در طی قرن 14 سعی شد منظر شهرهای ایران ترقی پیدا کند تا همپای کشورهای مدرن شود. مثلا ابتدا بولوار، پارکوی و بزرگراه جای خیابان و میدان قدیم را گرفت – همان طور که مثلا ارتشِ متحدالشکلِ مرکزی جای تفنگدارانِ عشایری را گرفت. سپس تلاش شد تا با تاکید بر هویت ایرانی، صرفا فنون وارد نشود. چیزی که می توان شروع مفهوم بومی سازی برای ترقی منظر ایرانی عنوان کرد. مثلا ساخت بنایِ اداریِ مدرنی با شمایل و نقش ایرانی توسط دانشجویان اعزام شده ای که تجربه ملموسی از تجدد اروپا داشته اند و فراتر از فنون، قواعدی را آموخته اند که با آن در خود محل، شهر سنتی (به تعبیری عقب مانده از اروپا) را مترقی کنند. ایدۀ ترقی امروز نیز هست و شاهدیم برای مشکلات شهر دانش و قواعدی نظیر خیابان کامل، توسعه مبتنی بر حمل و نقل عمومی (TOD)، دستورالعمل های یونسکو برای میراث فرهنگی یا مسائل محیطزیستی، قواعد راهنمایی و رانندگی، و بسیاری دیگر، به صورت مستقیم یا بومی سازی شده برای منظر شهرهای ایران توصیه و اجرا می شوند.
اما چرا چنین ترقی در طی قرن 14 را نمیتوان موفقیت محسوب کرد یا راضی بود؟ یعنی چرا مثلا پیاده محوری، توجه به حمل و نقل عمومی، کاهش پلاستیک، توجه به تغییرات اقلیمی، نظافت، سلامت، توسعه روابط اجتماعی، زیبایی شهر و حتی خود تاسیس رشته معماری منظر تنها وقتی به دیده می آید و مطلوب می شود که در اروپا شکل بگیرد و سپس ما هم به آن بها می دهیم و می فهمیم که پیشینه عالی و مرتبطی در این زمینه ها داشته ایم!؟ یعنی چرا ایدۀ ترقی نمی تواند از عهده پرکردن مسافتِ عقب ماندگی تا مدرن شدن منظر را پر کند (اگر با فرض ایدۀ ترقی، فاصله ای قائل باشیم)؟
تا پیش از قاجار، ایرانیان خود را پایین تر از کسی نمی دانستند و هراس و شیفتگی و یا آرزوی برکشیدن ایران به سطح پیشرفت کسی یا چیزی را نداشتند. ولی از زمان قاجار مواجهه دردناکی با غرب رخداد. در این مواجهه، جهانِ امن و آشنایی که نخبگان ایرانی در آن همسایگان و رقیب هایشان (عثمانیان و گورکانیان) را می شناختند به جهان ناامنی که بازیگران بسیاری داشت تبدیل شد. بدین ترتیب چالشِ دور از فهمی به شکل «دشمنانی شکست ناپذیر» و این «معضل فکری که چه باید کرد» مطرح شد. تا پیش از این مواجهه، اروپا به عنوان منطقه ای مسیحی، خوار شمرده می شد و شکست از کفار بعید به نظر می رسید. ولی برخورد با اروپا ناگهان، «خود برحق بینی» و «خود برتربینی فرهنگ فاخر ایرانی» را میان زمین و آسمان نگه داشت. در این مواجهه به سبب شیوه های برگزیدنی که در جریان بومی سازی انجام شد، طولی نکشید که خوارشماری دیرینۀ کفار جای خود را به پرستش بی چون و چرای دستاوردهای اروپا داد.
بنابراین ایدۀ ترقی (گفتمان ترقی) به عنوان نقطۀ مشترک «واردات مستقیم فنون» و «بومی سازی قواعد»، معتقد است که در غرب ترقی اتفاق افتاده و برای توسعه باید طی دورۀ گذاری عقب ماندگی ما جبران شود. مترقی کردن منظر طی قرن 14، هم با زور از بالا به پایین (با تاسیس آموزش عالی و مشروطه خواهی) پی گرفته شد و هم با تربیت از پایین به بالا (با آموزش عمومی و خارج از تهران برای همه که امکان زورگویی محال شود). این در حالی است که ترقی یا تجدد ایرانی، به معنای «گذار از سنت به مدرنیته غرب» نیست. بلکه بیشتر به معنی بسترِ جهانیِ شدنِ جریانهایِ مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فکری و غیره است که ایران نیز می خواهد به آن بپیوندد.
در نتیجه ایدۀ ترقی گرفتار در تصوری است که طی آن غرب به بتِ ترسناکِ ستودنی تبدیل شده است. مسیر طی شدۀ غرب تنها راه ترقی فرض می شود که تخطی از آن مساوی با همیشه عقب ماندن است. این درحالی است که باید بین «شاگردی کردن» و «باقی ماندن در شاگردی» تفاوت گذاشت. ایدۀ ترقی، گرفتارِ دوقطبیِ تحقیر/تمجید است. ازاینرو نمی تواند «فاصله انتقادی» خود را هنگام برداشت از غرب در بیرون از این دوقطبی حفظ کند و به تبع چون امکان بروزِ «شکلِ قدرتمندِ دیگری از ترقی» را به سبب نحوۀ مواجهه اش با غرب ندارد، همیشه مسافتِ پرنشدنی با کاروانِ ترقیِ غرب خواهد داشت.
* در نوشتن این یادداشت از نظریه مطرح شده در کتاب «پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، نژاد و سیاست بیجاساز» نوشته «رضا ضیا ابراهیمی» ترجمۀ حسن افشار در نشر مرکز و کتاب «نامیدن تعلیق» نوشتۀ «ابراهیم توفیق و همکاران» در نشر مانیا هنر استفاده شده است.