نظریه نحو فضا
نظریه نحو فضا در چه نقطه ای در ارتباط با عناصر و ویژگی های محیطی ناکارآمد به نظر می رسد؟
نحو فضا پیکره بندی فضای مصنوع را شامل ساختمان ها و شبکه های خیابانی را در قالب قطعات گسسته و بهم پیوسته توضیح می دهد. پیکره بندی به عنوان مفهومی برای توضیح ویژگی های روانشناسی محیطی مکان ها، از جمله این که مردم چگونه مکان ها را تجربه خواهند کرد، در آن ها حرکت کرده و فضا را ادراک می کنند پیشنهاد شده است.
نحو فضا بر اتصال توپولوژیکی اجزای فضا درون مکان های ساخته شده برای توضیح الگوهای ذهنی و رفتاری متمرکز است. نحو فضا برای ارائه یک زبان کمی برای توصیف چیدمان فضایی مکان ها شایسته اعتبار است. دلایل نظری و تجربی مختلفی برای این باور وجود دارد که محیط در واقع از نظر روانشناختی به اجزای فضایی تبدیل شده است که از نظر بصری، مکانهای واحد قابل دسترسی هستند. انسانها سطح زمین را حتی در مکان هایی که اساساً پیوسته هستند، بدون مرزهای فیزیکی یا مرزبندی، گسسته می کنند.
واضح است که نحو فضا به عنوان بخشی از یک نظریه جامع روانشناسی محیطی امیدوار کننده است، به ویژه هنگامی که با تحلیل های دید و ایزوویست ترکیب شود. این ترکیب تعامل گرایی ذهن و عین را روشن می کند و جهان را به عنوان یک ادراک تجربه شده شرح می دهد. نحو فضایی مجموعه ای غنی و متنوع از شاخص های کمی را برای توصیف فضاها به طرق مختلف ارائه میدهد که به طور بالقوه با انواع پاسخ های روان شناختی مرتبط هستند.
از جمله توانایی های رفتاری (بهویژه انتخاب مسیر در حین حرکت)، جهت گیری و عدم جهت گیری، کسب دانش فضایی، فضای درک شده، حریم خصوصی و تعامل اجتماعی، استرس و ترس، و قضاوت های زیبایی شناختی.
اما نحو فضا به عنوان یک نظریه جامع روانشناسی محیط کاستی هایی دارد. یک انتقاد رایج از نحو فضا این است که وقتی برای محیط های ساخته شده موجود اعمال می شود، با استدلال منطقی ناسازگاری هایی از خود نشان می دهد. برای مثال، ویژگی همپیوندی برای ایجاد تغییرات در جریان عابر پیاده، به یاد ماندنی بودن و اهمیت عملکردی فضاها در یک شهر یا ساختمان پیشنهاد شده است.
با این حال، چه با تصمیمات پایین به بالا صاحبان مشاغل و چه تصمیمات برنامه ریزان و مدیران از بالا به پایین، فعالیت هایی که برای جذب افراد بیشتر انجام می شود در مکان هایی قرار می گیرند که معمولاً یکپارچه تر هستند و به طور تصادفی قرار نمی گیرند.
نحو فضا به طور صریح یا به طور ضمنی، نقش ویژگی های فیزیکی خاص محیط ها را که در واقع به روانشناسی انسان مرتبط هستند، کمرنگ می کند. نحو فضا از اهمیت ویژگی های مکانی متریک چیدمان ها، مانند فاصله و جهت، کاسته است. بنابر اعتقاد نظریه پردازان نحو فضا مانند پن «فضای شناختی… یک فضای متریک نیست، بلکه توپولوژیک است». اما انواع ملاحظات مفهومی و تجربی نشان می دهد که افراد نسبت به ویژگی های متریک چیدمان فضایی حساس هستند.
انتخاب مسیرهای بهینه اغلب به دانش متریک نیاز دارد (حتی وقتی این دانش مسافت در واقع دانش زمان سفر باشد، باز هم دانش متریک است). برنامه ریزی فضایی، مانند تصمیم گیری در مورد اینکه آیا سفرهای خاص را می توان به موقع تکمیل کرد، نیاز به دانش متریک دارد. از نظر تجربی، چندین مطالعه نشان می دهد که افراد می توانند به ویژگی های متریک مانند فاصله و جهت پاسخ داده و واکنش نشان دهند.
شکل فضای مرئی اطراف ظاهرا نقش کلیدی در جهت گیری و یادگیری فضایی ایفا می کند. شکل یا الگوی چیدمان مسیرها نیز مهم است. اندازه زاویه ای پیچ ها بر جهت گیری و عدم جهت گیری تاثیر می گذارد. وقتی طرح بندی های مسیر کلی شکل «خوب» داشته باشند، درک آن ها برای مردم بسیار آسان تر است؛ وقتی فرم ضعیفی دارند، درک آنها بسیار سخت است. برای مثال پیچ و خم های یکنواخت و منحنی، دارای بخش هایی از مسیر هستند که در فضا می پیچند و می چرخند، اما منشعب نمی شوند.
یعنی ساختار توپولوژیکی بسیار ساده ای دارند که نباید از نظر روانی چالش برانگیز یا محرک باشد. با این وجود، آنها کاملاً گیج کننده هستند و حالات ذهنی را ترویج می کنند که به نظر می رسد از حالت عادی ما «تغییر» یافته است. هر کسی می تواند این را هنگام قدم زدن در یکی از هزارتوها تجربه کند.
در نهایت، ظاهر سطحی محیط تقریباً به طور کامل توسط نحو فضا، از جمله رنگ های سطح، بافت ها و الگوها نادیده گرفته می شود. با این حال، تمایز محیطی یک عامل پیش بینیکننده مهم برای چگونگی سازماندهی ذهنی افراد محیط و حفظ جهت گیری است. این شامل علائم مکان، کامل بودن، وضوح و خوانایی نشانه ها همگی بر جهت گیری و کسب دانش تأثیر می گذارند.
نقش مناسب ویژگی های متریک چیدمان فضایی در نهایت روشن می شود و در نحو فضا گنجانده می شود. اگرچه برخی از محققان نحو فضا ویژگی های متریک را در نظر گرفته اند، اهمیت آن هنوز در آن ادبیات کم ارزش است. ویژگیهای متریک منطقاً برای روان شناسی محیطی مهم است و تحقیقات نشان می دهد که یک نظریه جامع باید آن را در بر بگیرد.