مطالعۀ شاهنامه به چه کار میآید؟ این مطالعه باید چه جنبههایی را دربرگیرد؟ اگر بپذیریم که شاهنامه بخش مهمی از فرهنگ و تاریخ فرهنگی (اسطوره) ما را حفظ کرده است، روش پژوهش بر روی شاهنامه به چه ویژگیهایی نیاز دارد؟
وقتی مدعی میشویم که شاهنامه بخش مهمی از تاریخ فرهنگی ما را حفظ کرده است، درست همانند این است که بگوییم مؤلفهها، عناصر نمادین و اسطورهای در شاهنامه هریک بازتاب بخشی از اندیشه و اجتماع فرهنگ ایرانی است. شناخت این عناصر بهعنوان بازتاب تفکر و جامعۀ ایرانی چگونه میسر است؟ آیا با گفتن همین جملهها به طور مکرر و با شیرینکردن دهان از گفتن حلوای فردوسی و شاهنامه به روشی در پژوهش جدی اینگونه آثار دست یافتهایم؟
شاید برخی تصور کنند برای پاسخ به این پرسشها روشهای گوناگونی موجود است، اما اساساً ما نیاز به تعریفی کلی داریم که تمام کیفیتهای مربوط به روش تحقیق در شاهنامه را دربرگیرد. این رویکرد را میتوان رویکردی پدیدارشناختی(Phenomenological) نامید که از طریق توضیح تحلیلی ظاهر بیرونی به عصارۀ درونی شاهنامه دست مییابد. در روشی که در اینجا ما به آن نظر داریم و در شاهنامه بهکار میآید، گزینش از روشهای موجود به کار رفته در آثاری مشابه در دیگر نقاط دنیاست. پس این گزینش را نباید یکسره بیافرینیم و میتوانیم به راحتی از روشهای موفقی که تاکنون در این زمینهها در دیگر جایها به کار گرفته شده است، بهره گیریم. اسطورهشناسی ایرانی کمتر به اسطوره و داستانهای نامشهور و ناشناخته پرداخته است و مدام داستانهای شناخته و در دسترس در اوستا یا شاهنامه را به عنوان هستۀ پژوهش به کار گرفته است. از سوی دیگر محتوای فشردۀ اسطورهای همین آثار بدون تعمق در ژرفای منابع نتایجی بسیار سطحی و غیرتخصصی به دست داده است. به نظر میآید پژوهشهای انجامشده نتایج درخشان و پرباری نداشتهاند و بهترین دلیل این مدعا سردرگمی بحث هاست. در درجۀ نخست بهتر است اسطوره های ایرانی را در شکل کهن در فرهنگ مشترک هند و اروپایی و هند و ایرانی و نه تنها در یک دسته منابع برگزیده بررسی کنیم. این نوع نگاه ما را تحت تأثیر گوناگونیهای مختلف اما همریشه موضوعات فرهنگی قرار میدهد و بررسی سیر تحول آنها نیز خود گسترۀ تازهای از پژوهشها را ایجاد میکند. افسانههای تاریخی شده، آیینها و مراسم، آثار هنری، فراز و نشیب سنت شفاهی و بسط و پیرایش آگاهانه در آثار ادبی همه و همه در شکل دادن به اینگونه داستانها نقش بازی کردهاند و انگیزه و تخیل اصلی خاستگاه تاریک گذشته را در خود نگاه داشتهاند.
با فرض این که به اهمیت این مسئله و پیچیدگی آن آگاهی یابیم، کیفیت اسطوره های ایرانی بیشتر صورت خلاصه شدهای از کل متصور آن است و به همین دلیل این صورتهای خلاصهشده در منابعی چون اوستا، یا متون پهلوی و شاهنامه تنها بخشی از اسطورههای فرهنگ ایرانی است و بر اساس همین بخش کوچک احکامی کلی ارائه شده است و کمتر به اجزاء و عناصر نمادینی که تنها در بستر گستردۀ مطالعات تطبیقی امکان بازسازی آنها وجود دارد، پرداخته شده است. صورت آرمانی پژوهش ما باید از طریق بررسی تمامی مراسم، آیین ها، عناصر نمادین زبانی و استعاری، آیکونهای هنری شکل گیرد تا از طریق درک درستی از این شبکۀ پیچیده، بازسازی اسطورههای ایرانی با روش علمی صورت گیرد.
با این همه نتیجه از همین آغاز با شرایطی که ما درگیر آنیم ناامیدکننده است. هنوز از ریشهشناسی واژههای زبانهای ایران باستان در متون و بررسی تحلیلی آن کمتر پژوهشی به فارسی دیده میشود، کمتر عناصر نمادین در بستر فرهنگی پژوهش شدهاند و از همه بدتر اسطوره های ایرانی تعریف درستی ندارند.
برای نمونه سالهاست که شاهنامۀ فردوسی بهراحتی و بدون دلیل قانعکنندۀ علمی به سه بخش اسطورهای؛ پهلوانی و تاریخی تقسیم شده است که بیشتر ناشی از نگاه تاریخیبودن شاهان کیانی از سوی کریستین سن است و ژرژ دومزیل بهخوبی آن را در بررسی اسطورۀ کاووس رد کرده است. به همین منظور باید اصطلاحات ایجاد شده را نیز بازبینی کرد و چنین مواردی به نقد و بررسی جدی نیاز دارند. اسطورههای شاهنامه با زیرساخت شخصیتهای بغانه در زمانی سروده شدهاند که دیگر باور به چنین بغانی مسلط نبوده است، پس کل اثر نه اسطورۀ محض است و نه اپیک محض، بلکه اثری ادبی است که در آن شخصیتهای داستانی با چهرههای واقعی بازنمود اسطورههای کهناند و تکتک آنها بهتنهایی و در بافت داستانی آنها در پیوند با اسطورههای اقوام هند و اروپایی باید مطالعه شوند. تطور بغان در اوستا و منابع پهلوی به عنوان منابع دینی همچنان در آثار بعدی تأثیر به سزایی گذارده است. از سوی دیگر منابع پس از اسلام حتی هدف دینی خود را از دست دادهاند و شعر شاهنامه هدفش نگاهداشت این بغان به عنوان نیروهای برتر نیست، بلکه درون مایۀ آن نشان از گذار از مراحل متعددی دارد که در آن این نیروها ویژگیهای انسانی و معقولی یافتهاند و بیشتر نمایندۀ اخلاقی صفاتی خاص اند. به عبارتی بغان در این آثار فاقد کارکرد اند. آنان پس از تحولات اجتماعی زیادی نخست در دروره ساسانیان و سپس در دوران اسلامی بیشتر انسان هایی دور، از دورانهای گذشته با صفات خارق العادهاند که میتوان این ویژگی را بی آنکه بسیاری از مخاطبان به آن آگاه باشند، همان ساختار اسطورهای آنان دانست. ارتباط آنان با بغان در ژرف ساخت داستانهای شاهنامه به دست میآید و نه در سطوح ظاهری. نه در اوستا و نه در منابع دیگر دوران میانه به روند ظهور بغان آن گونه که در دیگر اسطورههای ملل دیده میشود، پرداخته نمیشود، بلکه بیشتر به مقولههای آفرینش و مرگ و تقسیم بندی نقش شخصیتها یا در برخی مواقع بغان کهن در نقش مثبت و منفی بودن آنها است. از همین رو خیال پردازیهای محض هم در این اثار چون دیگر اسطورههای دیگر ملل زیاد دیده نمیشود.
به ناچار تکرار میکنیم اسطورههای اثری چون شاهنامه به ما نشان میدهد که مشتمل بر درون مایههای عمدۀ اسطورههای فرهنگ هند و اروپایی و هند و ایرانی است و همین از مهمترین ویژگی جذاب این اثر به شمار میآید. دلیل جذابیت شاهنامه نیز همین درونی شدن این مفاهیم است، به عبارتی عناصر خیالی کمرنگ است و شاعر اعمال خاص اسطورهای را در برخی موارد یا از بافت داستان اصلی حذف کرده و یا با زبان پیچیدهای بیان کرده است که به جز از طریق بررسی دقیق مولفههای آن نمیتوان به راحتی دریافت.
سرآخر باید اذعان کرد که نباید به خاطر ویژگیِ روایی و داستانوار شاهنامه این تصور ایجاد شود که فهم معنای آن به سادگی میسر است. این داستانها جنبههای ناآشکاری دارند و تنها هنگام تحلیل در برابر پرسشهای چرایی و چگونگی، پیچیدگی خود را آشکار مینمایند. با آنکه اسطوره به لحاظ وجود پدیداری خود به زبان وابسته است و از این رهگذر ایجاد ارتباط میکند، لیکن موضوع اسطوره به این ارتباط محدود نیست و تابع هرمنوتیک یا تفسیر است و نباید صرف اتکاء به اوستا و شاهنامه در پی شناختی جامع از اسطورههای ایرانی باشیم و گمان کنیم اسطورههای اوستا و شاهنامه و امثال آن نقطۀ ارجاع و اطلاق آن بر کل اسطورهشناسی ایرانی است و آنها را به عنوان منابع اصلی تاریخی بدون روشهای تطبیقی به جای اسطورهشناسی، دوباره روایت کنیم. در چنین روشی که مد نظر ماست، یافتن شباهتها در گسترۀ اسطورههای هند و اروپایی خود نتیجه نیست، چون این اسطورهها بازنمود شرایط اجتماعی و اعتقادی سرایندگان آنهاست و باید متوجه باشیم آنها نقش خاصی در چنین جوامعی ایفاء میکردند. رسیدن به سازوکار چنین جوامعی در پیوند با اسطورههایشان از اهداف مهم پژوهش در چنین آثاری است.