نقد مهمی که میتوان به جامعۀ امروز ایران کرد این است که این واقعیت دردناک را نمیپذیرد که برای حرکت در مسیر توسعۀ واقعی و همهجانبه بر مرکبی کهن و تا حدودی ناکارآمد سوار است که قادر نیست آن طور که باید او را به پیش ببرد. جامعۀ ما ساختاری قبیلهای دارد و تا وقتی این ساختار اصلاح نشود اجازۀ عمل آزادانه و درست را از همه میگیرد. قبیلههای کوچنشین ایران قرنها بخش عظیمی از جامعه را تشکیل میدادهاند. هر قبیله دارای سرکردهای است که با تصمیمگیریهای خود و شرایط اطاعت بیچون و چرای اهالی قبیله از او بقای خود را تضمین میکند. پس برای اهالی قبیله هیچ دستور و قانونی جز دستورات خان، محلی از اعراب ندارد و قبیله هیچ قانونی را به رسمیت نمیشناسد. منافع قبیله بلاشک بر منافع ملی ارجح است، قبایل دیگر قطعاً دشمن محسوب میشوند هرچند منطقاً محق باشند، ساختار دوقطبی حیدری- نعمتی هویتبخش شخصیت سیاسی و اجتماعی افراد است و … . این روحیۀ قبیلهگرا در حوزۀ شهرسازی آسیبهای فراوانی را شکل داده است. در انتخابات اعضای شوراهای شهر اغلب آرا برپایۀ گرایشهای طایفهای است و نه مصالح جمعی، به همین ترتیب شهردار، اعضای شهرداری، مشاوران و پیمانکاران میتوانند تحت تأثیر مناسبات فامیلی و قبیلهای صورت پذیرند. در مقابل هر سخن درستی از سوی غیرخودیها بهشدت دفع میشود. اخیراً یکی از اعضای شورای شهر تهران گفته است «در شورا هرکس به دنبال اهداف خاص خودش است»! بنابراین طایفهگرایی، هم ضدقانون عمل میکند و هم هیچگونه نقدی را برنمیتابد. بهاین ترتیب ما هرگز در حوزۀ شهرسازی در ایران (برنامهریزی و طرحریزی شهری) نمی توانیم وارد دوران مدرن شهرسازی شویم.
شهرداری مدرن اصول خود را از قلب جامعۀ مدرن اروپا اخذ کرده است. اگر بخواهیم دنبالهروی واقعی غرب باشیم دیگر طایفهسالاری پاسخگو نیست. بهسادگی میتوان ملاحظه کرد که تضاد آشکار مدیریت قبیلهای با مدیریت مدرن باعث میشود که قانونمداری در حاشیه قرار بگیرد (چون منافع قبیله ارجحیت دارد)، شایستهسالاری و بالاآمدن بهترین و توانمندترین اشخاص در حوزههای مدیریت و کارشناسی منتفی شود، دو قطبیِ آسیبرسانِ خودی و غیرخودی شکل گیرد، سختگیریهای مدیریتی و نظارت قانونی بهشدت تضعیف شود، چشمپوشی بر خطاها و تخریبها افزایش یابد، برونسپاریها و واگذاریهای امور عمرانی و اجرایی بهسوی خودیها هدایت شود، بهترینهای غیرخودی هم به هیچ گرفته شوند چون جرمی غیرقابل بخشش به نام«غیرخودیبودن» دارند، عزل و کنارگذاشتن خودیها تابو شود و تقریباً غیرممکن. حاصل همۀ این پدیدهها را میتوان در خصوصیشدن و شخصیشدن «حوزۀ عمومی» و «امر عمومی» دانست. این امر شاید یکی از فجایع بزرگ اجتماعی ما در صد سال اخیر باشد. وقتی امر عمومی تبدیل به یک موضوع شخصی شود، آنهم در جامعۀ طایفهسالاری ، ماجرا عمق بیشتری مییابد. اهداف جابهجا میشوند، نظام اولویتها بر هم میریزد، رویکردها و روشها جهتی مخالف پیدا میکند و منافع عمومی و جمعی پیش پای منافع شخصی و طایفهای قربانی میشوند.
نباید و نمیتوان در چنین شرایطی انتظار توسعۀ واقعی و همهجانبۀ شهرها را داشت. زیرا هر امری، هر ایدۀ تازهای، هر پیشنهاد اصلاحی و هر نقدی ابتدا وارد دستگاه عظیم و پر زرقوبرق و پر سروصدای قبیلهمحوری و قبیلهسالاری میشود ( که بهطور طبیعی بسیار هم محافظهکارانه عمل میکند) و بعد مورد بحث و بررسی قرار میگیرد و در چنین شرایطی پاسخ هر سؤالی از قبل تقریباً روشن است و صد البته مجموعۀ عظیمی از توجیهات و تئوریهای پشتیبان آنها را همراهی میکنند.
علت اصلی ایجادنشدن و شکلنگرفتن هرگونه تغییر و اصلاح سازنده در نظام سازماندهی فضایی (برنامهریزی و طراحی شهری و محیطی) در ایران در حدود نیمقرن اخیر همین است. تا حل معضل طایفهسالاری امید هرگونه تغییر در فرآیندهای برنامهریزی و طرحریزی فضایی در ایران آب در هاون کوبیدن است.