براساس آنچه در پایگاه مؤسسۀ مطالعات و پژوهشهای سیاسی منتشر شده مرحوم محمدتقی مدرس رضوی در کتاب «سالشمار وقایع مشهد» در شرح این اتفاق، تاریخ رخداد را مربوط به سال قمری اوایل محرم ۱۳۳۰ میداند.
به توپ بستن گنبد حرم رضوی به نقل از یک شاهد عینی
مرحوم «آیتالله میرزاحسین فقیهسبزواری» که حدود نیمقرن کلیددار حرم امام رضا(ع) بود، یکی از شاهدان عینی این ماجرای خونبار است، فرزند وی مرحوم «آیتالله سیدصادق فقیهسبزواری» پیش از فوت خود، مباحث مطرحشده از سوی پدر را در گفتوگویی مطرح میکند، یک خبرگزاری در نوروز امسال، آن نقلقولها را منتشر کرد:
«یوسفخان که اصالت او به هرات مربوط میشد، در مشهد قیام کرد و ادعای او این بود که باید محمدعلی شاه، فرزند مظفرالدینشاه قاجار، به قدرت برسد و ما مشروطیت را نمیخواهیم، کمکم تعدادی از مردم را به دور خود جمع کرد و صحن نو را به عنوان مرکز برنامههای خود قرار داد، هنوز مدتی از ماجرای این شخص نگذشته بود، که فردی دیگر بهنام طالبالحق نیز سر بلند کرد و با یوسف خان همداستان شد.
هر دوی آنان به همراه یارانشان در مسجد جامع گوهرشاد جمع میشدند و از این مسجد به عنوان مرکز برنامههایشان استفاده میکردند، هر روز در صحن نو مشغول برنامهریزی بودند و شبها به خانۀ ثروتمندان میرفتند و مبالغ فراوانی از آنها میگرفتند، در شهر مشهد هرج و مرج عجیبی رخ داده بود و این ماجرا حدود سهماه طول کشید».
روز دوشنبه دهم فروردین مقارن با دهم ربیعالثانی ۱۳۳۰ هجریقمری، دو ساعت به غروب مانده بود که پدرم مرحوم آیتالله میرزاحسین فقیهسبزواری که در آن زمان ٢١ سال داشتند، برای اقامۀ نماز ظهر و عصر به مسجدجامع گوهرشاد میرفت که شخصی به نام محمدجواد عربزاده، هراسان به او خبر میرساند که خودت را به مدرسه برسان که الان روسها آستان قدس را به توپ میبندند. او نیز پس از شنیدن این خبر، باعجله و هراسان خود را به صحن کهنه میرساند.
پدرم در خاطراتش نقل میکرد که هنوز از صحن خارج نشده بودم که صدای توپها بلند شد و نخستین توپ، از باغ خونی، محلی که روسها در آن مستقر بودند، به ایوان عباسی اصابت کرد و گلولههای آن در صحن پخش شد و او نیز نتوانست به مدرسه برود به همین دلیل به داخل حرم برگشت. ناگهان شلیکهای توپ، متعدد و ادامهدار شد، به گونهای که از دروازۀ پایین خیابان و سرای حاجیملک و اول کوچۀ حاج شیخمحمد تقی نیز توپ شلیک میشده و تا پس از اذان مغرب نیز مسلسل توپ ادامه داشته است.
پدرم میگفت که هرچه تلاش کردم، خود را از این واقعه خلاص کنم، نتوانستم، به همین دلیل گاهی به میان حرم و گاهی به میان مسجد و گاهی به دارالحفاظ و گاهی دارالسیاده میرفتم تا بالاخره «طالبالحق» به حرم آمد و عدۀ زیادی از مردم اطراف او جمع شدند، او گفت که امروز به فرماندۀ روسها تلفن میکنم تا دیگر توپ شلیک نکنند و به همین دلیل خودش را به کشیکخانه رساند ولی پس از گذشت نیم ساعت باز گشت و گفت: «هرچه تلفن میکنم کسی جواب نمیدهد».
بنا بر آنچه که پدر مرحومم نقل میکرد، طالبالحق هنگامی که از کشیکخانه برگشت پریشان خاطر بود و میگفت که قرار ما با روسها این بود که هر زمان من میگویم دست بردارید، دست بردارند.
پدرم گفت تا اذان مغرب در میان صحن حرم امام رضا(ع) بودم و مستأصل و نگران از اینکه راهی برای خلاصشدن از این ماجرا ندارم، دلم شکست و به امام هشتم متوسل شدم تا بالاخره راه نجاتی پیدا شد و توانستم به هر شکل ممکن خود را به قبرستان قتلگاه (صحن طبرسی) برسانم و به درب خانههای بسته پناه بردم، ولی هیچ پاسخی از اهالی منزل شنیده نمیشد؛ گویا هیچ کدام در منزل نبودند، تا اینکه بالاخره درب منزل «محمدحسین داورزنی» که در کنار قتلگاه بود، باز شد و او مرا به داخل خانه دعوت کرد، ولی هنگام ورورد، ضعفی عجیب مرا فراگرفت. چند ساعتی بیهوش شدم، صبح روز بعد که حالم کمی بهتر شد و به سمت حرم رفتم، متوجه شدم لشکر روسها تمام صحن و حرم را محاصره کردهاند.
تا صحن بالای خیابان، ٧٢ نفر جلوی مدرسۀ میرزا جعفر کشته شده بودند و در صحن کهنه نیز، قشون روس ایستاده و مانع ورود مردم به داخل صحن میشدند، چهار روز به همین شکل گذشت و بعد از آن حرم و صحن امام رضا(ع) را به خود ایرانیها واگذار کردند. در ادامه جمعی از محترمان و علما برای تطهیر حرم و رواقها وارد صحن شدند. روسها وضع اسفناکی را در حریم امن رضوی بوجود آورده بودند، «یوسفخان هراتی» که عامل اصلی این معرکه بود، فرار کرد ولی این فرار سرانجام نداشت و جنازه او را به مشهد آوردند و محمد نیشابوری نیز که به نیشابور فرار کرده بود در همانجا کشته شد و به این ترتیب معرکه تمام شد».
منبع: تیتر شهر