هستیشناسی مولانا و به تبع آن، معرفتشناسیاش، با سایر متفکران شرقی و غربی تفاوت دارد و بسیار شبیه اندیشة سهروردی است. وجود، یک حقیقت بیش نیست و همان حقیقت واحد و یگانه است که به اختلاف درجات و مراتب و شدت و ضعف و نقص و کمال و قلت و کثرت در سراسر موجودات سریان دارد. از این جهت وجود را به «نور» تشبیه میکند. وجود، عین حقیقت نور است، چراکه نور، ظاهر به ذات و ظاهرکنندة غیر است. وجود نیز ذاتاً آشکار و مایه و منشأ ظهور ماهیّات است. وجود، در موجودات ظاهر و متجلی میگردد، بدون این که عین موجودی خاص شده و به آن محصور و محدود شده باشد.
در این دیدگاه، هستی و معرفت دارای مراتب و شدت و ضعف است و هر مرتبهای از هستی، معرفتی همارز خود دارد. مخلوقات از یکسو در ارتباط با خالق خود و از سوی دیگر در ارتباط با یکدیگر و برهم تأثیر میگذارند و نحوة ارتباط و تأثیرات موجودات بر یکدیگر را وجود اصل مشترک و متعالی آنها تعیین میکند که به آنها وجود و ماهیت میبخشد و انسجام و هماهنگی و وحدت هستی را با وجود همة کثرتها حفظ میکند. به طور کلی و به اختصار میتوان گفت:
- بینش توحیدی مولانا که بر پایة وحدت نوری قرار گرفته است با تفکر متافیزیکی غرب متفاوت است. این دیدگاه نتایجی را دربردارد که میتواند دیدگاههای موجود در رابطه با هنر، حقیقت، زبان، تفکر، و چگونگی فهم، معیارها و سایر مفاهیمی را که در نقد هنری مطرح است تغییر دهد یا تعدیل نماید.
- وجود یک اصل متعالی فراتر از هستی و عدم و حضور و غیاب و ظهور و خفا که همه چیز از آن آغاز میشود و بدان بازمیگردد، و مراتبی که وجود و معرفت در این دایرة آفرینش و قوس نزول و صعود پیدا میکنند، نحوة ارتباط خاصی را میان اجزا با هم و اجزا با کل برقرار میکند که با آنچه در دیدگاه خطی غرب وجود دارد، متفاوت است.
- آفرینش جهان براساس اضداد و همکاری و وحدت اضداد در ظهور حقیقتی واحد که مبنای دیالکتیک مولانا را تشکیل میدهد، دیدگاهی را مطرح میکند که با دیالکتیک افلاطون و دیالکتیک مارکسیستی تفاوتهایی دارد و به دیدگاه هگل نزدیکتر است اما کاملاً بر آن منطبق نیست.
- عوالم وجود در یک نسبت عرضی با هم قرارندارند، بلکه عوالم فرودین در دل عوالم بزرگتر قرار گرفته و به وسیلة آنها محاط شدهاند و از هم جدا نیستند. این نکته وجود و حضور همزمان و ارتباط و اتصال عوالم را با هم، ارتباط و اتصال صورت و معنی، و ارتباط و اتصال هر جزء و هر صورت را به طور مستقیم و عمودی با اصل متعالی یگانه برقرار میسازد. در این حال، هر جزء و هر صورت، در عین اینکه در نسبت با سایر اجزا و در هماهنگی با آنها قرار گرفته و با کل و در کل مندمج است و ذات و شخصیتی ثابت از خود ندارد، دارای فردیت است و مثال و شاهدی است منحصربه فرد از اصل متعالیای که از آن نشأت گرفته است. به این ترتیب، هم انتزاع و تنزّل معنی در صورتهای محدود ممکن میشود و هم برعکس، تأویل و به اول برگرداندن آن میسر میگردد.