هجوم مردم به جادهها به محض تعطیلات اجباری یا اختیاری شرایط شیوع پاندمی کرونا و الزام به فاصلهگذاریهای اجتماعی، نتیجۀ کدامین اقدامات ناکارآمد و سیاستهای غلطِ امروز یا تصمیماتِ اشتباه و بدون برنامۀ دیروز است؟ با شیوع پاندمی کرونا طی سالیان اخیر در جهان و به موازات آن تغییر مناسبات زندگی اجتماعی، شرایط جامعه ایرانی نیز دچار تغییرات گسترده شده است.
در مقایسه با سایر مردمان جهان، ایرانی ها شئون زندگی جمعی را به خوبی رعایت می کنند؛ فراغت جامعه ایرانی در با هم بودن معنا شده و شکل میگیرد؛ علی رغم ضعف گسترده ایشان در انجام موفق کارهای گروهی موقعیت های شغلی، تفریح و فراغتشان کاملا تعاملی بوده است. بدین ترتیب از مهم ترین تأثیرات پسا کرونایی بر مناسبات زندگی اجتماعی ایرانیان، ممانعت از تجمع و تحمیل شرایط انزوای بیشتر است. معادلات زندگی شهر نشینی ایرانی به ویژه در شهرهای بزرگ نیز به تلاش افراد با هدف تأمین مایحتاج و روزمرگی بدل شده است.
به نظر می رسد شهرهای بزرگ ایران، امروز فرصت اندکی برای خلوت شهروندان خود باقی گذاشته اند. خانه ها دیگر مفهومی از خانه نداشته و تنها برای ساکنان خود اندکی جای خواب فراهم می کنند. با این تفسیر شهرهای امروز تبدیل به خانه های کار بزرگی شده اند که به محض تعطیلی باید به سرعت آن را ترک کرد. سیاست گذاران دولتی نیز در شرایط کسری بودجه و ضعف در پرداخت حقوق کارمندان، تعطیلی اجباری و لزوم ورود بیمه ها را ساز و کار مناسب تری دانسته، به نام کرونا و به یاد خویش، بر این تعطیلات بدون پشتوانه می افزایند.
حال مسأله مهم اینجا مطرح می شود که آیا این آلونکها و جای خوابهای شهری دیروز پاسخ فراغت ایام تعطیلات شهروندان امروز را می دهد یا خیر؟ ترجیح فرار بر قرار به مردمان شهر دیکته شده است. در این میان گریز به جاده، با وجود تجربه سفرهای بدون مقصد، درمان و تسکینی بر درد شهرنشینی است. درمانی که ظاهرا امروز خود تبدیل به دردی نسبتا بزرگتر شده است. جادۀ امروز تنها پناه انسان خسته از شهروندی است.
سیاست ها و برنامه های شهری دیروز شرایطی به وجود آورده که در ناخودآگاه شهروندان، صرف فعلا رفتن نقش پررنگی بسته، هرچند جهت شمال و جنوب هم گاها تفاوت چندانی ندارد؛ تنها باید رفت تا بتوان دمی را آسود. بی شک جاده به خوبی پاسخ آنها را داده و پناه بی قراران است. بدتر آن که سیاست های به مراتب غلط ترِ دیروز، در شرایطی، بدون کرونا نیز مخرب پناه ایشان شده است. سیاستی که راهی چون آزادراه شمال را می سازد.
این همان تفکر مسموم و دنباله سیاست غلطی ست که روزی شهر را از انسان ها گرفت و امروز جاده را! به آنها تحمیل می کند که نرو و یا خیلی سریع برو و به فلان مقصد برس! همان سیاست نیز، امروز جلوی ورودی مقصد ایستاده و به بهانه کرونا به او اجازه ورود نمی دهد.
مقصد که نمی تواند داشته باشد! شرایط شهر هم که او را فراری داده است! با ندانم کاری های متعدد راه را هم از او گرفته اند! فرد مازنی که با ساخت آزادراه شمال دیروز مفتخر به تسهیل ارتباط خویش با پایتخت شده و از این طرح به نیکی یاد می کرد، امروز نگران شیوع کرونا می شود و از ورود مسافران به شهر و روستای خود ممانعت می کند.
غافل از این که امروز این بلایِ جسم دید او را بازتر کرده و مسکن خود و خانواده اش را در خطر می بیند. در صورتی که تسهیلِ ارتباط بی منطق می تواند ناقل دردهای بزرگتر ذهنی و فرهنگی باشد. البته که دیروز کرونایی نبود، اما دردهای بزرگتری گریبان حیات اجتماعی انسان را گرفته است. دردهای به مراتب بزرگتری که زمانی همگان چشمانشان را بر آنها بسته اند! بدتر از همه حال بد مردمان بلاتکلیفی است که امروز نه شهری دارند و نه راه و مقصدی برایشان باقی ست! پاندمی کرونا برایشان فریاد زده می شود اما درد بزرگتری در مطالبه تجربه زیستی دارند.
کرونا تهدید زیست بشریت است، در شرایطی که بستر زیست آدمی نیز مهیا باشد! لازمه تکامل تجربه زیسته بشر، فراغت است! فراغت در راه نهفته است. راه فرصت با هم بودن است. راه بستر تجربه تعامل است. راه می تواند مقصد مشخصی نداشته باشد و به تعبیری خود مقصد است. راه دو مفهوم متمایز سکون و حرکت را به خوبی می تواند با هم عجین کند. در شرایطی چون کرونا و لزوم محدودیت مقاصد مشخص، راه ها نباید بر مردمان بسته شوند.
تجربه راه ضرورتی بر رسیدن و ورود به مکان مشخصی به نام مقصد نیست! راه تنها مأمن انسان شهرزده امروز است! چرا راه ها باید بسته شوند؟ به واقع در چنین شرایطی چاره چیست؟ و انسان ها تاوان کدامین ناکارآمدی ها را می دهند؟