چندپارگی و معضلات زیستی و اجتماعی در پدیده کلانشهری را می توان با برنامه های توسعه شهری و در مقیاسی منطقه ای پاسخ گفت؟
در تعریف کلانشهرها، بی توجه به آنکه شهر، مجموعه ای پیوسته و سیستمی با یک هسته مرکزی است، آنرا محصول دنیای صنعت و متشکل از مجموعه مناطق یا شهرهای کنار هم با مراکز متعدد می شناسند که از هویت واحد برخوردار نیستند.
کلانشهر یکی از پدیده های مهم ضد شهر و ضد «مرکز شهر» است که در راستای یک هدف سیاسی- اقتصادی شهرها را به هدف شهر جهانی به مرکزیت قدرت تبدیل می کند. کلانشهر مانند شهر نیست. پدیده ای مقیاس محور و فراتر از حومه شهر و بر اساس توسعه پیرامونی رشد می یابد که بر مبنای تعاریف کالبدی و موقعیت جغرافیایی تعریف می شود. این پدیده را به شهر پایه آن نسبت می دهند که سایر مناطق و شهرها به آن متصل هستند و تابعی از سیاست های اقتصادی- سیاسی مرکز می باشند. در حقیقت مجموعه ای از مناطق پیرامون مستقل و منفک از هم است که با یک شبکه حمل و نقل به هم متصل می شوند و در یک منطقه جغرافیایی- کارکردی بر مبنای اصول شهرهای چند مرکزی، نقش آنها تعریف و ساماندهی می شود. کلانشهر بر اساس یک سیستم چند شبکه ای و با اجزای هسته و حلقه فعالیت دارد. هر منطقه هسته و حلقه مستقلی دارد و جریان های منطقه ای در مقیاس های متفاوت جغرافیایی و درون مناطق عملکری شهر صورت می گیرد و اجتماع، کاربران مدیریت شده در فضا هستند.
در این راستا با گسترش مناطق مستقل، هر منطقه تابع مرکز عملکردی تعریف شده ای است و مجموعه مراکز عملکردی جایگزین وحدت شهر و مفهوم مرکز آن خواهد شد. از این جهت کلانشهرها با چندپارگی هویتی روبرو هستند که نمادها و معیارهای هویتی یک شهر به معیارهای فرامرزی و عملکردی تحت نظام سرمایهداری در مناطق متعدد تبدیل شده اند.
این پدیده حاصل گسیختگی مفهومی شهر به معنای حذف مرکز و فراتر رفتن از رشد و تکثیر محلات و ثروت است. با گسترش کلانشهرها، مناطق صنعتی پیرامونی متولد می شوند که برای رشد ثروت کلانشهرها ضروری هستند و از طرفی اجتماع ساکن در حاشیه آن افزایش یافته و از معضلات شهری به شمار می آیند. به طوری که می توان عدم توازن بعد اجتماعی را یکی از آسیب های مهم کلانشهری برشمرد.
توسعه بافت های پیرامونی در کلانشهر تهران به معنای افزایش فقر و تمایز اجتماعی و مکانی رایج در آن می باشد و حاصل آن بحران پدیده گسیخته اجتماعی، فردگرایی و رشد حاشیه نشینی است. این آسیب ها نتیجه عللی هستند که برخی از آنها به دلیل نبود قوانین مدون یا ضعف قانونی در توسعه تمرکزگرایی و برخی نیز به دلیل عدم شناخت و آگاهی از پدیده کلانشهر و تعریف نظام مدیریتی ساختارمند، همواره بار افزایشی خود را گسترانیده است.
تهران برای تبدیل شدن به شهر، در طول حیات خود همیشه در فرایند «شهر شدن» قرار داشته است نه «شهرسازی». سیاست های آن هم با همین رویکرد تعریف و اجرا شده و این رویکرد تبعات بسیاری داشته است. مهمترین نتیجه این اقدام، تبدیل تهران به منطقه اجتماعی جاذب و تقویت تمرکزگرایی در آن می باشد. با صرف نظر از بررسی تبعات تمرکزگرایی در لایههای مختلف اقتصادی، فرهنگی، سیاسی،… ، تهران از نظر شهرسازی با دو نتیجه عمده روبرو بوده است:
- تبدیل شدن به کلانشهر که حاصل جذب واحدهای اجتماعی مستقل و کوچک بنیان است.
- مولد واحدهای پیرامونی در اطراف شهر که فاقد استقلال هویتی میباشند.
کلانشهر تهران
امروزه تهران به کلانشهری غیرمنسجم با مناطق متعدد تبدیل شده است که وسعت جغرافیایی آن حاصل کلاژی از مناطق کوچک با هویت مستقل است و شاکله امروز آنها، تابع واحد مرکزی، می باشد. این مناطق در فرایند گسترش جغرافیایی و سیاست گذاری های تمرکزگرایی تهران، از یک واحد سکونتگاهی مستقل به واحدی پیرامونی در جریان سیاست های «شهری شدن» قرار گرفته اند. با نفی هویت ذاتی آنها و تلاش برای یکسان سازی با نهاد مرکزی، در فرایندی پیرامونی و میان پیرامونی قرار گرفته اند. حاصل این نگرش، یکسان سازی شاکله شهری و چندپارگی فرهنگی در بدنه اجتماعی آن بوده است.
در این شرایط، مناطق مستقل دیروز و پیرامونی امروز که به ظاهر به عنوان مناطقی با مرکز مستقل و تابعه های آن در فرایندی نیمه پیرامونی حیات دارند، نمی توانند از الگوی وابستگی به مرکز و تحت سلطه منطقه مرکزی بودن رهایی یابند. از طرفی شهر با وجود داشتن اهداف، سیاست ها و راهبردهای تمرکزگرایی در کشور، به شدت جاذب واحدهای سکونتگاهی بیشتر و گسترش جغرافیایی است. بنابراین این میزان پراکنش فضایی از حیث نظام مدیریتی نمی تواند تابع یک مرکز واحد بوده و باید منتظر باشند تا شرایطی برای از هم پاشیدگی این ارتباط فراهم آید که از مرحله «وابستگی به واحد مرکزی» به مرحله «خود وابستگی» برسند. و این به بازنگری زیرساخت های سیاسی، اقتصادی و تعدیل امکانات در سطح کشور نیاز دارد.
اما در برخورد با شرایط و بحران حاضر به جای رویکرد بازنگری، با رویکردی حذفی، اقداماتی صورت گرفته است:
- «سیاست حذفی» در برخورد با پدیده کلانشهری
- «اقدام حذفی» در برخورد با مناطق مهاجر حاشیه شهر
سیاست اصلی کلانشهر رسیدن به نمادها و الگوهای شهر جهانی و ارتقا ابعاد سیاسی-اقتصادی مختلف با جامعه ای فردگرا است. حذف مرکز شهر با هدف عدم وحدت و وابستگی به هسته ای یکپارچه و رونق گرفتن سایر مراکز عملکردی در راستای اهداف جهانی از اهداف مهم کلانشهری است. حاصل آن تمرکزگرایی فعالیت های خاص در مجموعه ای جغرافیایی است که بحران های اجتماعی زیادی به دنبال داشته است. در برخورد با تمرکزگرایی شهر در ازدیاد مناطق نیمه پیرامونی و رهایی از آسیب های ناشی از تراکم کلانشهری، سیاست حذفی مبنای عمل قرار گرفته است. برای نمونه، شاهد سیاست های ناهنجار مسکن و راندن اجباری اجتماع از شهر هستیم.
از طرفی برای جلوگیری از افزایش این وابستگی مرکزی به جای تعدیل و بازخوانی اهداف و سیاست های «جاذب» در تهران، با رویکری حذفی، اقداماتی در خصوص تخریب واحدهای ضعیف پیرامونی و مهاجر صورت می گیرد که از ابتدا با یک ساختار حاشیه ای شکل گرفته اند و فاقد بنیان اقتصادی مولد در چرخه تولید و هویت اجتماعی و جامعه پذیری مستقلی هستند.
اجتماع رانده شده در هر دو سطح، با مکان گزینی نوین، مجدد مولد مکان حاشیه ای دیگری در شهر، خواهند بود. در حقیقت زیرساخت شهری تهران در همه لایه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، در راستای جذب مناطق کوچک بنیان و گسترش جغرافیایی، سامان یافته و عمل می شود.
تا زمانی که سیاست های تهران از «شهری شدن» به «شهرسازی» تغییر نکند و همچنان توسعه آن بر مبنای توسعه کمی مناطق تابعه تهران و رسیدن به شهر جهانی، باقی بماند، با پاک کردن صورت مسئله اجتماعی شهر همانند حاشیه نشینی، نمیتوان بحران حاضر را حل کرد. نتیجه برخوردهای حذفی با نهادهای اجتماعی وابسته به تهران، به بی هویتی بیشتر شهر و زایش نهادهای حاشیه ای نوین در مناطق دیگر می انجامد. در این راستا راهکارهای اصلاح این آسیب ها با تکیه بر اصلاح قوانین در ساختار مدیریت شهری در کنار اجرایی کردن آن از اولویت پاسخگویی به این آسیب ها شناخته می شود.