برای عدهای، «خانۀ مادربزرگ» بودهاست؛ خانهای سراسر خاطره و کوچههایی پر معنا! اکنون اما آن محله و کوچههایش، در سایۀ فراموشی ما، زنگار گرفته و کهنه شدهاست. محلههایی که با وجود همۀ آن آدمها و قصههایشان، سنگینی وصلهای ناجور، با عنوان «بافت فرسوده» را به دوش میکشند.
بافت فرسوده، اصطلاحی بیمسما برای توصیف محلات و مناطقی از شهر است که روزی دارای حیات شهری بودهاند اما اکنون به دلیل بیتوجهی در گذر زمان، آسیبپذیر و کهنه شدهاند. تجربههای گذشته نشان داده است که ساکنان این محلات، با این اصطلاح همدل نشدهاند و رویکردهایی هم که منجر به طرح چنین عنوانی شدهاست، شکست خورده یا به سختی پیشرفتهاند. در واقع، مشکل این رویکردها فقط مربوط به طرح این عنوان نیست؛ بلکه به فرآیند شناسایی و اقدام در برابر آن نیز مربوط میشود.
تا سال ۱۳۹۶، شناسایی محدودههای بافت فرسوده، براساس معیارهای ناپایداری، نفوذناپذیری و ریزدانگی انجام میشد؛ تردیدی نیست که اتکای مطلق بر این معیارها، رویکردی سطحی و حتی خطرناک است؛ زیرا این معیارها مطلقاً کالبدی هستند و انبوه متغیرها و عوامل اجتماعی-فرهنگی، اقتصادی و … در آنها لحاظ نشدهاست. از سوی دیگر، در درستی همین معیارها نیاز توافقی وجود ندارد؛ زیرا خانههای کوچک یا کوچههای باریک، الزاماً نمیتواند به معنای فرسودگی باشد. تنها مزیتی که شاید بتوان برای این رویکرد در نظر گرفت، راحتی و سرعت بالای فرآیند شناسایی است.
اخیراً و با توجه به مسائلی که در رویکرد پیشین وجود داشت، سندی جدید توسط شرکت بازآفرینی شهری، تهیه و ابلاغ شده است. این سند شامل تعداد زیادی معیار (63 مورد) و زیرمعیار برای شناسایی و تشخیص بافتهای فرسوده است. علیرغم آنکه در این سند، به سایر ویژگیهای کالبدی و غیرکالبدی نیز توجه شده است؛ اما یقیناً فرایند شناسایی بافتهای فرسوده را بسیار طولانی خواهد کرد. در حالی که پروژههای شهری، به خصوص در چنین بافتهایی، به کندی به ثمر میرسند، طولانیشدن فرایند شناسایی، باعث بالارفتن ضریب خطر، افزایش هزینهها و کمرنگشدن تأثیر اقدامات خواهد شد. در همین زمینه، با توجه به هشدارهای فزاینده دربارۀ خطر زلزله در تهران و تجربیات اخیر در مواجهه با سیل و سایر بحرانهای طبیعی، بیشتر گفتمانها، بر روی اهمیت «ایمنی» در این بافتها متمرکز بوده است. از این منظر نیز به نظر میرسد که با توجه به اهمیت پیشگیری سریع از فاجعه، معیارهای جدید چندان کاربردی نخواند بود؛ هرچند در عین حال باید توجه داشت که اقدامات سریع، به شکلگیری انبوهی از بافتهای شهری بیکیفیت و تولید مسئلهای جدید، نینجامد. نکتۀ دیگر آن است که فرسودگی، عوامل شکلدهنده آن و دیدگاه مردم نسبت به آن، از شهری به شهر دیگر، متفاوت است؛ این در حالی است که این معیارهای جدید نیز، با وجود توجه به برخی تفاوتهای کالبدی، عمیقاً به سایر تفاوتها توجهی نداشتهاند.
مقایسۀ معیارهای پیشین و معیارهای جدید، نشاندهندۀ آن است که هر دو رویکرد، دارای مشکلاتی هستند که به آنها اشاره شد؛ اما اکنون باید فارغ از تفاوتها و نقاط مثبت و منفی این معیارها، چند سؤال مهم را در نظر گرفت: تلاشهایی که برای شناسایی بافتهای فرسوده انجام شدهاست، کمکی به تسریع اقدامات و افزایش کیفیت نوسازی کرده است؟ پروژههای مقطعی، برای تشخیص ناکارآمدیها و مسائل شهر، مناسب هستند؟ در حال حاضر بهینهترین رویکرد برای شناسایی بافت فرسوده، چیست؟
به نظر میرسد که روشهای ذکرشده، تأثیر مثبتی بر فرایند نوسازی نداشته باشند و بیشتر به کجفهمی و تحمیل هزینههای زیاد منجر شوند؛ در عوض، تلاشها باید بر روی روی کیفیت نوسازی و مسائل آن، شامل مشارکت مردمی، جذب سرمایهگذاری و … تمرکز یابد. همچنین از آنجایی که فرسودگی، یک فرایند پیوسته است، اجرای پروژههای مقطعی برای شناسایی آنها، به صرف هزینه و زمان زیاد منجر خواهد شد. بنایراین وجود یک پایگاه داده که ساختاری هوشمند برای پایش و تشخیص دائمی ناکارآمدیهای شهر ارائه دهد، ضروریتر به نظر میرسد؛ با این حساب، در شرایط کنونی کشور، بهینهترین رویکرد در قبال بافتهای فرسوده، تمرکز جدی بر کیفیت اقدامات نوسازی و تهیۀ یک پایگاه دادۀ منسجم است. همچنین معیارهای شناسایی بافت فرسوده نیز باید با توجه به انعطافپذیری بالاتر، تناسب با زمینه و تمرکز بر تسریع فرایند شناسایی، بازنگری شوند.