چگونه مدیریت شهری با اتخاذ تفکر ابزاری، عملکردها و کالبدهای فیزیکی شهر را مورد اولویت قرار داده و ناخوسته نقش اجتماع را به عنصری ثانویه و تاثیر پذیر تنزل داده است؟
در مدیریت شهری، شهر بر اساس عملکرد و دستورالعمل ها و قواعد از پیش تعیین شده، تعیین راهبرد می گردد و جامعه به عنوان عنصری اثر پذیر و معلول، توسط عوامل محیطی و عملکردی مورد مدیریت واقع می شود.
مدیریت شهری اگرچه در تلاش است تا به نقش اجتماع و مردم در فضاهای شهری واقف گردد، اما به دلیل نقصان های زیرساختی در شناخت ماهیت اجتماع و جامعه، نتوانسته این نقش را به درستی تفسیر کند و صرفا «اجتماع» را به عنوان مخاطبی اثرپذیر که با استفاده از طرح های ابلاغی بایستی الزاما مطیع ساختار شهری و برنامه های از پیش تعیین شده باشد، در نظر می گیرد.
غافل از اینکه اجتماع به عنوان موجودی چند بعدی نه تنها مفعول نبوده بلکه به عنوان فاعل نقش اساسی در شکل گیری جامعه ایفا می نماید. اگرچه کالبد فیزیکی شهر می تواند بر اجتماع اثر گذار باشد، اما اجتماع با طرح های دستوری قابل مدیریت نبوده و تقویت فاکتورهای کالبدی و بصری نمی تواند متضمن حضور مخاطبین و افراد در فضاهای شهری باشد. اجتماع لزوما و صرفا از اقدامات عملکردی و ویژگی های کالبدی تاثیر نگرفته و در گذر زمان اثرگذاری خود را بر جامعه دارد.
به عنوان یکی از مصادیق مغفول ماندن ضرورت شناخت مخاطب و نقش جامعه در مدیریت شهری، میتوان به دستورالعمل معاونت امور اجتماعی و فرهنگی اداره کل امور بانوان شهر تهران عوامل موثر در ارتقای احساس امنیت زنان در شهر تهران اشاره کرد. مطابق تصویر شماره 1، عواملی کالبدی نظیر «ایجاد نظارت اجتماعی، نور و روشنایی، رفع آلودگی دیداری، فرم فضا، رفع فضاهای خالی، دسترسی حمل و نقل عمومی، رویت پذیری مکان، کیفیت و امنیت پیاده روها، رفع ازدحام، تنوع کاربری و فعالیت» به عنوان فاکتورهای اصلی در ارتقای حس امنیت زنان در فضاهای شهری معرفی گردیده اند.
این دست اقدامات عملکردی و کالبدی پیشنهادی، نه تنها اقدام ویژه ای برای تقویت حس امنیت برای هیچ یک از اقشار جامعه نیستند، بلکه بیشتر به توجیهی جهت اقدامات اجرایی صورت گرفته شباهت دارند. به طور مثال میتوان به پروژه بهسازی خیابان انقلاب اشاره کرد. خیابان انقلاب در طی روز و همزمان با جاری بودن فعالیت ها و عملکردهای فضا (دانشگاه و کتابفروشی ها) به عنوان یکی از فضاهای امن و پرتردد شهر شناخته می شود، اما با با خاموش شدن تدریجی کاربری ها و نزدیک شدن به ساعتهای پایانی روز، حس ناامنی به واسطه تغییر اجتماع فضا و حضور پررنگ اقشار ضعیف و دستفروش در منطقه تشدید می شود. در حقیقت، علیرغم اجرای کلیه دستورالعمل های عملکردی ،کاربران این خیابان در بازه های زمانی گوناگون، تجربیات کاملا متفاوت و بعضا متناقضی را درخصوص حس امنیت دریافت می کنند.
مبرهن است که اگرچه عناصر کالبدی خیابان نظیر فرم، فضاهای پر و خالی و سایر پیرایش های صورت گرفته در کلیه ساعات شبانه روز یکسان هستند، اما اجتماع و رفتارهای اجتماعی می تواند هویت فضا و ادراکات کاربران از فضای شهری را تغییر دهد. لذا اقدامات دستوری و کالبدی نمی تواند تقویت امنیت اجتماعی را در پی داشته باشد و نقش مخاطب و جامعه بایستی به عنوان عاملی اثرگذار با الویت نخست در پروژه های شهری در نظر گرفته شود. اگر مدیریت شهری در زمان تعیین راهبرد، برنامه ریزی و اجرا، «مخاطب و اجتماع» را بعنوان عناصر اصلی و تاثیرگذار در فضا در نظر میگرفت، تمامی کاربران فارغ از جنسیت آنها، احساس امنیت بیشتری در تمامی بازه های زمانی در خیابان انقلاب تجربه می کردند.
این گونه از مدیریتهای دستوری شهری، با تقویت ابعاد و عناصر عملکردی و تصویب قوانین و دستورالعمل های از پیش تعیین شده مبتنی بر طرح های دستوری، با اولویت بخشی به ﻋﻤﻠﮑﺮد ﮔﺮاﯾﯽ، را در ذهن متبادر می سازد. در این نوع مدیریت، برنامه ریزی های صورت گرفته با نیازهای اجتماع به عنوان مخاطب اصلی موضوع، همسو نبوده و متعاقبا تاثیری در تقویت مفهوم اجتماع و ایجاد زیرساخت های اجتماعی نخواهد داشت.