با وجود اینکه سطح مدارک دانشگاهی (یعنی سال هایی که یک فرد در دانشگاه می گذراند) در میان مدیران شهری و مشاوران، ارتقای چشمگیری داشته و گستردگی ارتباطات، آشنایی با راه حل های کشورهای دیگر برای مسائل شهری را به شدت تسهیل کرده است، اما در عمل، نتیجه ارتقای این سطح «دانش» در پروژه های عملی به چشم نمی خورد. یکی از دلایل این امر در شیوه برقراری ارتباط میان مشاور و مدیر (به عنوان کارفرمای پروژه شهری) نهفته است.
در ادبیات مربوط به رهبری، یک دیاگرام بسیار مشهور وجود دارد که به ارتباط موثر میان رهبر و سایر اعضای تیم می پردازد. این دیاگرام که چهارگانه مساله/راه حل/گفتن/پرسیدن را در بر می گیرد نشان می دهد که وقتی ما بیشتر بر روی مسائل و مشکلات تمرکز کنیم، به خصوص اگر شیوه گفتارمان دستوری باشد، عملا داریم وقت تلف می کنیم. در مقابل اگر بر روی راه حل متمرکز باشیم ولی آن را به صورت دستوری بیان کنیم، چون حرفهایمان حالت پند و اندرز پیدا می کند، واکنش تدافعی طرف مقابل را برمی انگیزد؛ اما اگر ادبیات گفتگو از حالت دستوری به حالت سوالی متمایل شود، پند و اندرز به همفکری و مشورت تغییر می یابد. در حقیقت گفتگوی موثر زمانی حاصل می شود که گوینده سوالاتی درباره آینده بپرسد و بر روی راه حل متمرکز شود.
مشاوران برای اینکه بتوانند مدیران را قانع کنند باید مهارت های رهبری و ارتباط موثر را بیاموزند و به جای تمرکز بر مسائل با ادبیات دستوری، بر روی راه حل با ادبیات پرسشی متمرکز شوند تا کاری کنند که دیدگاه مدیران قدم به قدم به دیدگاه آنان نزدیک شود. این نزدیکی نگاه کمک می کند که مشاوران و مدیران/کارفرمایان سریعتر به یک نتیجه مشترک قابل قبول دست پیدا کنند. در حقیقت بیش از آنکه مدیران شهری به کسی نیاز داشته باشند که به آنها مسائل را توضیح دهد و اشتباهاتشان را گوشزد کند به کسی نیازمندند که از آنها سوالاتی بپرسد که غنای این سوالات آنها را به سوی راه حل موثرتر رهبری کند.