دوره مدرن با تحولات بزرگی در حوزههای مختلفی مانند کشاورزی، صنعت، هنر، حمل و نقل و … همراه بود. این تحولات به ویژه در شهرسازی، تأثیرات عظیمی بر شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بر جای گذاشت و دورهای تازه از زندگی شهری رقم خورد. یکی از آثار مهم این تفکر، طراحی شهرها بر اساس ساختاری تفکیکی و مرزبندی شده بود. برنامهریزی و مدیریت شهرها با متد شهرسازی کاربردی و مطابق دو اصل کارکرد و خدمات انجام شد. حاصل این تفکر، تحول مفهوم شهر از بستری مدنی و مفهومی به محیطی برای رقابت بر اساس تمرکز نیروهای تولیدی در مکانهای خاص بود و به گسترش نامتوازن آنها در سطح شهر دامن زد. آنچه در شهرهای امروز قابل بررسی است، جایگزینی رشد شهری با زوال مفاهیم شهر است که با توجه به حیات شهر و سطح توسعه آن، نوع و اندازه این زوال متفاوت است. در شهرهای گسیخته امروز، عموم ارتباطات اجتماعی، با خصلتی عقلانی و ارتباطی مبادلهای، شکل میگیرند. مهمترین اقدامات این ساختار فکری، حذف مرکز به عنوان مفصل مفهومی شهر بود و مهمترین نتیجه آن، تسلط روح عینی بر روح ذهنی و در نهایت دلزدگی اجتماع و بیتفاوتی مدنی! این شهر، جایگاه اصیل نگرشی به نام فرهنگ عینی است که به بیهویتی و ابهام ارزشهای فرهنگی و هویتی جامعه منجر شده است.
مرکز نظمی معنایی و شکلی در شهر دارد که از روابط نامتقارن و جریانات مفهومی متعدد (مردم، سرمایهگذاری، اطلاعات، تصمیمگیری، توازن رویدادهای نامتقارن، سلسله مراتب، روابط قدرت و اجتماع…) شکل میگیرد و بر اساس اشتراکات فرهنگی جامعه و منطق رویدادهای متعدد و نابرابر، سیستمی پویا دارد. بنابراین، در به وجود آمدن مرکز، کالبد و مفهوم، نقش یکسانی دارند و پدیدهای عینی-ذهنی میباشد. مرکز ظهور مفهومی است که از طریق عناصر مادی انجام میشود. نه این عناصر مستقلاً مرکزاند و نه مفاهیم تجریدی آنها. مرکز، محصول روش زندگی شهروندان و نخستین پاسخی است که از یکجا نشینی آنها و ایجاد شهر بدست آمده است. مکانهای خدماتی و حمل و نقل، کانونهایی هستند که به واسطه نیاز مردم به سرویسهای آنها، حتماً جاذب جمعیت میباشند. در حالی که مرکز شهر، جایی است که بر پایه نخستین نیاز شهروندان که تشکیل اجتماع بوده، پدید میآید و پس از آن با استقرار خدمات و انشعاب راهها، از توان عملکردی آنها نیز بهره میبرد. بنابراین جوهر مرکز شهر، «اجتماع» است که مهمترین شاخص آن تمایل مردم به جامعهپذیری و مشارکت میباشد. آنطور که «گئورگ زیمل» مهمترین ویژگی مرکز و فضای جمعی را مکان بروز خواستههای مدیریت نشده اجتماع تعریف کرده است.
بنابراین مرکز شهر را میتوان ناحیه کانونی تعریف کرد که بستر وقوع، شکلگیری و تجمع مهمترین فعالیتهای شهری، خاطرات جمعی و تجلیگاه حضور اجتماع، قدرت، سیاست و مقصد گردشگری روزانه تمامی مردم بوده و خوانشی معنایی از هویت شهر ارائه میدهد. در عین حال بخش عمدهای از تعاملات فرهنگی، اداری و اقتصادی شهر را در خود جای داده است. در این بستر مفهومی، شهروندان، خالق سؤالات متعدد و مکرر شهر و مرکز، پاسخ هماهنگ با شرایط روز به نیاز آنان است و عامل پویایی، ثبات و اغنای فرهنگ و هویت مفاهیم شهر میباشد. هویتی که بدلیل تحولات ساختاری و معنایی در شهر مدرن، به حاشیه کشیده شده و امروز عامل بسیاری از نابسامانیهای فرهنگی در شهر به شمار میآید.