نمایشنامه «سرگذشت یک روزنامهنگار» در روزگار انقلاب مشروطه نوشته و اجرا شده و از تئاترهای موفق آن زمان بوده است. از این رو میتوان پی برد که این نمایشنامه در نسبت با اجتماع و زمانۀ خود پدید آمده و به دنبال ارائه یک پاسخ معنادار به وضعیت روزگار خود است. مسئلۀ این پژوهش آن است که این اثر پرمخاطب چگونه به شرایط اجتماعی روزگار خود پاسخ داده و جهانبینی مخصوص خود را در واکنش به نظام طبقاتی دوران خود مطرح میسازد.
با بررسی اجزای مختلف نمایشنامه در دو لایۀ توصیف و تشریح روشن می شود که این نمایشنامه کلیت یکپارچهای را که افراد طبقۀ روشنفکر یا طبقۀ متوسط جدید به آن دست یافتهاند روایت میکند. شخصیتهای نمایش، خود نمایندگان طبقۀ مذکورند و در ساختارهای آگاهی خود به روزنامه میرسند و در این متن ساختار روزنامه کاویده میشود. در این بررسی روزنامه در کنار برخی از مفاهیم اصلی انقلاب مشروطه مانند آزادی قلم، مدافعۀ ظلم یا نهی از منکر قرار میگیرد. سپس کاستیهای روزنامه و نقدهای آن هم به میان میآید اما سرانجام شخصیتهای نمایشنامه در جهاننگری خود به رغم کاستیهای روزنامه، به ویژه در جامعۀ ایران، نیکیهای آن را بیشتر دانسته و روزنامه راهاندازی کرده و آن را توصیه میکنند.
نظرآنلاین: یکی از عوامل مهم جنبش مشروطه در ایران پدیدآمدن یک طبقۀ جدید و رسیدن این طبقه به کلیت یکپارچه و بیشینۀ آگاهی ممکن از جایگاه خود در جامعه است. ایران در دورۀ قاجار به گونۀ جامعهشناسی سنتی به سه طبقۀ بالا، میانی و فرودست تقسیم میشد که طبقۀ بالا شاهان و شاهزادگان قاجار و حکام محلی و انواع اعیان و اشراف بودند، طبقۀ میانی را بازاریان و صنعتگران سنتی و طبقۀ فرودست را کارگران شهری و رعایای کشاورز تشکیل میدادند، اما با ورود مظاهر دنیای جدید به ایران طبقۀ تازهای در کنار طبقۀ متوسط به طبقات ایران اضافه میشود که میتوان آن را روشنفکران یا طبقۀ متوسط نوین نامید.
این طبقۀ تازه، فرزند برخورد ایران با دنیای جدید است و با مشروطه تمامقد به صحنه میآید و حق خود را از قدرتهای مرکزی و طبقۀ حاکمه میطلبد و دیگر طبقات اجتماعی ایران را هم که از ستم حاکمان به ستوه آمدهاند با خود همراه میکند. در نگرش سران این طبقه مدرسه، روزنامه و تئاتر سه پایۀ اصلی برای نوشدن ملتهاست از این رو بسیاری از کوشندگان آن همزمان در این هر سه تلاشگری میکنند. مانند نویسندۀ نمایشنامۀ سرگذشت یک روزنامه نگار، فکری ارشاد، که خود دارندۀ روزنامه است و در طبقۀ بالای دفتر روزنامۀ خود سالن تئاتری پدید آورده و با نوشتن و اجراکردن نمایشنامههای خود همزمان با روزنامهنگاری، هنر تئاتر را هم فعالانه پیگیری میکند.
از این رو در این نمایشنامه که خود آمیزهای از دو پایۀ اساسی نوگرایی ایرانیان است تعاریف و اندیشهها و ساختارهای ذهنی روشنفکران و کلیت یکپارچۀ مد نظر آنان ارائه میشود. ماهیت روزنامه و نقش مهمی که در ایدۀ حکومت و حتی جهاننگری تمام روشنفکران دارد پشتوانهای میشود برای پرداختی جدی به آن در رسانۀ تئاتر که خود نقش مهمی در نوگرایی ایران و پیروزی گونۀ جدید حکومت و قانون در کشور دارد. از این رو مسئلۀ این تحقیق با توجه به نقد جامعهشناسانه بر اساس نظریات گلدمن آن است که با توجه به اینکه همۀ آثار هنری و ادبی پاسخهای معنادار به زمانۀ خود و روابط اجتماعی و سیاسی دوران خود هستند، این نمایشنامه در چه شرایطی پدید آمده و به مناسبات اجتماعی این زمانه چگونه پاسخ داده است.
این نمایشنامه با نگاه خاص تاریخی و طبقاتی خود و آگاهی از جایگاه زمانی و مکانی اندیشههای کلی روشنفکران، جهاننگری آنها و نیز معنای کوششهای مصداقی آنها را تفسیر میکند و در جایجای پیکرۀ خود به پیشینه و پشتوانههای غنی آن، ارجاعهای بسیار قابل تأملی دارد که در تشریح جامعهشناسانه مشخص میشود. در این تحقیق که با روش توصیفی – تحلیلی و استفاده از منابع کتابخانهای انجام شده است ابتدا سعی میشود که در بخش مبانی نظری کلیات و چارچوب شیوۀ نقد جامعه شناسانه به روش لوسین گلدمن معرفی و سنجههای مهم آن شناسایی شود و سپس با این الگو نمایشنامه به صورت جزء به جزء خوانش و تحلیل شود.
لوسین گلدمن از مهمترین چهرههای نقد جامعهشناسانه در قرن بیستم است. در نقد جامعهشناسی مورد نظر او (ساختگرایی تکوینی) فهم معنای یک اثر معادل رسیدن به کلیت یکپارچه یا انسجام فراگیر درون آن است. درک این کلیت یکپارچه برای همگان آسان نیست و هر گروهی نمیتواند موفق به ارائۀ آن شود مگر گروهی که در زمان انقلاب به آگاهی طبقاتی رسیده باشد، زیرا ساختار منسجم، چیزی ازپیشمشخص نیست بلکه در حال تحول و دگرگونیهای اجتماعی است که پدید میآید و از همین رو گلدمن به آن نام «ساختگرایی تکوینی» میداد.
نقد جامعهشناسانه در دو لایه اثر را تحلیل میکند، لایۀ یکم توصیف است که در آن میکوشد ساختارهای مستقل درون اثر را کشف کند و به چگونگی روابط میان اجزای آنها و نسبت آنها با کلیت پی ببرد. لایۀ دوم تشریح نام دارد که در آن کل اثر هنری یک جزء از ساختار بزرگتر اجتماعی دانسته میشود و از این طریق ارتباط آن با دیگر آثار یا ساختارهای اجتماعی، برای رسیدن به کلیت فراگیر یا ساختارهای منسجم بزرگتری که در آن زمان در جامعه پدید آمده است، سنجیده میشود
هر زمانهای که در آن اثر هنری پدید میآید دارندۀ اندیشههای گوناگونی است که نمای کلی آن از تضادها یا اشتراکات میان این اندیشههای گوناگون ساخته میشود. این ساختارهای اندیشگی که در اجتماع نمود مییابد، نهتنها در ذهن یک تن بلکه باید در گروهی از افراد نمودار شود تا بتواند یک کلیت و ساختار یکپارچه را نمایندگی کند.
نویسنده هم میتواند یکی از اعضای این گروهها باشد ولی هرگز نباید به ساختارهای ذهنی و اندیشههای او محدود شد، چرا که در این دیدگاه، نویسنده میانجی و نمایندۀ اندیشۀ آن گروهی است که خود از آنان است و اگر در جایی دیگر و زمانی دیگر زاده میشد هرآینه ساختارهایی که در اثر خود نمودار میساخت دیگرگون میشد.
معرفی فکری ارشاد و توصیف نمایشنامۀ سرگذشت یک روزنامه نگار
فکری ارشاد در سال 1248 در تهران به دنیا آمد. در مدرسۀ دارالفنون در رشتۀ حقوق و زبان فرانسه تحصیل کرد. با وقوع جنبش مشروطه روزنامۀ «صبح صادق» را منتشر کرد و پس از کودتای محمدعلیشاه به قفقاز گریخت. در سال 1288 به ایران بازآمد و روزنامهنگاری را از سر گرفت. وی در زندگی خود همواره در کنار روزنامه به هنر تئاتر نیز علاقه داشت و نهتنها در نوشتههای روزنامۀ خود آن را توصیه میکرد «بلکه با اقدامی بیسابقه یک گروهِ نمایشگر به نامِ «گروه نمایش عالی ارشاد» به راه انداخت و سالهای واپسین عمر خود را میان روزنامه و تئاتر تقسیم کرد» (شکوری و پوررضاییان، 1399).
توصیف طرح داستانی سرگذشت یک روزنامه نگار
سرگذشت یک روزنامهنگار از اولین تجربههای موفق فکری ارشاد است، نمایشنامهای که زبانی طنز دارد و یکسره سیاسی و انتقادی است. پردۀ یکمِ آن در خانۀ خسروخان، قهرمانِ نمایش میگذرد که از بیکاری فرسوده و افسرده شده، پردۀ دوم در دفتر روزنامه که پر از تنش و هیاهوست و پردۀ سوم در دادسرا که آن هم با آمدنِ مردم گوناگون از گروههای دیگرسان پر از غوغا میشود. شخصیتهای بنیانی این نوشته، خسروخان و دوستش یونس خان هر دو از طبقۀ روشنفکرند و طبقاتِ دیگر به آنها روی میآورند.
خسروخان جوانی که دانشآموختۀ اروپاست و به ایران بازگشته ناامید از یافتن جایگاهی شایسته در اداراتِ ایران، با همراهی دوست خود یونسخان روزنامهای راهاندازی میکنند و در نوشتاری در این روزنامه به شیوۀ فرمانروایی حاکمان، از بن خرده میگیرند.
مردم ستمدیده آنان را پناهگاه خود دانسته و با رو آوردن به دفترشان، چشمداشتها و خواستههای گوناگون خود از حاکمان را برای آنان میبرند؛ دیگرانی هم سراغشان میآیند که برای سرپوش گذاشتن بر کارهای نادرست خود از روزنامه کمک بگیرند، سرانجام دولت روزنامه را توقیف و سران آن را به دادگاه فرامیخواند. در روز داوری همۀ احزاب و تودۀ مردم به دادگاه میآیند و از دارندگان روزنامه پشتیبانی میکنند ولی داوران از توقیف روزنامه دست برنمیدارند. از این رو خسروخان و یونسخان با نامی دیگر دوباره روزنامهای تازه به راه میاندازند.
توصیف شخصیتهای سرگذشت یک روزنامه نگار و خاستگاه طبقاتی آنان
شخصیت اصلی این نمایشنامه خسروخان نمایندۀ طبقه روشنفکر است:
«خسروخان: روزی که ما را به فرنگ میفرستادند به ما میگفتند که اگر شما تحصیلات خودتان را در خارج تکمیل نموده و با دیپلم مراجعت نمودید، دولت ایران کارهایی را که لازم و لایق شماست به شما واگذار خواهد کرد و ملت قدر شما را خواهد دانست. رفتیم هفت سال زحمت کشیدیم، غربت دیدیم، گرسنگیها خوردیم، تا با کمال شوق و شعف با دیپلمِ دکترِ حقوق به وطن خودمان برگشتیم…» (فکری ارشاد، 1379، 17).
و شخصیتِ دیگر یونسخان دوست و همکارِ خسروخان، نویسندۀ باذوقی که یک نوشتارِ جنجالی برای روزنامه مینویسد، او هم از طبقۀ روشنفکر:
«یونس خان: آقای من! جناب عالی تازه ایران تشریف آوردهاید و تصور میکنید که کارهای این مملکت قانونی است! این مملکت کیه به کیه؟ بله آقاجان، بنده هم مدتی است به همین خیالم، ولی معالتاسف آنکه با وجود روابط کلی که با مردم و اعیان دارم هنوز کاری پیدا نکردهام» (همان، 18).
شخصیتِ دیگر میرزا ابوالفوارس، پیرمردِ دارندۀ روزنامۀ القراضه، که نام خودش به گونهای طنزآمیز وارونۀ نام روزنامهاش است، زیرا ابوالفوارس به معنای آدم شیردل و نترس است، که این نام پر دور از پیشۀ او هم نیست. او هم از طبقۀ روشنفکر است:
«میرزا ابوالفوارس: ما بدبختها که قبول شغل نامبارکِ روزنامهنگاری را کردهایم، شب و روز گرفتار… این چه کاری بود به عهده گرفتیم. این فلاکت مملکت، این گرفتاری، این کاغذ بندی هفت هشت تومان… اگر کند برویم میگویند: «این روزنامه اهمیت ندارد، این که فحش نمیدهد، این که قلمش آتشی نیست!» اگر تند برویم، حالا بیا و ببین، شلاق است که از در و دیوار میخوریم…» (همان، 25).
شخصیت دیگر مذبذب الملک، کارچاقکنِ وزارتخانهها که میانۀ طبقۀ روشنفکر و طبقۀ حاکمه است و با هر دو گروه پیوند دارد. نام او هم به زبانی طنز از همین روی گزیده شده و معنای دوروبودن و دوپهلوبودن دارد:
«یونس خان: … من یک رفیقی دارم موسوم به مذبذب الملک. لقب ندارد اما به خودش لقب داده؛ خیلی حراف و نطاق و پروپا ساییده است. در همۀ وزارتخانهها راه دارد. به اصطلاح کارچاقی هم میکند» (همان، 32).
«میرزای فکلی» از طبقۀ حاکمه که خود نامی ناسازه دارد. زیرا میرزا بودن پیوند با طبقۀ حاکمه است و فکلی بودن از نشانهها و ویژگیهای نوگرایی و دوستداشتنِ فرهنگِ نوینِ اروپایی. از این رو نویسنده نام این شخصیت را به زبانِ طنز و به گونهای انتقادی ساخته است. او از روزنامهنگاران میخواهد دربرابرِ پول، دربارۀ تبهکاریِ حاکمی که دوست اوست و به تازگی حکومت رودبار را به دست گرفته چیزی ننویسند:
«میرزای فکلی: البته جناب عالی مسبوقید که آقای مجربالاداره، مأمور حکومتِ رودبار شده و بعضی اشخاص به ضدیت او بنای مخالفت را گذاشتهاند. از جنابعالی و سایر هم قلمان محترم تقاضا میکنم در این مورد ساکت بوده، و چیزی ننویسید…» (همان، 41).
شخصیتِ دیگر یک تاجرِ کاشانی از طبقۀ متوسط سنتی به نامِ حاجیکاشی است که میخواهد با فریبکاری وام دیگران را پس ندهد و برای این هدف از روزنامه کمک میخواهد:
«حاجیکاشی: …من تاجر معروفی هستم. همیشه مالالتجارهام در دریاها میگردد. میخواستم در روزنامۀ خودتان اعلان کنید که حاجی محسنن لخه یک کشتی عمدۀ مالالتجارهاش در دریا غرق شده. هر کس از او طلبکار است بداند و مهلتش بدهد تا یک کاری بکند» (همان، 54).
شخصیتِ دیگر خانِ ملایری از طبقۀ سنتی که برای حفظ زمین خود از روزنامه یاری میخواهد:
خان ملایری: …من شیخعلی نهاوندی هستم و از خودم دویست سوار دارم… چند وقته یک آدم متوملی (متمولی) آمده ملک ایما را ضبط کرده . هر شی این در و اون در میزنم از عهده بر نمی آم. یارو پولدار هم هست. همه جا خرج میکند… حالا آمیم (آمدم) پیش شما روزنامهنویسها که این عرض منو مینِ روزنامهتون درز کنین. هر شی هم خرجش بشه من میم!» (همان، 56).
شخصیتِ دیگر فکلی، نمایندۀ حزب ائتلافیۀ رولسیونر از طبقۀ روشنفکر است:
«فکلی: آقایان بدانید و مطلع باشید که عموم ملت با شما همراه و نمایندگان احزاب و فرق و کسبه و اصناف و تجار جانأ، مآلأ، شرفأ، اعتبارأ بالای شما حاضریم» (همان، 64).
و شخصیتهای دیگر دو آژان، تندنویس، میرزاحیدرعلیِ کارمند، رییس محکمه، مدعیالعموم همگی در طرف طبقۀ حاکمه هستند که دستور به توقیف و محاکمۀ روزنامه دادهاند.
در این نمایشنامه نمایندگانی از طبقات مختلف جامعه وجود دارد اما شخصیتهای اصلی که ماجرای اصلی را رقم میزنند در دوسوی مخالف یعنی طبقۀ روشنفکر در مقابل طبقۀ حاکمه قرار دارند. شخصیتهایی که به جز این دو طبقه هستند، یعنی شخصیتهای طبقۀ متوسط سنتی مانند تاجران و بازاریان یا زمینداران، به فراخور موضوعی که در نمایشنامه مطرح میشود به تصویر کلی از انسجام یکپارچۀ مد نظر نگارندگان کمک میکنند.
گاهی در طرف روشنفکران قرار میگیرند و به تأیید ایدۀ اصلی یعنی کارسازبودن و مفیدبودن روزنامه کمک میکنند و گاهی در طرف مقابل، که در این صورت نقدهای آگاهانه به روزنامهنگاری را قوت میبخشند که در ادامه خواهد آمد که نقد روزنامه نیز در جهانبینی روشنفکران زمان مشروطه جایگاه بسیار مهمی داشته است.
تشریح جهاننگری و کلیت یکپارچه نویسندۀ نمایشنامه و همفکرانِ او
در بخش دوم از نقدجامعهشناسانه به تشریح اثر میپردازیم. تشریح بدان معناست که متن را در بستر دیگر متنهای نویسندگان و اندیشمندانِ همراه با نویسندۀ خودِ متن، همدوش ببینیم و دیدگاههای آنها را که حکایت از کلیت یکپارچه و معنادار و گونهای جهاننگری است در اثر پیدا کنیم.
ارجاع به آزادی قلم و مدافعۀ ظلم به عنوان یکی از بنیانهای انقلاب مشروطه
این نوشته همگامِ بسیاری از روشنفکران دورۀ مشروطه روزنامه و آزادی قلم را ستوده و آن را برای پیشرفت کشور ناگزیر میبیند:
«خسروخان: بلی روزنامهنگاری یک کار با شرف با اهمیتِ پرمنفعتی است. به قول الکساندر دوما، روزنامهنگاری یک سلطنتی است بی جقه» (همان، 23).
و تا آنجا پا فرا میگذارد که در گفتگو دربارۀ روزنامه فراتر از اجاع به قانون اساسی دورۀ مشروطۀ ایران به قوانین انقلاب فرانسه هم ارجاع میدهد:
«میرزا ابوالفوارس: غرض از امتیاز، آن اسمی است که برای روزنامه وضع میکنند که باید به اجازۀ وزیر معارف باشد.
خسروخان: من هیچ همچه لفظی در قوانین خارجه ندیدم. خیر، خیر، اشتباه میفرمایید، در ایران هم مطابق قانون باید چنین باشد…
میرزا ابوالفوارس:
بلی مسیو خسروخان. در آن قانون اشاره به امتیاز نشده و فقط ذکری از پارهای التزامات مینماید و اخبار به وزارت معارف را شرط قرار میدهد، لکن اخیراً هیأت وزرا چند ماده بر قانون مطبوعات علاوه نمودهاند…» (همان، 30).
این گفتگو از این رهگذر ما را به اندیشههای اندیشمندان دورۀ مشروطه دربارۀ بنیانهای نظری روزنامه نگاری یا آزادی قلم و پیوندِ آن با اندیشهها، سنتها و مذهب راه میبرد، برای نمونه مستشار الدوله در فقره پنجم رسالۀ «یک کلمه»، برای اثبات درستی این اندیشهها از کلیدواژۀ «مدافعۀ ظلم» که در سنت اسلامی بر هر کس واجب است بهره میگیرد، و آن را اصل اساسی قانونهای فرنگستان دانسته و مینویسد: «اغلب خوبیها و آسایش و آبادی و امنیت فرنگستان از وجود این قانون است، زیرا که علت اصلی آن عدل و انصاف است و خداوند نیز در آیههای بسیاری به آن امر و ترغیب فرموده است» (طباطبایی، 1395، 221).
او آزادی قلم و بیان را از نتایج این اصل و مندرج در تحت حکم امر به معروف و نهی از منکر میداند و مینویسد: «از نتایح حسنۀ این قانون، اختیار و آزادی زبان و قلم شایع شده، هرکس، از اعلی و ادنی، هرچیزی که در خیر و صلاح و رفاه مملکت و ملت به خیالش برسد، با کمال آزادی مینویسد و منتشر میکند. اگر خیال و تصورات او مقبول امت باشد تحسین، و در صورت عکس، منع و تقبیح خواهند کرد» (همان، 237).
در دنبالۀ همین مطلب و در تایید آن، مستشار الدوله عبارتی از کتاب النهایه شیخ طوسی را دربارۀ وجوب امر به معروف و نهی از منکر میآورد که در آن، برای هر شخص مکلفی که توانایی اجرای آن را داشته باشد، امر به معروف و نهی از منکر واجب عینی تلقی شده است. مستشارالدوله در فقرۀ ششم، این حکم کلی دربارۀ آزادی زبان و قلم را به مورد خاص آزادی مطبوعات تعمیم میدهد و گروه نخست از «آزادی مطبعهها» را آزادی انتشار کتابهای علمی میداند که در شرف آن آیهها و روایاتهای بسیاری وارد است، اما گروه دیگری از مطالب چاپی مندرج در ذیل حکم امر به معروف و حق مدافعۀ مظالم است. یوسفخان مینویسد که برخی از موارد آزادی مطبعهها، مانند کتاب و روزنامه «داخل در امر به معروف و نهی از منکر» است. اگر چیز چاپشده متعلق بر اینها باشد، پارهای از احکام آن به حق مدافعۀ مظالم راجع است. و نمیتوان از انتشار آنها جلوگیری کرد، مگر در مواردی که مطلب چاپشده «ضرری به دین و یا به اخلاق عامه» داشته یا مخالف نص قانون باشد که در این صورت «ازالۀ آن ضرر واجب است» (بنگرید به همان، 226).
و ملا عبدالرسول کاشانی در رسالۀ ارجمندِ انصافیه (1288)، گفتگوی ارزشمندی پیرامون بنیانهای مشروطه آورده پس از آنکه آزادی را ویژگیهای ارزشمند انسان میشمارد برای برپاداشتنِ آن سلطنت مطلقه را بازدارنده و تنها سلطنت مشروطه را یاریدهنده میداند. او بنیانهای مشروطه را یکی پس از دیگری به گفتگو کشیده و به آزادی قلم میرسد: «دیگری از اصول مشروطیت آزادی در قلم و طبع و صنعت و کسب و سایر لوازم تعیش است که هرچه میخواهد بنویسد و هر چه میخواهد طبع نماید و هرگونه بخواهد کسب و تجارت نماید و هر صنعتی بخواهد بکند مانعی نداشته باشد. اگر مالش را فلان بزرگ برد بتواند بگوید و بنویسد. ریاست او مانع نباشد. چنانچه خیلی از حقوق به این ملاحظه ضایع میشود. و همچنین چیزی بخواهد طبع و نشر نماید مانع نداشته باشد…» (زرگری نژاد، 1387، ج.2، 554-5).
و نیز هوویان ارمنی، از دیگر کسانی که در نیکیِ بودنِ روزنامه میگفتند و آن را برای توان بسیارش در بیدارکردن تودهها و کنارراندن ستمکاران و تبهکاران فرمانروا میستودند میگوید: «قابل توجه ارمنیان جلفای نو… ملل اروپایی، مدرسه، روزنامه، همچنین تئاتر را از عوامل پیشرفت جامعه میدانند، آیا برای ما جوانان جلفای اصفهان غیرمنطقی است که به دنبال یکی از عوامل پیشرفت جامعه برویم؟» (هوویان، 1384، 226).
نیز میرزا رضاخانِ طباطبایی نایینی در روزنامۀ «تیاتر» پیشنیازهای رسیدنِ جامعه از درندهخویی به پرورش نیکو و مدنیت را سه بنیان روزنامه، مدرسه و تئاتر میداند و دربارۀ روزنامه مینویسد: «دوم روزنامه که همهروزه معایب و مفاسد مملکت را به عموم ملت اخطار و طرق ترقی و اصلاح را اخبار مینماید. ملت را به حقوق خود بصیر و آگاه میسازد و باعث ایقاظ انتباه میگردد. در حقیقت امکان ندارد مملکتی در طریق ترقی رهسپار شود و در عداد دول متمدنه به شمار آید، جز وقتی که آزادی تامه به اقلام و افکار داده شود.» (نایینی، 1366، 50-51)
از این موارد و بسیاری موارد دیگر میتوان نتیجه گرفت که متن «سرگذشت یک روزنامهنگار» معنابخشی خود را در نسبت با متون و اندیشههای بسیار دیگری که همزمان در جامعه وجود داشتهاند ایجاد میکند. به این ترتیب که این متن در یک ساختار کلی تر در کنار انواع کنشهای مدنی و مبارزات دیگر برای به ثمر رساندن روزنامه و آگاهیبخشی قرار گرفته و آنها را تکمیل میکند و از طرف دیگر در کنار آنها به مخالفان روزنامه و طرفداران استبداد واکنش نشان میدهد.
بایدها و نبایدهای ساختار روزنامه
اندیشمندانِ زمانِ مشروطه دربارۀ چگونگی روزنامه برای کارایی بیشتر سخن میگفتند، برای نمونه آخوندزاده به نویسندگانِ روزنامۀ ملت سنیۀ ایران مینویسد: «در روزنامۀ ملتی باید امورات پولیتکۀ خارجه را بیان بکنی همچنین تدابیر اولیای دولت ایران را در خصوص نظم ولایت، منافع ملک و ملت بنویسی، علاوه بر آن بعضی اخبارات تلغرافیه را با خط جلی مرقوم سازی، اخبارات و حوادث داخله را ذکر نمایی. مثلا باید ذکر بکنی که در تبریز شدت وبا به چه درجه رسیده بود…» (آدمیت، 1357، 47).
و در خردهگیری به فرمانروایان مینویسد:
«باید سرزنش بنویسی به آن امرا و ارباب مناصب که در وقوع این نوع ناخوشی پیشتر از همه کس فرار کرده، مردم را در وحشت گذاشتهاند و آن اطبا را که از دیوان مواجبخوار بوده، رعایای پادشاه را بی پرستار گذاشته گریختهاند…» (همان، 49).
و ساختار روزنامه از نگاه شخصیتهای نمایشنامه با کمی گرایش به فکاهه چنین است:
«یونسخان: یک آرتیکل، دو ستون حوادث جنگ، قدری اخبار شهری، مجملی از ولایات به هم میبندیم و چاپ میکنیم، از قرار یکی یک عباسی میفروشیم…»
بدین ترتیب روشن میشود که تصوری که از ساختار روزنامه در روزگار مشروطه وجود دارد به عنوان رکنی از ارکان آزادیبخش ایران در متون مختلف آن روزگار مشابهت دارد و این میرساند که گونهای آگاهی جمعی در طبقۀ متوسط نوین ایران آنها را به یک کلیت منسجم میرساند که در اینجا در قالب انتظارات از یک روزنامه نمود پیدا میکند. اما «سرگذشت روزنامهنگار» در گامی فراتر از این اندیشه به نقد روزنامه (در قالب طنز) نیز میپردازد و بدینسان در لایۀ تفسیری به گفتمان حاکم طبقۀ روشنفکر بر اساس زمان و مکان و آگاهی تازه پاسخ میدهد. کاری که همزمان یکی از روحانیان رساله نویسِ زمان مشروطه که خود روزنامهنگار هم بود نیز انجام داد، میرزا حسن انصاری در رسالۀ خود به نام گنجینۀ انصار یا رمان شیخ و شوخ (1286) به زیبایی گوشهای رندانه به چگونگی روزنامهنگاری خود میزند و از هر بارهای خودانتقادی کرده به شیوۀ یک نمایشنامۀ کوتاه به نام شرّ و ور آن را به چالش میکشد:
«شرّ و ور
به انجمن بوقلمونیها خطاب شد، حاج میرزا حسن خان روزنامه طبع مینمایند.
رییس: تمام عمر زحمت مفت کشیدن و لگدکوب حوادث شدن دماغ را خشک مینماید.
مدیر: از تاریخ اصفهان و ترجمه وفیاتالاعیان و شرح فقه ابی حنیفه و تسهیل وصاف و تألیف اخلاق الاشراف که صد هزار اشعار تازی و پارسی را در آن قیمه و قورمه کرد و اخبار قصار و امثال و گفتار حکما را شاهد آورد، چه صرفه برد که حالا روز و روزنامه را ضایع مینماید؟!
معاون: بلکه روزینامه خیال نموده، یک دست و نُه کمبوزه؛ هم منشی و هم ناظر انجمن، هم آخوند مکتب، هم معلم منتخب هم مؤلف بدایع عجم و عرب. روز و شب مگر چند ساعت است؟! چه وقت به خودش میپردازد؟
این گونه در متن میرزاحسن نیز انتقاد به روزنامه دیده میشود که به زبان طنز آن را روزینامه خوانده زیرا که از هدف اصلی خود که آگاهیبخشی است دور و تبدیل به محملی برای منفعت بردن نگارندگانش شده است.
نقد روزنامه در اندیشههای اجتماعی روزگار مشروطه و نمایشنامۀ سرگذشت یک روزنامه نگار
با دیدن این نمونهها میتوان پی برد که نقد روزنامه از همان آغازِ پدید آمدنش در ایران وجود داشته است، در نمونهای دیگر احمد کسروی در کتابِ تاریخ مشروطه پس از گفتگوی دامنهداری که دربارۀ روزنامههای آن روز و ستودن نیکیها و نکوهیدنِ کاستیهای هر کدام میآورد مینویسد: «در ایران روزنامهها، چه پیش از مشروطه و چه پس از آن، راهی برای خود نمیداشت و این است همیشه وارونهنویسیها میکردندی. شما میبینید این شماره از دادگستری مظفرالدینشاه، یا از کوشش ها و بیداریهای ولیعهدش محمدعلیمیرزا ستایشهای بسیار نوشته، و در شمارۀ دیگر به ناله و فریاد از گرفتاریهای مردم ایران، و ستمگری حکمرانان و ویرانی و نابسامانی کشور پرداخته است. راستی آن است که اینان می خواستند کوشش در راه ایران بنمایند ولی در این میان خود هم نان خورند و پول اندوزند. این شیوۀ انبوه کوشندگان بود»
پس میبینیم که روزنامه در زمانِ مشروطه مفهومی دوسویه دارد. از سویی سراسر نیکو و شایسته و یاریکننده به پیشرفت کشور و از بنیانهای نوگرایی و حکومتِ دادگرانه در کشور است و از سوی دیگر افزاری برای خوشامد حاکمانِ زورگو و روزی به دست آوردن. نگاه دوم گونهای نگاهِ انتقادی به روزنامه است که این نمایشنامه هم این نگاه و هم نگاه خوشبینانه به روزنامه را در بردارد و با همین دوگانگی است که درامِ داستان سرگذشتِ یک روزنامه نگار را از نگاه روشنفکران با دیدی انتقادی پدید میآورد. در نگرش نقد جامعهشناختی نیز روزنامه و رسانه چیزهای دوگانهای هستند که هم به یاری مردم میآیند و هم گاهی سستی و نادرستی در آنها هست که میتواند به گروههای مردم و خواستهای آنها زیان برساند.
از همۀ اینها میتوان به جهاننگری و کلیت یکپارچۀ متن از دیدگاه نگارنده و همداستانانِ او پی برد. خسروخان و یونسخان تنها کسانی هستند که با آگاهی از همۀ سودمندیها و زیانهای روزنامه، آن را چیزی که زودتر و بیشتر از همه کشور بدان نیاز دارد، شناختهاند و در ساختارِ آرمانیِ اندیشۀ خود آن را چیزی سراسر سودمند و یاریدهنده میدانند اگرچه در واقعیت، این روزنامه در این کشور بسی زود چیزی دیگر خواهد شد و آنها به این موضوع هم آگاهی دارند:
خسروخان: واقع، عجب کاری دست ما دادی. من خیلی تعجب میکنم. با وجود آنکه روزنامهنگار نبودم، اقلاً در اروپ با ادارت جراید رابطه داشتهام. هیچ در آنجا این ترتیبات معمول نیست. ملک تو را بردند، به روزنامه چه؟ کسی به عرضِ تو نمی رسد، به من چه؟ (فکری ارشاد، 1379، 33).
انگیزۀ مشروطهخواهان و شخصیتهای نمایشنامه سرگذشت یک روزنامه نگار از راهاندازی روزنامه
یونسخان و خسروخان نمایندۀ طبقۀ روشنفکر یعنی خودِ ارشاد و همداستانان او، آشکارا در میزان آگاهی از چگونگی جامعه از همۀ طبقههای فروتر یا همسنگ، مانند تودهها و طبقۀ سنتی و حتی از طبقۀ حاکمه بسی پیشترند. اگرچه طبقۀ حاکمه با آنان رودررو میشود و سرانجام بازشان میدارد اما روشن است که از انگیزههای خود و دیگران، جایگاه و زمانه هیچ آگاه نیست و ناخودآگاه و از روی عادت است که کوشندگان را سرکوب میکند. اما کوشندگان همۀ پیشامدها را از پیش میدانند و از هدف و کارکرد خود و آنچه که باید در زمان درست در جای درست بکنند به روشنی آگاهند:
«خسروخان: … روزنامه نگاری سرمایه میخواهد، اگر شما از سرمایۀ جراید اروپ اطلاع ندارید اجمالی میتوانم بگویم، روزنامۀ تیمس لندن، پنجاه روزنامه و مجله و غیره تحت اداره دارد و مالیۀ او امروز علاوه از دویست و پنجاه ملیون فرانک میباشد.
یونسخان: بلی آقای خسروخان، این فرمایشات صحیح است ولی مثلی معروف از قدیم گفتهاند «گرز به خورندِ پهلوان» این مملکت ما، این ایران ما، این مکاتب ما، این معارف ما، این ادارات ما، مثل ما روزنامهنگارانی هم میخواهد! (همان، 35).
این نگارندگان چنان در خواستِ خود که بیدارکردن تودهها از راه رساندنِ نوشتارهای تند و آتشین و روشنگر به دستِ آنهاست پایدارند که از آغاز آمادهاند بهای آن را بپردازند و ناکامی را پیشبینی کرده و با آنکه چنانچه رفت در بنیانهای قانونیِ مسئلۀ گرفتنِ امتیاز یا حق توقیف روزنامه از سوی دولت چون و چرا میکنند در همان زمینِ امتیاز یا لغوِ امتیاز بازی میکنند و میکوشند به هر روی، پیروزِ میدان باشند:
«یونسخان: ثانیا من یک آرتیکلی همان روز اول حاضر کردهام و به مطبعه دادهام و حاضر است و تصور میکنم به واسطۀ همان آرتیکل در روز اول پنج هزار نمره به فروش برود. بالفرض هم توقیف شود به جهنم! بر اهمیت ما افزوده میشود. ثانیاً تا امروز به شما نگفته بودم، یک امتیاز دیگری هم محرمانه من گرفتهام که اگر زلزله را توقیف کنند، به آن اسم که برسند خودشان خجالت میکشند، و از توقیف صرف نظر می کنند: توقیف. حالا که این را توقیف میکند؟ این که خودش «توقیف» است!» (همان، 71).
ساختارهای یکپارچۀ آگاهیبخشی در نگرش مشروطهخواهان و شخصیتهای نمایشنامه سرگذشت یک روزنامه نگار
آنان کشور را به رخی که میبینند سامان میدهند و در کلیتِ یکپارچه و آرمانی خود، تودههای ناآگاه را میبینند و جای خالیِ یک ابزارِ بیدارکننده و هشداردهنده که چون پیدا شود تودهها گروه گروه بدان روی میآورند و حتی آنچه باید از دولت بخواهند را در روزنامه جستجو میکنند. این گونه روزنامه توان بسیاری مییابد و میتواند با گذشت زمان و با پشتکار، کاری کند که طبقههای فرودست به رهبری روشنفکران روزنامهدار با هم همراه شده و آن اندازه توان یابند که فرمانروایان زورگو از ترس در برابرشان سر خم کنند و به شایستگی به کارِ مردم بپردازند و به دستاندازیها به حقوق مردم پایان دهند.
نقد جامعهشناختی که رویکرد این مقاله بود به تحلیل متون در دو لایۀ توصیف و تحلیل میپردازد، درلایۀ توصیف به روابط ساختاری اثر با خودش میپردازد و در لایۀ تفسیر کلیت اثر را در کنار آثار همزمان اجتماعی میگذارد تا به جهانبینی و کلیت یکپارچهای که طبقۀ آفرینندۀ اثر به آن رسیده، دست یابد. در نمایشنامۀ سرگذشتِ یک روزنامهنگار در لایۀ توصیف نمایندگان طبقۀ روشنفکر به میدان آمده و دو تن از آنان به نامِ خسروخان که دانشآموختۀ اروپاست و یونسخان که روزنامهنگاری زبردست، است، روزنامهای بر پا میکنند.
این نمایشنامه همگامِ داستانپردازیِ خود به مفهوم «روزنامه» (که از مفاهیم بنیادی و کلیدی در روزگارِ مشروطه است) میپردازد و از این راه به لایۀ تفسیر میرسد. متن از اینکه در کشورِ به ظاهر قانونیِ ایران چرا باید برای روزنامه، پروانه گرفت و مانند کشورهای اروپایی آزاد نیست خرده میگیرد. این گونه نگرشِ ایرانیان نوگرای آن روزگار به روزنامه را آشکار میکند و با اندیشههای آنان پیوند میگیرد. بسیاری از اندیشمندان و نویسندگانِ آن روزگار دربارۀ روزنامه و آزادی بیان نظریهپردازی کرده، تا آنجا که برخیشان بودنِ آن را فرآوردۀ حکم دینیِ امر به معروف و نهی از منکر دانسته و واجب می دانند.
برخی دیگر در رسالههای خود دربارۀ شیوههایی که باید برای کارسازی روزنامه از آن بهره گرفت و بایدها و نبایدهای آن سخن میگویند و از سوی دیگر از همان زمان برخی گفتگوها پیرامونِ نقد روزنامه و نگاه انتقادی به روزنامهنگاران آغاز شده بود که درنمای نوشتههای طنز یا جدی به چشم میخورد زیرا که برخی روزنامهها برای به دست آوردن سودهای شخصی، خود را افزار خودکامگان کردهاند. با نگاه به همۀ اینها میتوان به کلیت یکپارچه از دیدگاهِ نویسندۀ نمایشنامه و همداستانانِ او پی برد. خسروخان و یونسخان با دانستنِ همۀ اینها سرانجام روزنامه را سودمند دانسته و به هرراهی که میتوانند آن را راه میاندازند و نگاه میدارند، زیرا آنان کشور را در نمایی میبینند و گونهای جهاننگری یا ساختارِ آرمانی بدان میدهند که در آن تودههای بسیاری تشنۀ کنشگری و پیکار، یک افزارِ بیدارکننده و آگاهکننده را مییابند و گروه گروه به آن رو میکنند و حتی آنچه را باید از نهادهای دولتی و عدالتخانهها بخواهند از روزنامه چشم دارند.
در ساختار ذهنی و آرمانیِ طبقۀ روشنفکر اگر روزنامه بتواند سرپا بماند سرانجام کاستیهای طبقات فرودست را از میان میبرد و آنان را بر طبقۀ حاکمه چیره میگرداند. ولی طبقۀ حاکمه با آنکه در پایانِ نمایش به صحنه میآید و روزنامه را میبندد، از نیکوییها یا زیانهای روزنامه ناآگاه است و این سرکوب را ناخودآگاه و از سرِ عادت انجام میدهد. سرگذشتِ یک روزنامهنگار ساختارِ یکپارچه را در درونِ یک افزارِ نوین اجتماعی همچون روزنامه نمایان میسازد و این افزار را به پرسش و بررسی کشیده و سرانجام به گونهای آرمانی، آن را سودمند، آگاهیبخش و در کنارِ سایر کوششگریهای مردم، ضروری نشان میدهد.
برگرفته از مقاله «تحلیل جامعهشناختی نمایشنامۀ «سرگذشت یک روزنامهنگار» در پیوند با انقلاب شروطه» نوشته حامد شکوری که در شماره 37 مجله هنر و تمدن شرق منتشر شده است. برای مطالعه متن کامل مقاله اینجا کلیک کنید.