شیراز سنتی
ای شهر شاعر پَروَرو، شیراز از گل بهترو!
کو شاعرو؟ کو دلبرو؟ کو ساقیو؟ کو ساغرو؟ (بیژن سمندر، از سنتا مونیکا، کالیفرنیا به شیراز)
با حضرات عالیات، جنابِ فردوسی؛ شیخ روزبهان، سعدی، حافظ، ملاصدرا و کریمخان زند، عزم سفر به شیراز را کردیم. «فردوسیِ طوسیِ پاک مغز/ به اوست داد سخن های نغز» سر پیچ کوه رحمت؛ گذارَش به اصطخر اوفتاد…
شیخ روزبهانِ درویش دوست، به فریاد اهل تصوف رسید و وعظ مسجد عتیق را برگزید…؛ شیخِ اجل، سعدی به گاه نوروز سال 655، پس از غم هجرت و غربت «چو پاکان شیراز خاکی نهاد، ندیدم که رحمت بر آن خاک باد» گویان، به تفرج شیراز پرداختند و در باب اخلاقیات مردم طاق و گذر را پند می داد… .
حضرت حافظ، «خسروی روی زمین، قوس زمان» به سال 750 هجری قمری، که «دوره شاه شجاع است و می بنوش» با می و معشوق و حضرات صحرارو بر سر آب رکنی، روانه دشت مصلا شدند… ملاصدرا در مَدرَسِشان در مدرسه خان جنب میدان علاف ها، میان مریدان، حرکت جوهری و حکمت متعالیه را می گفت…
کریمخان به سال 1180 هجری قمری، که «در آن عهد بی برکتی مات بود/جهان پر ز نعما و برکات بود» پس از معموریِ شهر برفراز ارگ اِستاده، صدای طرب و شادی مردم را با طبل و دهل شنید؛ آسوده خاطر فرمودند می رویم باغ جهان نما سری به شاخِ نباتمان بزنیم…
من مریدی بودم تک و تنها که از اصطخر و وعظ مسجد عتیق و تفرج نوروز و صحرا روی دشت مصلا و شاخ نباتِ باغ جهان نما و حکمت متعالیه جامانده، این سو و آن سو، شیراز فردوسی، سعدی، حافظ، ملاصدرا و کریمخان زند را می جستم. حاج میرزا حسن خانِ حسینی فسایی که نور بر قبرش ببارد، استاد بزرگ بنده، جنب دروازه قرآن بالای رودخانه دستم را گرفتند (نگاره 1) و فرمودند، مریم خاتون، از تصدق وجود مبارکِ همایونی- روحنا فداه، ماموریتی داریم.
مقرر شده بود، شب هنگام در عالم رویا با البسه و روبنده قاجاری در کوچه پس کوچه های خاکی شیراز، با میرزاحسن خان، شمار درب خانه های محلات را با گروهی از همقطاران گزارش کنیم. گزارش همانا و غرق شدن در شیراز قاجاری همانا… نگاهم از گهواره دید به شهر و درهم تنیده شدن با زندگی قاجار از بلوای مشروطه، پا به پای علما و عامه در مسجد نو و قنسولگری انگلیس، کنار میل دختران صاحب اختیار تحصن کردم. با راپورتچی های نظمیه شهر را به وضوح دیدم و گزارش تک به تک اهالی را به عبدالحسین خان میرزا فرمانفرما دادم.
با قحطی و وبا در کنار مردم بودم تا شادی و روضه خوانی. گاهی با قوام ها دست به یقه بودم گاهی با مشیرالملک، از آقا باباخان بابت گشاده دستی اش تشکر کردم. روزی که احمدشاه به شیراز آمد من در باجگاه به استقبالش رفتم. روزی که خانه اجاره ای مستر انگلیسی لب خیابان زند سوخت، آنجا بودم. با یوسف و زری سووشون را نظاره کردم. سنگ صبور احمدآقا و آسیدملوچ شدم و سیف القلم را دستگیر کردیم. ناگاه طوفانی آمد و سکانس بعدی داستان شیراز من آغاز شد؛ درگیر مدرنیزاسیون پهلوی شدم.
یک شب نظاره گر پروژه خیابان باغ تخت و اتصال به خیابان شهر، شب دیگر به دستور اعلیحضرت از وسط بازار وکیل با تخریب مغازههای ارباب فریدون، خیابان زند را مستقیم الخط ساختیم، دو ساعت از طلوع آفتاب گذشته خانم بدرالسماء و شمس الملوک، زیر سایه داش آکل پیش من شکایت کردند که خانه یشان در مسیر خیابان است، گفتم نمی شود اعلیحضرت دستور داده اند… داش آکل جان شما هم برو به حساب کتابِ حاج صمد و مرجانت برس، دوره، دوره کاکا رستم هاست. (نگاره 2)
شیراز معاصر
من تاریخ شیراز را در کوچه پس کوچه های داستان هایش زندگی کردم… شیرازِ حافظ می و معشوق و دختران زیبا روی، شیرازِ سعدی باد صبا و خاک کوی یار، شیرازِ کریمخان شاخه نبات و عمارت دیوانخانه، شیراز داش آکل، پهلوانی و جوانمردی، شیرازِ بیژن سمندر طاق میزجونی و آفتاب جنگش، شیرازِ سیمین دانشور نخودچی کشمش سر بازار وکیل، شیرازِ زری حیاط خانهاش، شیرازِ مسیو زینگر عطر بهار نارنج، شیرازِ احمدآقا و آسیدملوچ غصه بود و ماتمِ محله موردِستون، شیرازِ جیجیبیجی سراسر شادی بود و ذوق کودکانه، شیرازِ رسول پرویزی در تمنای یک مرد شیک کت و شلواری…
شیرازِ امروزِ من دختری افسارگسیخته سوار بر اتول کروک که موی ژولیده اش را روی برم دلک می کشد تا برسد به صدرای بی سروپا، دلش پی باغ نظر و وکیل، اما سرش گرم معالیآباد. به جای عطر نان گذر هفت پیچ، پی عطر لاست چری تام فورد، دیوتی فری دبی را گز میکند.
دلش که گرفت موهای ژولیده اش را روی آسفالت های جام جم می کشاند و با حافظیه سلفی می گیرد بعد هم توییت می کند، های مردم من دلم گرفته بود با ناخن های مانیکور تفالی به حافظ زدم… شیراز امروز من مسیر مشخصی ندارد، حال مشخصی ندارد، لجام گسیخته این سو و آن سو می دود و طلب آب می کند، اما به جای آبِ خیرات به او کفش می فروشند.
من شیراز مادام دانشور با جلالش را میخواهم که موقر و سنجیده قدم بر میدارد و خودش را با فکر ناب تربیت کودکش با اندیشه و مطالعه سرگرم کرده و لب پنجره غرق در رنگ زدن به رویاهایش با عینک جادویی، چای می نوشد… . گاه باشد که مردمانی در محلی اجتماع کنند و آنجا شهری می شود و این نشان می دهد هر شهری الزاماً نباید بانی داشته یا پیش اندیشیده باشد (مقدسی، 355 هجری قمری).
پی نوشت
کُمپِلِتِ حَضَرات و اماکن، دوسیه هایی از اَبوابِ شیراز است. (در صورت نیاز به آشنایی بیشتر به مریم خاتون تلگراف بزنید)