نگرش پستمدرن در پی ایجاد ارتباط میان سنت و مدرنیته است و مضامین آن چندان باهم سازگار نیستند. تغییر دائمی چشماندازها و تحول دائم افقها بدون هرگونه معیار مشترک! زبان، واقعیت را میسازد. کولاژ به صورت اصلیترین تکنیک هنری عصر حاضر درمیآید. کثرت چشماندازها به پراکندگی تجارب هنری میانجامد. هر ایدهای که به ذهن میرسد بدون تعمق و بلافاصله مورد اجرا قرار میگیرد. اصالت ایده به اصالت اجرا منجر میشود. بدون هرگونه ملاک و دستورالعمل ازپیش تنظیمشده! مونتاژ و ترکیب همۀ سبکها و شیوهها در همۀ دورانها، بدون مرزبندی بین سنت و مدرنیته! پسامدرن مرحلهای از تاریخ جهان غرب است که عقل و خرد دوران مدرنیته را زیر سؤال میبرد و آن را از اعتبار و سندیت میاندازد.
اکثر فیلسوفان واژۀ «پسامدرنیسم» را برای اشاره به نهضتی به کار میبرند که در دهۀ 1960 شکل گرفت و دوران آن بهطور جدی در ۱۹۷۵ به پایان رسید و از آن شور و نشاط اولیه، فرو افتاد. پسامدرنیسم مدعی رد اکثر ارکان فکری تمدن امروزی غرب است. اگر مدرنیته براساس نقد سنتها شکل گرفت و همواره متکی به سخن نقادانه پیش رفت، پستمدرنیته، سنتهای مدرنیته را به نقد کشید.
در سال ۱۹۰۸ سخنگوی فتوریستها، «مارینتی» نجات هنر ایتالیا را در گرو سیلاببستن به مرزها و رهایی از سلطۀ آکادمیک استادان نقاشی و رهایی از مردهریگ باستانشناسی و تجارت اجناس عتیقه، اعلام کرد.
پس از آن دادائیستها، نسل پس از جنگ جهانی اول، با نگاهی تردیدآمیز به هنر و جامعه، علیه هر نوع اصل و ارزش و انضباطی که عالم هنر به خود دیده بود، بیانیه صادر کردند و تمام اصول و مبانی شناختهشده در هنر را محکوم و طرد کردند. استهزاء و طنز و طغیان و لجاجت و ریشخند نسبت به همه اصول هنر نقاشی و عصیانگری علیه هر آنچه که تاکنون هنر شناخته شده، منشأ و ایدۀ هنر دوران پستمدرن قرار گرفت.
«مارسل دوشان» نقاش فرانسوی گریزان از جنگ (۱۹۶۸-۱۸۸۸۷) یکی از بنیانگذاران و از مطرحترین و کارآمدترین هنرمندانی بود که با اشیاء حاضر آماده (ready- made) کانسپچوال آرت را به عنوان یکی از گرایشها و جریانهای هنری پستمدرن، مطرح و تثبیت کرد.
در کانسپچوال آرت، هر شیء و وسیلهای به معنای کلی و عام آن، چه آثار طبیعی یا صنعتی یا هنری، میتواند واسطهای برای بیان فکر و ایده هنرمند باشد.
محتوای این هنر رسانهای یا هنر اطلاعات، ایدۀ هنرمند است. در نتیجه ایده، هنر است و دیگر ساختار بیان و صورت محسوس دیداری و یا شنیداری و نشانهای بهعنوان «صورت هنری» هیچ اهمیتی ندارد. از همینرو است که «لیوتار» میگوید:
«آثار هنری مارسل دوشان موسوم به «حاضر و آماده» چیزی برای گفتن ندارند و کاری هم صورت نمیدهند. جز اینکه بهگونهای فعال و تقلیدآمیز این فرآیند دائمی سلب مالکیت از پیشۀ نقاشی یا حتی خلعید از هنرمندبودن را مشخص میسازد».
کانسپچوالیسم پیشنهاد کردن یک رفتار ذهنی است. این رفتار ذهنی همان ایدهای است که هنر نامیده میشود.
کانسپچوال آرت، بیان ایدۀ هنرمند به مفهوم مطلق و فارغ از هرگونه قید و مرز به معنای اعم است که به واسطۀ ارایه یا پیشنهاد شیء ساختهشده و حاضر و آمادۀ ایدهای را در فرم بیان هنری تجسم میبخشد و یا حامل اندیشه و تفکر و مفهومی است که فرم تجسمی ارایه شده حامل (رسانه) آن است. چگونگی و نحوۀ بیان در صورت تجسمی هیچگونه اهمیتی ندارد. مهم ایدۀ هنرمند است، در ساختار محسوس بیان و نحوۀ ارسال پیام اشیاء برای بیان ایدۀ هنرمند از کارکرد معمول خویش خارج میشوند و به صورت دالی درمیآیند که مدلول آن «ایده» است. حتی تفکرات ضداجتماع و دستانداختن و تفریح، هم میتواند به عنوان «ایده» در کانسپچوال آرت مطرح شود.
مارسل دوشان گفته است: «واقعیت این است که من تفکرات ضداجتماع داشتم. وقتی یک چرخ دوچرخه را روی یک چهارپایه گذاشتم که چنگکهایش رو به پایین بود، نه هیچ ایدهای حاضر-آماده داشتم و نه از چیز دیگری. فقط منباب تفریح بود. این نوع تفریحی بود که در ذهن داشتم».
نطفۀ کانسپچوالآرت در ایدۀ دادائیستها در ۱۹۱۶ بسته شد. منهدمکردن هر نوع اصول و ارزش و انضباطی که عالم هنر به خود دیده است، اصلی بود که دادئیسم مبتنی بر آن شکل گرفت. یک ایده میتواند سرنوشت تاریخ هنر را تغییر دهد.
اصالت ایده در کانسپچوالآرت فارغ از اصالت فهم مخاطب نیست. فهم مخاطب یا قوای فاهمۀ او، ایدۀ هنرمند را دریافت یا بازسازی یا در ساختن آن مشارکت میکند.
موج نو در هنر منجربه تولید خیل انبوهی از آثار «جفتوجورکاری» و «تندیسسازی خرتوپرتی» ترکیب قطعات قراضۀ اتومبیل و ماشینهای اسقاطی «هنر قراضهبندی» ساختن اسکلت حلزونی توسط مجسمهساز آمریکایی، رابرت اسمیتون (۱۹۷۳-۱۹۲۸) (تحت عنوان هنر خاکی یا هنر محیطزیستی)، وصلهچسبانی (کلاژ) بوم شکلدار، حادثۀ هنری و هنر اتفاقی و نظایر آن شد.
نویسنده: علیرضا نوروزیطلب