ترین حقوق مان محروم کرده ایم.
البته در این آشفته بازار، باز هم من و امثال من راهی می جوییم تا حق خود را احیا کنیم. همین هفتۀ گذشته بود که از چهارراه پاسداران تا تجریش را پیاده رفتم، یا قبل ترها از سازمان مدیریت صنعتی تا حسینیۀ ارشاد پیاده میرفتم یا راههایی را که مسیر روزانه و هفتگی ام است. اما همیشه ترس برخورد با وسایل نقلیه از یکسو و – برای منی که چندان میلی هم به دیدن ویترین مغازه ها ندارم – نبود جاذبه و منظر روح نواز از دیگر سو، مجبورم می کند که فایلهای صوتی درانتظار شنیدهشدنم را بشنوم و البته چه از این بهتر؟ اما امان از زمانی که حوصلۀ شنیدن هیچ چیزی را نداشته باشم، مسیر برایم آزاردهنده میشود. گرچه لذت خود پیاده روی به دادم می رسد.
همیشه آینده ای را تصور می کنم که مبلمان و مسیرهای شهری و بین شهری زیبا، امن، تمیز، خوانا و جذاب برای پیاده روی های برنامه ریزی شده یا کاملاً تصادفی، این بدیهی ترین حقوق مان را تأمین می کند.
تو دستگیر شو ای خضر پیخجسته که من پیاده میروم و همرهان سوارانند
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند