نزد بسیاری از محققان، ایدۀ بومی سازی به عنوان راهبردی برای ایجاد پیشرفت مورد استقبال و توافق است و تصور می شود کمترین ریسک و بیشترین سود را دارد به طوری که انجام آن حداقل های تضمین کنندۀ دست یابی به دستاوردهایی علمی را ممکن می کند. در این یادداشت به این پرداخته می شود که چرا نمی توان در معماری منظر به تدریجا تکامل یافتن منظر از طریق بومی سازی اتکا کرد؟
بومی سازی حداقل دو معنا را به ذهن می آورد. اول، عینا بتوان آن چه دیگران ساخته اند را خود بسازیم و در واقع مهندسی معکوس کنیم. دوم، بتوانیم درخواست دهیم یا خود این کار را انجام دهیم که با تغییر در بخش هایی، آن منظر را متناسب با نیازهای خود کنیم. بنابراین عالی ترین سطحی که از بومی سازی می توان متوجه شد این است که دانشی را مهندسی معکوس کرده و سپس قادر باشیم متناسب با نیاز خود بخش هایی از آن را تغییر دهیم. ولی چرا در معماری منظر این توانمندی چندان نمی تواند نقش ایفا کند؟ چه چیزی در این ایده از دست رفته است؟
اول اینکه اگر منظر را به معنای ایجاد روابط و نظمی در میان اشیا بدانیم به گونه ای که یک کلِ معنا دار ساخته شود، این کل به طور اجتناب ناپذیری با اجزا و روابطشان تعریف می شود و تغییر در اجزا، کل را نیز دچار تغییر و تحول می کند. بنابراین بومی سازی کردن فقط تا یک حدی از تغییرات را می تواند تامین کند و در دراز مدت نمی تواند از عهدۀ آهنگ تغییرات برآید. یعنی در زمانی که نیاز به کلی دیگری پیش میآید، دوباره باید بومی سازی شود و از این چرخه گریزی نیست.
دوم به تبع اول چون در منظر، تفسیر نقش محوری دارد بنابراین قصدیت دخیل است و آن گروهِ کل ساز (تولید کنندۀ ایده یا دانش) همیشه مسلط است و کل را می تواند به طور عامدانه تغییر دهد تا ابزار اعمال قدرت در دست او باشد.
سوم اینکه منابع مصرفی آن منطبق با شرایط و زمان مورد نظر آن گروه است و تطابق دادن آن خود باعث هدر رفت منابع محلی می شود.
چهارم، باید با منظر درگیر بود (ارتباط فعال داشت) و نه منفعل، تا منظر به معنای عینی-ذهنی شکل بگیرد و نه یک منظرۀ عینی زیبا که توان انسان سازی و معناسازی بین الاذهانی ندارد و مصرف کننده است. بومی سازی اجازه درگیری مستقیم با طبیعت و تاریخی سرزمین را نمی دهد و با واسطه آن را قالب زده ارائه می کند.
این قالب زدگی توان کل سازی که همان انسان سازی و معنا سازی است را از بین می برد؛ مانند صحنه معروف فیلم عصر جدید چارلی چاپلین که در آن کارگری بدون توجه و فهم کل فرایند تولید و نقش خود در آن صرفا یک پیچ را سفت می کند بدون هیچ ارتباط گرفتنی با آن.
اینکه بدانیم بومی سازی چه مشکلاتی دارد مقدمه ای است که آن را نه با شیفتگی بلکه با احتیاط در منظر انجام دهیم و بدانیم که منظر وقتی منظرین است که نقش یکتای خود را بتواند ایفا کند و از نمایندگی کردن کلی در جایی دیگر (مثلا نمایندگی فروش محصولی نیویورکی) فرا رود و خود زهدان امکان های نو از غیاب باشد و نه بازتولیدکنندۀ خط تولیدی تابع شرایط یکتای دیگری که به ضرورت نمی تواند با شرایط یکتای خود بخواند. نتیجه اینکه مهم است که در معماری منظر بین یک «عام» که انتزاعی و همه جا درست فرض می شود و یک «کل» که انضمامی و مشروط و بدنمند و البته متصل به بیشمار امکان است تفاوت گذاری کرد.