شهر تهران برای تبدیل شدن به شهر، در طول حیات خود همیشه در فرایند «شهر شدن» قرار داشته نه «شهرسازی» و سیاستهای آن هم با همین رویکرد تعریف و اجرا شده است. این رویکرد تبعات بسیاری برای تهران در بر داشته؛ مهمترین نتیجه این اقدام، تبدیل تهران به منطقه فعالیتی جاذب و تقویت تمرکزگرایی در آن است. با صرف نظر از بررسی تبعات تمرکزگرایی در لایههای مختلف اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، تهران از نظر شهرسازی با دو نتیجه عمده روبرو بوده است :
- تبدیل شدن به کلانشهر که حاصل جذب واحدهای اجتماعی مستقل و کوچک بنیان است.
- مولد واحدهای پیرامونی در اطراف شهر که فاقد استقلال هویتی هستند.
امروزه تهران به کلانشهری غیرمنسجم با مناطق متعدد تبدیل شده است که وسعت جغرافیایی آن حاصل کلاژی از مناطق کوچک با هویت مستقل بوده و شاکلۀ امروز آنها، تابع واحد مرکزی، است. این مناطق در فرایند گسترش جغرافیایی و سیاستگذاریهای تمرکزگرای تهران، از یک واحد سکونتگاهی مستقل در موقعیت واحدی پیرامونی در جریان سیاستهای «شهریشدن» تهران قرار گرفتهاند. با نفی هویت ذاتی آنها و تلاش برای یکسانسازی با نهاد مرکزی، در فرایندی میان پیرامونی قرار گرفتهاند. در این فرایند هویت مرکز و پیرامون شهر، نادیده انگاشته شده و مناطق در موقعیتی نوین و بدون هویت یکپارچه، از طریق شبکه راهها، ارتباط دارند. حاصل این نگرش، یکسانسازی شاکلۀ شهری و چندپارگی فرهنگی در بدنۀ اجتماعی شهر بوده است.
در این شرایط، مناطق مستقل دیروز و پیرامونی امروز که به ظاهر به عنوان مناطقی با مرکز مستقل با توابع آن در فرایندی نیمهپیرامونی حیات دارند، نمیتوانند از الگوی وابستگی به مرکز و تحت سلطۀ منطقۀ مرکزی بودن، رهایی یابند. از طرفی شهر با وجود اهداف، سیاستها و راهبردهای تمرکزگرایی در کشور، به شدت جاذب واحدهای سکونتگاهی بیشتر و گسترش جغرافیایی است.
بنابراین این میزان پراکنش فضایی نمیتواند تابع یک مرکز واحد بوده و باید منتظر باشند تا شرایطی برای از هم پاشیدگی این ارتباط فراهم آید که از مرحله «وابستگی به واحد مرکزی» به مرحله «خود وابستگی» برسند. این به بازنگری زیرساختهای سیاسی، اقتصادی و تعدیل امکانات در سطح کشور نیاز دارد.
اما در برخورد با شرایط حاضر به جای رویکرد بازنگری و اصلاحی، با رویکردی حذفی، اقداماتی صورت گرفته است :
- «سیاست حذفی» در برخورد با پدیده کلانشهری
- «اقدام حذفی» در برخورد با مناطق مهاجر حاشیه شهر
در برخورد با تمرکزگرایی شهر در ازدیاد مناطق نیمه پیرامونی و رهایی از آسیبهای ناشی از تراکم کلانشهر، سیاست حذفی مبنای عمل قرار گرفته است. برای نمونه، شاهد سیاستهای ناهنجار مسکن و راندن اجباری اجتماع از شهر هستیم.
از طرفی برای جلوگیری از افزایش این وابستگی مرکزی به جای تعدیل و بازخوانی اهداف و سیاستهای «جاذب» در تهران، با رویکری حذفی، اقداماتی در خصوص تخریب واحدهای ضعیف پیرامونی و مهاجر صورت میگیرد که از ابتدا با یک ساختار حاشیهای شکل گرفتهاند و فاقد بنیان اقتصادی مولد در چرخه تولید و هویت اجتماعی و جامعهپذیری مستقلی هستند.
اجتماع راندهشده در هر دو سطح، با مکانگزینی نوین، مجدد مولد مکان حاشیهای دیگری در شهر، خواهند بود. در حقیقت زیرساخت شهری تهران در همه لایههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، در راستای جذب مناطق کوچک بنیان و گسترش جغرافیایی، سامان یافته و مدیریت میشود. تا زمانی که سیاستهای تهران از فرایند «شهری شدن» به «شهرسازی» تغییر نکند و بر اساس «قطب رشد» بودن باقی بماند، با پاک کردن صورت مسئله اجتماعی شهر، نمیتوان بحران حاضر را حل کرد. نتیجه برخوردهای حذفی با نهادهای اجتماعی وابسته به تهران، به بیهویتی بیشتر شهر و زایش نهادهای حاشیهای نوین در مناطق دیگری از آن، میانجامد.
یک پاسخ
سلام.
چطور می شه هم هویت مستقل داشت و هم تابع واحد مرکزی بود؟
به نظر شما امر شهری چیزی است که جایی و زمانی خاتمه باید بپذیرد که شهری شدن امری نکوهیده می شود؟ شهرسازی به معنای این است که شهری در جایی و زمانی به ایده ال خود رسیده است و ما باید بسازیم تا به ان شهر برسیم؟
به خود وابستگی رسیدن مشکل تمرکززایی تهران بزرگ را حل می کند؟ تجربه شهر-منطقه های جهان چه چیزی را نشان می دهد؟
چگونه می توان هم هویت شهر تهران به عنوان یک کل را داشت هم به خودوابستگی مناطق درونی و پیرامونی رسید هم به طردشدگی نیانجامید؛ هم تمرکززدایی کرد هم بر بنیان اقتصادی مولد در چرخه تولید و هویت اجتماعی و جامعهپذیری تاکید داشت؟
یکپارچگی فرهنگی و اجتماعی و هویتی تهران را چگونه می توان داشت ولی همزمان روابط جذب گرای اقتصادی و ارتباط این نیروها با نیروهای فرهنگی و اجتماعی را نادیده گرفت؟