آیا معماری روستایی ایران میراثی است که باید از آن صیانت کرد یا به دست نابودی سپرده شود؟
این روزها اخباری از رسانه ها شنیده می شود مبنی بر اینکه یکی از میراث ایران توسط فلان کشور همسایه در حال ثبت جهانی به نام خودش است. ما تا چه اندازه نسبت به میراث ایران حساسیت داریم؟ آیا فقط ثبت میراث ایران توسط همسایگان دردناک است؟ در کتاب های دانشگاهی و مجامع علمی همواره به معماری روستایی ایران اشاره می کنیم و از آن به عنوان یکی از پایدارترین نوع معماری یاد می کنیم. معماری که با کمترین هزینه و بدون کمترین لطمه به طبیعت و ایجاد آلودگی، ساخته می شود و در فرایند تعمیر و نگهداری نیز همینطور است.
این معماری کاملا منطبق بر اقلیم و فرهنگ مردم هر منطقه ساخته شده و کارکردهای معیشتی آن نیاز اقتصاد روستاییان را برآورده می سازد. زندگی در این نوع از معماری به حداقل مصرف انرژی نیاز دارد و آسایش محیطی در این نوع معماری بسیار بالا است؛ گویی در روستاهای ایران معماری روستایی، بخشی تفکیک ناپذیر از فرهنگ و اقتصاد در زندگی روستاییان است.
اما این معماری، نقطه ضعفی هم دارد و آن هم ناپایداری آن در برابر زلزله است که دلیل عمده آن، کلاف نبودن عناصر سازه ای آن است و به دفعات سبب شده تا زلزله ها، این ساختمان ها را به دلیل دررفتن سقف، به طور کامل تخریب کند.
پرسشی که اینجا مطرح می شود این است که اگر این نوع از معماری، برای روستاییان مطلوب بوده چرا جامعه علمی کشور که این معماری را موجب فخر خود می داند به سراغ حل معایب آن نرفته است؟
معماری روستایی تا چند سال قبل، در سرفصل کارشناسی و کارشناسی ارشد پیوسته دو درس دو واحدی بود که عمده تاکید آن بر معماری و مسکن روستایی بود. اما شاهد هستیم در سرفصل جدید کارشناسی معماری، مصوب وزارت علوم، این دو درس کاملا حذف شده اند و به جای آن در بخشی از درس دو واحدی معماری بومی مطرح می شوند. بنیاد مسکن، نهادی که پس از انقلاب متولی معماری روستایی ایران است، هم نتوانسته به این نقطه ضعف معماری بپردازد. از نظر این نهاد، ساختمان های روستایی باید حتما دارای سازه باشند و با اغماض ساختمان های منطبق با آیین نامه اجرای ساختمان با مصالح بنایی (مبحث هشتم مقررات ملی ساختمان) را نهایتا تا دوطبقه قبول دارد؛ اجرای ساختمان با دیوار باربر به همراه کلاف های افقی و قائم فلزی یا بتنی.
همین مساله سبب شده تا ساختمان های روستایی از شکل خود خارج شوند و به شکل خانه های شهری و حتی زشت تر در بیایند، چون تکمیل نما از شروط پایان کار ساختمان شهری است و در روستاها، روستاییان به دنبال پایان کار نیستند و عمدتا خانه ها به شکلی ناتمام به چشم می خورند.
از سویی در برخی از موراد مثل خانه های روستایی شمال کشور شاهد استفاده هوشمندانه روستاییان از چوب در سازه ی خانه و کلاف بندی آن هستیم. آیا این امکان وجود نداشت که مهندسان معمار ما برحسب اقلیم مناطق مختلف، الگوهایی از سازه های خانه های روستایی را در ترکیب کلاف های چوبی و همان خشت و گل به روستاییان پیشنهاد دهند؟ و یا آیا روشی وجود نداشت تا به جای اینکه روستاییان سقف خانه هاشان را ایزوگام براق بچسبانند، همان کاهگل را با چند افزودنی و نازک تر اجرا کنند؟
در برایند مطالب می توان گفت دانشگاه فقط می گوید معماری روستایی خوب است و می تواند آموزنده باشد ولی کمکی به حفظ آن نمی کند. به نظر می رسد روستا را بیشتر به چشم موزه می بینند تا مکانی برای زندگی بخش بزرگی از جامعه. همچنین به نظر می رسد دیگر چیزی به عنوان معماری روستایی وجود ندارد و معماری روستایی شبیه معماری حاشیه شهرها شده است و زیبایی و عملکرد خود را از دست داده است.
به طور مثال در روستاهای کوهستانی، در گذشته کولر آبی وجود نداشت اما همین عنصر در معماری جدید مورد نیاز است که بر شکل روستاها تاثیر گذاشته است. درنهایت روستا ها یا متروکه و خالی از سکنه می شوند یا بزرگ و تبدیل به شهر می شوند. در هر دو حالت معماری روستایی محکوم به انقراض است؛ این همان چیزی است که در طرح های هادی روستاها آمده است؛ طرح هایی که خروجی آنها همین چیزی است که شاهد آن هستیم.