جایگاه طبیعت نزد انسان در دانش منظر چگونه است؟
اگر منظر را محصول تعامل انسان، طبیعت و تاریخ بدانیم؛ یکی از اساسی ترین ضرورت ها تعریف نگاه منظر به طبیعت است. در حقیقت پیش از مطالعۀ انحای تعامل، ابتدا باید دید که دانش منظر، جایگاه طبیعت در نگاه انسان را چگونه تعریف می کند. گفته شده که تجربۀ تاریخی نشان می دهد که انسان در غرب پس از قرون وسطی تلاش کرد تا طبیعت فراموش شده را دوباره بازیابد.
ابتدا طبیعت در نقاشی ها ظاهر شد و به تدریج در عصر روشنگری و جنبش رمانتسیم انسان تلاش کرد تا اندامهای طبیعی را یک ابژۀ زیباشناسانه ببیند و آن ها را به هر نحوی مجسمه وار به نمایش بگذارد. اما ورای توجه دوباره به طبیعت، روند مذکور از آغاز رنسانس تا روشنگری و رمانتسیم تا چه اندازه ماهیت نگاه به طبیعت را دچار دگرگونی کرد؟ آیا غیر از این است که طبیعت از تابلوی هایی بی جان به تابلوهایی حقیقی بدل شد؟
ما در باغ های انگلیسی می بینیم که طراح معروفی چون لانسلات براون عملاً دستگاهی اختراع می کند تا بتواند درختی کهن و شاخص را به صحنه ای گزیده که قصد آرایش آن را دارد، انتقال دهد. یک قرن پس از رمانتیسم اما با ظهور پوزیتویسم علمی و دغدغه های اکولوژیکال، باری دیگر و به شکلی دیگر طبیعت برده و خادم انسان شد. در رمانستیم بردۀ زیباشناسانه و در پوزیتویسم برده کارکردی. اما آیا اصلا از این دو گریزی هست؟
به نظر می رسد که پس از گذشت 5 قرن از رنسانس، انسان تنها تصور می کند که از بند اومانیسم رهایی یافته است. انسان پس از آن تا به خود بیاید ابتدا به طبیعت گفت آن «شکل باش» که من می خواهم(رمانتسیم) و پس از آن گفت «آن طور عمل کن» که من می خواهم (پوزیتویسم). در واقع تمامی نگرانی های امروزی در رابطه با گرمایش زمین، خطر انقراض گونه ها، بحران های آبی و …. تماماً انعکاس نوعی از اومانسیم هستند و بدیهی است که غایت اصلی انسان است.
اگر امروزه انقراض نوعی از گونه جانوری برای جامعۀ جهانی مهم شده دلیلش آن است که نگران اختلال اکوسیستم، آیندۀ زمین و بقای خویش هستند نه آن که این نگرانی برآمده از حسی همذات پندارانه با آن گونه باشد. نگاه همذات پندارانه یا عرفانی تنها نگاهی است که از اومانیسم عاری است. در این نگاه شما به یک گربه و یا یک سنگ همان اندازه حق بودن می دهید که به خودتان. از طرفی به نظر می رسد این نگاه با غریزۀ بقای انسانی همخوانی ندارد و تحقق گسترده آن امری ناممکن است. اما آیا از اومانیسم گریزی هست؟ یا اصلاً اومانسیم لزوماً پدیدۀ نامطلوبی است؟
در اومانیسم انسان مرکز هستی است و مادامی که ما در حال تولید مفاهیمی پیرامون جایگاه انسان در هستی هستیم مداماً اومانیسم را تأیید می کنیم. چرا که تنها ما قادر به تعریف این جایگاه هستیم و هیچ گاه در این رابطه با طبیعت و دیگر جانوان سخن نگفته ایم. بنابراین به نظر می رسد از اومانیسم گریزی نیست ولی با این حال در اینجا باید مرزی میان نگاه آمرانه و اومانسیم کشید. اومانسیم اصالت را به انسان می دهد و در ابتدا این اصالت در اومانسیم به غرایز و تمایلات او داده شد.
تمایلاتی چون تمایلات زیبایی شناسانه در رمانتسیم و تمایلات مادی در قرن اخیر. اما باید گفت که انسان فرای اینها به شناخت، الهام و کمال نیازمند است. بنابراین اینجا دیگر مسئله این است که انسان را در اومانیسم طوری تعریف کنیم که دست کم شایسته تمامیت انسان باشد. آب، در کنار زیبایی و رفع تشنگی، منبع شناخت و الهام است. در نتیجه می توان گفت که اومانیسم به خودی خود پدیدۀ شری نیست بلکه مسئلۀ اساسی در تعریف جایگاه طبیعت نزد انسان ابتدا، تعیین جایگاه انسان و لحاظ تمامیتش در طبیعت است.