هر محله ای، جامعه پذیری در شهر را ارتقا می بخشد؟؛ با وجود کارکردهای متمرکز در هر مرکز محله، آیا برنامه های کارکردگرای طرح جامع در محلات از نظر عدالت شهری، باید یک شکست تلقی شود؟
در شهرهای ایرانی، مرکز شهر و محله دو اندام اصلی و سازنده هویت شهر در سیستمی یکپارچه هستند. با گسترش شهر و افزایش رشد مهاجرت روستا به شهر، در دوره پهلوی دوم، اولین برنامه جامع تهران در سال 1348 با تمرکز بر این دو اندام اصلی شهر به منظور ایجاد نظم جدید به گسترش نامنظم شهری و پاسخگویی به تعداد فزاینده مهاجران روستایی و مرکز شهر پر ازدحام، برنامه ریزی شد. این طرح با دو سیاست کلان «تمرکزگرایی» و «مرکززدایی» در شهر تهیه و اجرا شد. هدف آن از طریق ارائه مجموعه ای از مراكز در مقیاس های شهری، منطقه ای و محله ای برای تغییر جهت رشد شهر و تفکیک ساختارهای اجتماعی به منظوركاهش تراكم مركز شهر و افزایش تمرکزگرایی پایتخت صورت گرفت.
رویکرد طرح جامع به سمت توسعه آینده شهر از طریق مرکززدایی شهر و سازماندهی مجدد فضای زندگی شهر با استفاده از دو عنصر کلیدی «محله» و «بزرگراه» برنامه ریزی شد. بر طبق این برنامه، پیش بینی شده بود تهران تا سال 1370 دارای 10 مرکز شهر با مناطق و محلات مختلف باشد که توسط مناطق بزرگ سبز جدا شده و با شبکه بزرگراه ها و حمل و نقل سریع عمومی ارتباط داشته باشند.
فرمانفرمائیان و گروئن، طیف وسیعی از واحدهای محله را در مسیر خطی غرب به شرق برنامه ریزی و تراکم های مختلفی را برای گروه های مختلف اجتماعی ارائه دادند. طرح های «واحد محله» و «بزرگراه» برای توزیع امکانات و خدمات و ایجاد فضای زندگی با کیفیت بالا طراحی شدند. آینده تهران را در واحدهای سکونت بلند مرتبه و قابل مدیریت كه در یك سیستم سلسله مراتبی اعم از اجتماعی و عملکردی قرار گرفته بودند، تصور می كرند. این طرح، تهران را به عنوان شهری برای طبقه متوسط رو به بالا و بدون جمعیت فقیر پیش بینی کرده بود. فرض بر این بود كه تهران از نظر اجتماعی در سطح متوسط رو به بالایی خواهد بود و شیوه زندگی قابل مشاهده طبقات بالا موجب ایجاد انگیزه در اقشار فقیر شهر برای دستیابی به مشاغل بهتر جهت کسب درآمد بیشتر خواهد شد. بر این بنا کوچکترین واحدهای شهری، محله های سه تا پنج هزار نفر برنامه ریزی شد که بر اساس سطح درآمدشان طبقه بندی می شدند. در بخش شمالی شهر محله های پردرآمد قرار داشتند که کارکردهایی چون آپارتمان های باکیفیت با پارک ها، کافه ها و رستوران هایی در مرکز محلاتشان قرار داشت و از طریق حمل و نقل عمومی و شبکه بزرگراهی قابل دسترسی بودند. در ناحیه جنوب و جنوب غربی شهر واحدهای محله ای متوسط با کاربری های مساجد، حمام های عمومی، مدارس ابتدایی و پارک در مرکز هر محله در نظر گرفته شده بود.
از این رو طراحی این واحدهای محله تفکیک شده بر اساس سطح درآمد، قطبیت و تضاد اجتماعی بود و مکان های خاصی از شهر را برجسته می کرد که به مرور به مناطق پرتراکم و گران از نظر سکونتی تبدیل شدند. به طور خلاصه، رویکرد طرح جامع بیشتر با رویکرد تکنوکراتیک در برنامه ریزی شهری با بازخوانی مهندسی از شهر و جامعه آن صورت گرفت؛ در حالی که هیچ تصوری از برابری و نقش اجتماعی در مفهوم بخشی به هویت و معنای سازمان فضایی آن نداشت.
واحدهای محله ای که گروئن و فرمانفرمائیان برای تهران برنامه ریزی کرده بودند، هرگز به طور کامل اجرا نشد. با این حال، طرح آنها بر تعداد زیادی از پروژه های مسکن انبوه به نام محله در سطح شهر تأثیر گذاشت. محله طبقه کارگر در جوار کارخانه ملی اتومبیل ایران (پیکانشهر) و مجتمع مسکونی بلند مرتبه اکباتان، برای طبقات متوسط، دو نمونه از تحولات جدید مسکونی تحت تأثیر مفهوم واحد محله هستند که حول مراکز عملکردی ساخته شدند. در مناطق مختلف دیگر شهر با همین رویکرد محله محوری، مجتمع آتی ساز، برج سامان، برج اسکان و برج آپارتمان بهجت آباد، همه به شکل خوشه ای از برج های مسکونی ساخته شدند که مستقیماً با راه های اصلی و بزرگراه ها در ارتباط بودند.
با وجود سیاست های «محله محوری» در مناطق متعدد تهران، امروز این سیاست به افسانه ای نوستالژیک و پیوند اجتماعی از دست رفته در شهر بدل شده است. به عبارتی سیاست های محله محوری طرح جامع امروز، مهر تاییدی بر پایان حیات اجتماعی محله ها است و این ایده را مطرح می کنند که فرد ساکن در مجتمع های زیستی کنونی، به تناسب مالکیت، قانونگذار فردی زندگی خود در دایره اجتماع منفصل خواهد بود که منفک از همه روابط اجتماعی مجاور خود است و از نشانه های جامعه پذیری ضعیف شهر به شمار می آید. آنچه در مراکز محلات مدیریت می شود، تمرکز عملکردهای متعدد است که برای رفع نیاز ساکنان برنامه ریزی می شود نه کمک به ارتقا جامعه پذیری آنها.
مفهوم محله محوری که در طرح جامع مطرح می گردد از نظر هویتی و ماهیتی مشکلاتی را ایجاد کرده است. این محلات براساس تعریف، خودمختار بوده و تعداد مشخصی از عملکردها را متمرکز می کند که به آنها امکان می دهد خارج از مرکز شهر و مستقل از شهر وجود داشته باشند. در شهر، افراد به گروه های مختلف و به جامعه ای بزرگ تعلق دارند که این جامعه پذیری با مجاورت فضایی ساده تشکیل نمی شوند. در مناطق حاضر که نام محله را به دوش می کشند، وظایف و حقوقی را به فرد تحمیل می کند که مربوط به فضایی است که در آن زندگی می کنند و از سلسله مفاهیم ارتباط مدنی در ارتباط با سیستم شهر بر نمی آید. اصطلاح محله که امروزه غالباً برای تعریف مناطق خاص شهری به کار می رود در حقیقت، استعاره از محله به مفهوم عدم پویایی است که مفاهیم آن برآمده از عادات زیستی اجتماع فرد محور می باشد.
ایده محله محوری در شهر، باید مفهوم محله را به عنوان اندامی اجتماعی و مکانی که از آنجا پویایی و شبکه های متعدد جامعه پذیری در شهر ساختار می یابد، بررسی کند و لزوما به عنوان یک مکان عملکردی در نظر گرفته نمی شود. بلکه به عنوان یک محیط زندگی با کیفیت ایده آل و مکانی برای مدنیت با معانی مثبت و ارتقا مشارکت پذیری اجتماعی در شهر سرمایه گذاری شده است. برای اکثر مردم، محله دیگر مکان ممتازی برای جامعه پذیری نیست. محله های کنونی بخشی از یک پروژه مدیریت شهری با نگاه مهندسی هستند که شامل تغییر سبک زندگی و توجه مداوم به ظهور اشکال جدید بی عدالتی و عملکرد محوری به تناسب اجتماع تفکیکی آن هستند. ماحصل آن ایجاد شکاف بین جمعیت هایی است که قبلاً در یک محیط ممتاز و مطابق با استانداردهای مدنی در سیستم شهر زندگی می کردند. با پایبندی به سیاست های محله محوری طرح جامع، مدیریت شهری نمی تواند اقدامی غیر از روش سازماندهی عملکردهای متناسب با رتبه بندی اجتماعی اعضای ساکن ارائه دهد و گامی مؤثر به سوی احیا هویت محلات بردارد.