عایدۀ سخن گویی معماری چیست و آیا یک اثر معماری باید معادل یک گزارۀ کلامی-مفهومی باشد؟
تنها افراد سطحی از روی ظاهر قضاوت نمی کنند. راز جهان جنبۀ مرئی آن است نه جنبۀ نامرئی آن (اسکار وایلد).
در یک نامه در توصیف آرامگاه خیام اثر هوشنگ سیحون آمده که تعداد 10 ستون دارد و از آن جایی که عدد 10 اولین عدد دو رقمی ریاضی و پایۀ اصلی اعداد است، ایشان این 10 ستون را به عنوان نمادی از دانش ریاضی خیام در طراحی این آرامگاه به کار برده است. این مثال یکی از صدها نمونۀ آثار معماری است که در طول تاریخ چه در ایران و چه در فرنگ، معماران آن تلاش داشته اند از خلال آثارشان چیزی بگویند؛ جریانی که در ایران از پهلوی دوم با حضور معمارانی چون هوشنگ سیحون، مهدی فروغی، کامران دیبا و … پر رنگ تر شد و معماران سرشناس این دوره چون فرهاد احمدی، مهرداد ایرونیان و … سکان آن را به دست گرفتند. حال پرسش این است که منشأ این رویکرد طراحانه از کجاست؟ فقدان چه عنصری احساس شده است که نه تنها معماران که بسیاری از هنرمندان در هر مدیوم هنری تلاش میکنند تا گزاره ای خبری، فلسفی، انتقادی و … را بدیل آثارشان جا بزنند؟ به زعم نگارنده، در این رویکرد، لغزشی اساسی در نگاه به هنر و ماهیت مدیوم هنری رخ می دهد که سابقه ای دیرینه دارد و به ظهور گفتمان پرمناقشۀ تفکیک اثر هنری به دو جزء «فرم» و «محتوا» باز می گردد.
سوزان سانتاگ، منتقد، نویسنده و فیلسوف آمریکایی، در این باره می نویسد: «هیچ یک از ما قادر به بازیابی معصومیت هنری نیستیم که پیش از هر گونه نظریه وجود داشت و در چارچوب آن نیازی نبود که هنر خود را توجیه کند، زمانی که کسی از خود نمی پرسید یک اثر چه می گوید، چرا که می دانست (یا فکر می کرد که می داند) که اثر چه می کند». سانتاگ، علت عدم توفیق در بازیابی این معصومیت (این همانی فرم و محتوا) را «تفسیر» می داند. البته بدیهی است و سانتاگ خود نیز متذکر می شود که مقصود او تفسیر به معنای گسترده آن، آن طور که نیچه می گوید: «هیچ واقعیتی در کار نیست و هر آن چه هست، تفسیر است»؛ نیست. منظور او، نوعی کنش ذهنی آگاهانه است که نمایشگر رمزگانی خاص و قواعدی خاص برای تفسیر است. به طوری که به ازای مواجهه با هر اثر هنری، عناصر الف، ب، و ت دستچین شوند و فرد مفسر آن ها را در دستگاه ترجمه پرتاب کند و به ما بگوید: «نگاه کن، الف همان د است و ب همان ز». دقیقاً اتفاقی که در این گونه نگاه به آثار معماری رخ می دهد. مهرداد ایروانیان در مصاحبۀ اخیرش در رابطه با سرحدات معماری وضوحا به این نکته اشاره می کند که آثار من به مترجم نیاز دارد تا مخاطب آن ها را درک کند.
سانتاگ در ادامه به منشأ این تفسیر لجام گسیخته به جای مواجهۀ حسی با اثر هنری اشاره می کند. تفسیر، نخستین بار در فرهنگ اواخر کلاسیک باستان ظاهر شد، زمانی که قدرت و باورپذیری اسطوره به واسطۀ دیدگاه واقع گرایانه نسبت به جهان که روشنگری علمی آن را پدید آورده بود شکسته شد. متون باستانی دیگر در همان شکل خالص خود پذیرفتی نمی نمودند. سپس تفسیر برای برقراری آشتی میان متون باستانی و اقتضائات «مدرن» فراخوانده شد. اما ایراد این تفسیر چیست؟ لغزشی اجتناب ناپذیر که از پس آن ظهور میک ند و سانتاگ نیز آن را هنر ستیز و سرکوبگر می نامد.
اساسی ترین غقلتی که با غلبۀ تفسیر در مواجهۀ هنر اتفاق می افتد، ماهیت مدیوم هنری و خصوصاً حسانیت آن است. اکنون میتوان این مقوله را در پارادایم معماری دنبال کرد. معماری فارغ از اینکه لزوماً باید تکافوی التزامات عملکری، سازه ای، تأسیساتی و … را کند، زبانش فضا است و حسانیتی مجسم. اولین تهاجمی که عمل تفسیر به پارادایم معماری میکند پس زدن همین حسانیت است. اگر فردی به عنوان معمار درصدد است تا اندامی فضایی خلق کند، پالت و ابزارش مشخص است. احساس نور، سایه، گشایش، خفگی (نه محصوریت که انتزاع است و ماحصل تفسیر)، پرواز و هر تجربۀ حسانی و «استعاری» که پیش از او و در پیکرۀ تاریخی مجسم گردیده است و حس منبعث از مواجهۀ جامعه آن دچار دگرگونی شده است و تؤامان باید به این پویایی واقف باشد. غلبۀ تفکر تفسیری، حذف تمامی این حس ها در بدترین حالت و تنزل آن در مقام الویتی است در بهترین حالت. بنابراین اگر معماری تردید دارد که چه تعداد ستون برای این آتریوم فضایی مطلوب است، بهتر است از خود بپرسد: ماهیت این فضا چیست؟ آیا حسی که جستجو میکنم، تعلیق است یا آسودگی؟ چه تعداد ستونی حس مورد نظر مرا با توجه به تاریخ تجربۀ فضایی یک فرهنگ امکان پذیر میکند؟ آیا منطق سازه ای دارد؟ ابتکار سازه ای چطور؟ و هزاران سؤالی که آخرین آن «معنای» تعداد ستونی است که توسط ریسمانی (ارجاعی) پاره به مقصود (مدلول) مورد نظر او وابسته است و کاربر را نیازمند یک مترجم میکند. هنر، در قامت عامل «کاتارسیس» ارسطویی شامۀ مخاطب آن را تیز می کند و جوانب دیگر از هستی را که پیش از آن حس نمی شد را عرضه می دارد نه آن که مانیفستی کلامی ارائه دهد که در بهترین حالت به ساعت نکشیده و بدون هیچ پس ماندی در ادراک مخاطب محو شود و در بدترین و محتمل ترین حالت، ابدا تصادمی با ادراک مخاطب ندارد. به راستی چند نفر از سال 1342 (سال ساخت آرامگاه خیام)، هنگام مواجهه با آرامگاه خیام، ستون های آن را شمرده اند؟