مرور تاریخ تهران نشان می دهد که عموما حل مشکلات این شهر از سوی حاکمان وقت در قالب تغییرات کالبدی و به شکل پروژه ای صورت گرفته است. چند مثال در این زمینه می تواند گویا باشد:
- تخریب حصار طهماسبی و ساخت حصار جدید در عهد ناصرالدین شاه قاجار به تاریخ ۱۲۴۶ خورشیدی
- تخریب حصار ناصری و دروازه های پایتخت در سال ۱۳۱۱ به دست کفیل وقت بلدیه تهران
- پروژه جاه طلبانه و ناکام مانده ساخت شهستان پهلوی به عنوان مرکز اداری جدید پایتخت در دهه ۱۳۵۰ در تپه های عباس آباد
- تکمیل شبکه بزرگراهی
- دو طبقه کردن اتوبان صدر
- زیر ساخت و ساز شدید بردن زمین های ذخیره منطقه ۲۲ در دوران اخیر
- پروژه ناکام مونوریل تهران
انصاف حکم می کند به احداث شبکه مترو به عنوان یک دستاورد موفق هم در تهران اشاره کرد که توانست بخشی از مشکلات رفت و آمد در تهران و حومه را حل کند.
با این وجود تداوم ابر چالش های تهران مانند شکست طرح های جامع تهیه شده برای آن از اولین اش که محصول دست فرمانفرمائیان و گروئن بود تا آخرینش که وعده برنامه ریزی راهبردی می داد، شکل گیری شبه- منطقه شهری تهران-کرج و تشدید مشکلات تهران و مراکز سکونت گاهی اطراف آن، استمرار مهاجرت جمعیت از مناطق پیرامونی به منطقه تهران و افزایش فشار بر زیرساخت ها و خدمات شهری چون حمل و نقل عمومی، نشان می دهد موضوعاتی اساسی تری هستند که نگاه پروژه مبنا توانایی شناسایی و حل آن ها را ندارد و تا آن موضوعات به سامان نرسند، نمی توان چندان امیدی به حل مشکلات پایتخت در زمانی نزدیک داشت.
یکی از مشکلات تهران این است که حقوق مردم ساکن در آن شناسایی، تعریف و به رسمیت شناخته نشده است. شهرهای توسعه یافته سندی به نام «منشور شهر» یا City Charter دارند که مانند قانون اساسی شهر است و حقوق و وظایف شهروندی و مسوولیت های حکومت شهری در آن منشور آمده؛ ما هنوز چنین چیزی نداریم و حقوق شهروندان معلوم نیست. مساله دیگر پراکندگی مدیریت شهری است. شهر بین دستگاه های مختلف تکه و پاره شده و شهرداری و شورا تمام مسئولیت شهر را بر عهده ندارند. در چنین وضعیتی مردم در میان چرخ دنده هایی که با هم هماهنگ نیستند له می شوند. تهران مسائلی دارد که زندگی را برای مردم سخت می کند. شهر برنامه ریزی درستی ندارد. رشد سکونتگاه ها بر اساس برنامه ریزی قبلی نبوده و زیرساخت ها با جمعیت تناسب ندارد. تمام اینها قابل حل بود اگر می پذیرفتیم سازمان قدرتمندی تهران را اداره می کرد. امروز نظم شهر از بین رفته و تهران به یک کارگاه بزرگ تبدیل شده است. این بی نظمی به زندگی اجتماعی نیز سرایت کرده است. اساس یک شهر مدرن نظم داشتن و منطقی بودن است اما شهر تقریبا قابلیت مدیریت خود را از دست داده است و شهردار به عنوان بالاترین مقامی رسمی محلی، شهر را اداره نمی کند.
از همین رو اولین اقدامی که به شهردار می توان توصیه کرد این است که در پرتو نگاه حق مبنا، تکلیف اداره شهر را روشن کند و مسوولیت کامل اداره امور محلی را برعهده گیرد و با اتکا به قانون و حمایت شهروندان و مقامات دولتی آگاه، انضباط و نظم را بر جریان اداره شهر حاکم سازد و بالاترین اولویت برای او حقوق عمومی مردم باشد.