تعریف فضا
زمانی که محقق، نحو فضا را به عنوان اساس تحلیل های خود از فضا انتخاب می کند، پذیرفته است که ماهیت توپولوژیک فضا عامل اصلی بروز حرکت و رفتارهای اجتماعی در محیط مورد مطالعه است. در واقع فضا با توپولوژی آن تفسیر شده و سپس با رفتارهای اجتماعی سنجیده می شود. این رویکرد ناشی از نگاه پوزیتیویسمی حاکم بر تعریف فضا و پایه های نظری نحو فضاست و دیدگاه های متاخرتر از جمله پدیدار شناسی این مطلق گرایی را در رابطه با فضا نفی می کنند.
هنگامی که این مطلق گرایی توپولوژیک در رابطه با فضا – زمانی که اساس تحلیل نحو فضا باشد- نفی گردید، و انسان به عنوان عامل اصلی و ابتدایی در تمامی تفسیرها و تحلیل های فضا – از جمله نحو فضا شناخته شد، اعتبار نحو فضا دچار خدشه می گردد.
بررسی توامان ساختار فضایی بر اساس مولفه های ذهنی و ویژگی های توپولوژیک فضا، بر اساس تغییر مفهوم فضا در گذار تاریخی خود منعکس کننده این حقیقت است که مفهوم نحو فضا، بر اساس بیان بیل هیلیر دیگر مفهومی تک بعدی و متکی بر پیکره بندی نیست، بلکه فضا در حال تغییر است و در ارتباط با مخاطب تعریف می گردد. پس نحو فضا نیز مفهومی مطلق نیست و نسبت به محیط تغییر می کند. این گونه است که می توان بیان کرد مفهوم سیال فضا و حرکت به سوی مفهوم مکان، جنبه های جدیدی از توانمندی نحو فضا که مغفول مانده بود را نمایان می کند.
بررسی توامان ساختار فضایی بر اساس مولفه های ذهنی و ویژگی های توپولوژیک فضا، بر اساس تغییر مفهوم فضا در گذار تاریخی خود منعکس کننده این حقیقت است که مفهوم نحو فضا، بر اساس بیان بیل هیلیر دیگر مفهومی تک بعدی و متکی بر پیکره بندی نیست، بلکه فضا در حال تغییر است و در ارتباط با مخاطب تعریف می گردد. پس نحو فضا نیز مفهومی مطلق نیست و نسبت به محیط تغییر می کند. این گونه است که می توان بیان کرد مفهوم سیال فضا و حرکت به سوی مفهوم مکان، جنبه های جدیدی از توانمندی نحو فضا که مغفول مانده بود را نمایان می کند.
با تغییر در تعریف فضا و بهره گیری از رویکرد منظر در تفسیر پدیده ها، تفکیک ناپذیری عین و ذهن فضا قابل اثبات است. در شناخت الگوهای تعاملی افراد یک جامعه به وسیله نحو فضا، تعریف فضا از اهمیت فراوانی برخوردار است. اگر فضا یک فضای ثابت، کالبدی و توپولوژیک است این رویکرد درست به نظر می رسد. اما مطالعات نظری انجام شده نشان می دهد که ابعاد فضا، از همه جوانب می توانند بر کنش فرد انسان و فضا اثر گذار باشند. از این رو پرداختن به جنبه های ذهنی فضا در هر تحلیلی غیر قابل چشم پوشی است.
ابزارهای توپولوژیک نحو فضا، در بعضی موارد کارایی لازم جهت پیش بینی الگوهای رفتاری و حرکتی استفاده کنندگان از فضا را ندارد. خصوصا در مواردی که بار ذهنی موجود در فضا به دلایلی اعم از سطح وسیع یک جز از فضا، وجود عناصر پر اهمیت در یک فضا و ایده معمار مبنی بر جهت دهی به فضا بر اساس محرک های حسی، افزایش می یابد. عکس این موارد نیز می تواند بر یک جز از فضا، ایجاد دافعه کند.
لذا هیچ کدام از اجزا، حتی دو جز همگن از نظر توپولوژیکی نیز دارای ارزش یکسانی نیستند. امر نسبی مانند فضا که در بطن خود دارای متغیرهای بیشمار است، مادامی که از منظر پیکره بندی و ریاضی وار بدان توجه می شود، انعطاف پذیری خود برای بیان متغیرهای فضا را از دست خواهد داد.
نحو فضا انسان را استفاده کننده می داند، در حالی که نحو متکی بر تعریف منظر از فضا، انسان را وجودی با تمامی ابعاد حسی و ادراکی می داند که در فضا زندگی می کند و روان او در ارتباط با محیط به شکل دهی تعامل دست می زند. با همین استدلال است که گاه وجود کامل، در تضاد با انسان استفاده کننده از فضا – یا به تعبیری انسان اشغال کننده فضا- قرار می گیرد و الگوی اجتماعی را شکل می دهد که پیکره بندی فضا به تعریف کلاسیک، از آن بازمی ماند.
بیل هیلیر به عنوان تئورسین اصلی نحو فضا شروع تحلیلهای خود را بر مبنای خصائص ذاتی فضا آغاز میکند و پس از آن نحوه وقوع رویدادها را در فضای مصنوع تشریح میکند. اما این خصائص فضا که مربوط به هندسه موقعیت فضاها نسبت به هم است با بی توجهی به شکل و ماهیت فضا نمیتواند در ارائه تحلیلی جامع عمل کند. در این نقطه از تحلیل است که تعریف جامع از فضا می تواند ما را از استفاده نادرست از روش نحو فضا نجات دهد.