چند سالِ پيش سازمانِ زيباسازي شهرداري تهران بيلبوردهاي تبليغاتيِ سطحِ شهر را به قابهايي موقت براي آثار نقاشان و هنرمندان برجستهي ايران و جهان تبديل كرد. در نظر اول و البته در آن ظرفِ زماني، اين اقدام به مذاق بسياري خوش آمد: «زيبايي» هنر جاي زشتي تبليغات را گرفته بود و شهرداري تهران در نقش كيوريتور يك گالري عظيم، چهرهای به لطافتِ اهل هنر را از خود به نمايش مي گذاشت.
اين كمپينِ ري برنديگِ شهرداريِ تهران، حقيقتي را در خود نهفته داشت كه تنها اكنون و به ميانجيِ خبري ديگر، با درخششي تمام خودنمايي ميكند. بگذاريد اين خبر را درست همانطور كه در توييتر ميچرخيد بخوانيم:
«ظهر دیروز یک گروه فیلمبرداری که جهت تولید فیلم کوتاه قصد داشتند از پلههای خیابان ولیعصر به عنوان لوکیشن استفاده کند، بدون اعلام قبلی نسبت به رنگ آمیزی استیکرهای مذکور با رنگ سبز پایه آب اقدام کردند که انتشار تصاویر آن باعث ایجاد جنجال در فضای مجازی شد که ساعاتی بعد این رنگها پاکسازی شد و پله های خیابان ولیعصر به حالت قبل برگشت»
در واقع، تغيير رنگ يك دستگاه پله در تهران، نخست به يك جنجال رسانهاي تبديل شد و سپس شهرداري تهران با سرعتي مثالزدني به فاصلهي چند ساعت پلهها را به حالتِ سابق باز گرداند.
اين اتفاق در حالي افتاد كه يكي دو هفته قبل از آن تهران زير پاي همهي ما لرزيد و دانستيم تهران در آستانهي فاجعهاي عظيم است؛ تهراني با قريب به ده هزارهكتار بافتِ فرسوده كه هر لحظه سايهي مرگِ ميليونها نفر را بر افق پديدار ميكند و با اين همه، شهرداريِ تهران به توصيههاي ايمني اكتفا كرد و نگرانيهاي ما شهروندانِ تهران را به هيچ گرفت.
همزمانيِ اين دو شكلِ واكنشِ شهرداري، تبديلِ تهران به نمايشگاهي به وسعتِ يك شهر، براي مخاطباني خاص را مرئي ميكند ؛ مخاطباني كه در اقتصادِ نمايشِ تهران، اين شهر را به كاغذي تاخورده و دو بعدي تبديل ميكنند كه يكسره «نما» است و شكل و رنگ و تصوير، و در مقابل شهرداريِ تهران با مخاطب قرار دادنِ اين گروه و نيز آگاهي از تسلط آنان بر فضاي رسانهاي، از وظايفي كه در قبال حياتِ شهروندان دارد به سهولت ميگريزد: تهران، نمايشگاهي است با مخاطبانِ خاص. اما سوال اينجاست كه اين قسم رابطه با فضاي تهران، اساسا بديع است يا آنكه تبارش رشته اي دراز دارد؟
آيا نميتوان طيف وسيعي از اقدامات دولتهاي مختلف پيش و پس از انقلاب را پاسخي به اين اقتصاد پرقدرت دانست؟ آيا نميتوان خطي ميانِ طرحِ جامع اول و «دروازهي تمدن بزرگ»، تهرانِ 1376 و طرحِ نواب، تهران دههي 80 و برج ميلاد و تهرانِ دههي 90 و پل صدر كشيد؟ نكند اين اقدامِ به ظاهر خردي كه ديديم، ادامهي منطقيِ همين رابطه امّا در شرايطِ اقتصادياي باشد كه شهرداري از هوا كردنِ آن فيلها عاجز شده است؟ نكند تاريخِ تهران را بايد اينبار بر اساسِ تاريخِ نمايشگاه شدنش، و با فهمِ مخاطبانِ خاص، صحنهپردازان و مجريانِ آن بفهميم؟ شايد پاسخ به اين سوالات بتواند پرده از اين گريزِ دائم شهرداريِ تهران از حل مشكلاتِ ساختاريِ اين شهر بردارد؛ پاسخي كه محتاج مطالعهاي تاريخي است؛ تاريخِ تبديل شدنِ تهران به يك نمايشگاهِ عظيم؛ به رسانه – نمايشگاهي به وسعت يك شهر.