هنر اسلامی اشياء را با اصول جهاني خويش مرتبط ميسازد. هرچيز به ميزاني كه صفتي الهي را متجلي ميسازد، از كمال و زيبايي بهره ميبرد. پس نميتوان كمال را در چيزي جستوجو كرد، مگر آنكه قابليت آيینهگي صفات خدا را داشته باشد. هنر بصري اسلامي بازتاب بصري كلام وحي است و از حقيقت و جوهر بيشكل آن (قرآن) نشأت ميگيرد. هنر اسلامي در اصل از توحيد، يعني از تسليم در برابر يگانگي خدا و شهود آن حاصل ميشود. جوهر توحيد در وراي كلمات قرار دارد و خود را در قرآن به واسطۀ بارقههاي ناگهاني و منقطع متجلي ميسازد. اين بارقهها در ساحت تخيل بصري در صور بلورين تبلور مييابد و اين صور هستند كه به نوبۀ خود، جوهر هنر اسلامي را پديد ميآورند.
سلب، ايجاب، كثرت در وحدت و وحدت در كثرت از نمودهاي تقابل روح و ماده در هنر دوران اسلامی است. لازم به يادآوري است به هنرهايي كه دوران اسلامی به شكوفايي و بلوغ رسيدهاند، لفظ هنر اسلامی اطلاق ميشود. بوركهارت به نوعي اين نكته را مورد اشاره قرار داده و نوشته است: «دربارۀ شكلگيري هنر اسلامی از عناصر پيشين بيزانتين، ايراني هندومغولي مطالب بسيار نوشتهاند، اما به ماهيت نيرويي كه اين عناصر مختلف را در تركيبي بينظير متشكل ساخت كمتر اشاره شده است. يگانگي بيشازاندازه آشكار و بديهي مينمايد. اثر هنري مورد نظر، چه مسجد قرطبه باشد و چه مدرسۀ بزرگ سمرقند، چه مزار قديسي در مراكش باشد و چه مقبرۀ زاهدان در تركستان چين، گويي نوري واحد از وراي آن متجلّي ميشود».
شريعت اسلام صور و سبكهاي خاصي از هنر را تجويز نميكند، بلكه قلمروهاي تجليات هنر را معين ميسازد. ما آنچه راكه در ذات هنر اسلامی نهفته است «شهود عقلي» ميناميم و مرادمان از عقل، معناي اصلي آن يعني قوهاي است كه از تعقل واستدلال بس فراگير تر ومتضمن شهود حقايق ازلي و جاودانه است. اين همان معناي عقل در سنت اسلامی است كه ايمان جز در پرتوی اشراق آن به كمال نميرسد وتنها اوست كه نميتواند آثار و نتايج توحيد، يعني اصل يگانگي خداوند را دريابد و بس. هنر اسلامی نيز به نحوي مشابه، زيبايي، را از حكمت اخذ میكند. هنري قدسي همچون هنر اسلامي همواره واجد عنصري است كه وراي زمان جاي دارد. برخي اشكال و صور، به واسطۀ معناي جاودانۀ خود، به رغم همۀ تحولات رواني و مادي دوران خويش باقي ماندهاند و سنت دقيقاً به همين معناست. از منظر اسلام، زيبايي ذاتاً تجلّي حقيقت كلي و جهاني است» (۱).
اين نگرش ميتواند علت گرايش نقوش و رنگها و اشكال تجسمي را به نمادپردازي در هنر اسلامی با نظم و رياضيات و تناسب خاص خود، توجيه كند؛ زيرا حقيقت كلي و جهاني خصلتي شكلناپذير در «بازنمايي» دارد و فراتر از هرشكل و محدوديتي است كه هر تصوير و كلامي را شامل ميشود. تنها صورتهاي نمادين به مدلول خويش (حقيقت كلي و جهاني و زيبايي ذاتي آن حقيقت) دلالت كنند. شايان ذكر است كه نسبيتگرايي جديد و علوم تحصّلي و پوزيتيويسم در مدرنيه، هرحقيقت مطلق وكلي و جهاني و ثابت و ازلي و ابدي را نفي ميكند. در نتيجه، اين نفي، مباني نظري هنر به معناي قدسي و سنتي و ديني و اسلامی نيز مورد انكار قرارگرفته، غير واقعي وموهوم پنداشته ميشود.
كتابنامه:
۱. رك: تيتوس بوركهارت، «ارزشهاي جاودان در هنر اسلامی»، در جاودانگي و هنر(مجموعۀ مقالات)، ترجمۀ سيد محمد آويني (تهران: انتشارات برگ، 1370)، صص 27ـ12. همچنين ترجمۀ ديگري از اين مقاله از سيد حسين نصر، مباني هنر معنوي(مجموعه مقالات) (تهران: حوزه ي هنري، 1372،صص 77ـ65).
نویسنده: علیرضا نوروزیطلب، دکترای پژوهشهنر، استادیار گروه مطالعات عالی هنر دانشگاه تهران.