معنا در معماری
آيا معماری و منظر، واجد داستان و يا معنااند؟
بسيار پيش آمده كه معمار و يا معمار منظری، اثر خود را واجد يك داستان می داند و بر اين باور است كه فضاي خلق شده، قادر خواهد بود تا داستانی را برای مخاطب به هنگام مواجهه، روايت كند. برخی نيز بر اين باورند كه فضايی اگر متضمن داستان نباشد، دست كم واجد معنا است.
در مطالعات معماری و منظر بسیار مي بينيم كه محققان تلاش كرده اند تا داستان و يا معنای پنهان يك فضا را اكتشاف كنند و آن را به شكل گزاره های واژگانی صورت بندی كنند. گويی كه هر خالقی به هنگام خلق، روايتی در ذهن دارد و پس از خلق، مخاطب می تواند آن را چون متنی مكتوب روخوانی كند. در اين ميان دو پرسش پيش می آيد. اول آن كه آيا فضا به واقع واجد داستان و معنا است؟ اگر آری، آيا اين معنا، واحد و منحصر به فرد است؟ می توان از پرسش دوم شروع كرد:
یک قطعۀ موسیقی ناب را در نظر بگیرید؛ بی هیچ کلامی؛ آیا این قطعه داستانی را برای شما روایت می کند؟ یا این قطعه معنایی در خود نهفته دارد؟ لئونارد برنشتاین، موسیقی دان، آهنگساز و رهبر ارکستر شهره امریکایی، در یکی از سلسله برنامه های آشنایی با موسیقی کلاسیک برای کودکان و نوجوانان، این پرسش را مطرح می کند. او ابتدا داستانی را کلاماً برای حضار روایت می کند و اذعان میدارد که قطعه پیش رو را آهنگساز، برای روایت این داستان خلق کرده است.
سپس این قطعه را به همراه ارکستر خود اجرا می کند و در حالی که حضار از همخواني داستان و قطعه، شگفت زده اند، اضافه می کند که این داستان، یک داستان ساختگی توسط او بوده و آهنگساز روحش هم از اين داستان خبر نداشته است. بعد از آن، داستان اصلیِ مورد نظر خالق اثر را روایت می کند و مجدداً با اجرای قطعه، تماشاگران روايت ثانوي را نيز منطبق بر اثر می دانند. اما اين به چه معنا است؟
به فرض اين كه يك قطعة موسيقی قادر به تبادر يك داستان باشد؛ می توان نتيجه گرفت كه هر قطعه، بی شمار روايت را می تواند در خود بگنجاند به طوری که ما میان آن ها و اثر احساس قرابت کنیم. ترديدی نخواهد بود كه اگر اين آزمايش كوچك برای مديوم معماری نيز تكرار شود، نتيجه مشابهی را در پی خواهد داشت.
هرچند باید پذیرفت که هر اثر، با بی شمار داستان دیگر نیز همخوانی نخواهد داشت و هر اثر پس از تولد، فقط بخشی از تعداد بی پایانِ داستان را به خود نزدیک می کند که همچنان تعدادی لایتناهی است. در نتيجه، می توان با اطمينان گفت كه اثر معماری و منظر، هيچ داستان آفاقی، متعين و منحصر به فردی را در خود نهفته ندارد. بنابراین امکان این که آهنگساز یا معماری، داستان واحدی را به اثرش الحاق کند تا مخاطب آن را خوانش کند، عملاً توهمی بیش نیست.
برنشتاين اما، یک گام جلوتر می رود. او در اين برنامه (با عنوان «موسيقی چه معنايی می دهد؟») اذعان می دارد كه موسيقي، هيچ معنايی نمی دهد. موسيقی يك معنا دارد: نت هايی نشسته در کنار هم كه شما را برانگيخته می كند، بی هيچ تلاشی براي نشاندن واژه ها در كنار هم و تبادر آن ها به ذهن. آیا معماری نیز این چنین نیست؟ فضاهایی که شما را بر می انگیزد.
دشوار است که این نکته را به سهولت پذیرشش در رابطه با موسیقی بپذیریم؛ چرا که موسیقی جهان خود را برپا می کند و ارجاع این جهانی ندارد. معماری اما ارجاعاتش به تجربۀ زیسته بسیار است؛ ولی تجربۀ زیسته تنها معقولات نیستند. ارجاعات معماری از جنس واژه ها نیست. برخورد ما با یک اثر معماری از جنس مواجهه مستقیم «وجه بر وجه» است. هیچ بنایی قادر نیست تا مفهوم «ایثار» را بر ذهن ترسیم کند.
ابزارهای ما برای مواجهه، دایرةالحواسی است که در گذشته با فضاها و اندام های مشابه اندوخته ایم؛ و نه دایرۀالمعارف. اگر معنا را واژگان و روایت را زنجیره ای به هم پیوسته از این واژگان بدانیم؛ می توان گفت که معماری قادر به روایت داستانی واژگانی و متعین نیست. معماری در نهایت تنها قادر خواهد بود تا سلسله احساس های عامی چون اضطراب، سرخوشی، سبکی، حس در آغوش گرفته شدن و … را متبادر سازد. مفاهیمی که بیشتر تن مندند تا منتزع.