طی قرن 14، همانطور که شیفتگی به فرمهای باستانی یا ایرانی – پادشاهی همچون کله گاو و شیر در بناها و مناظر بهصورت یک ایدئولوژی ترویج شد، در نقطه مقابلی فرمها و آیینهای اسلامی با کمترین میزانِ به روزرسانی و اجازۀ تغییر در برابرش شکل گرفت. یعنی همانطور که تصور میشد تکرار شکلهای باستانی، باعث افزایش کیفیت منظر میشود، در نقطه مقابلی تصور شد تکرار فرمهای ایرانی-اسلامی همچون گنبد و قوسها میتواند افزایش کیفیت مناظر را تضمین کند. اما چرا چنین صفر و یک دیدنی از ایران و اسلام در قرن اخیر شکل گرفت؟ خاصیت این شیوه چه بوده؟ و چرا این خاصیت نمیتواند از عهده مسائل پیش روی منظر شهرهای ما برآید؟
از زمان قاجار و بهخصوص در اوایل قرن 14 با روی کار آمدن پهلوی و بازگشت دانشجویان اعزامی از اروپا، وضع ایران با یافته های علمی اروپا مقایسه شد. مقایسه ای که نتیجه آن باور به عقبماندگی کشور و لزوم بیداری ایران در مناسبات جهان مدرن شد. یکی از مهمترین یافته های علمی که در این دوران به شکلی ناقص بومی سازی شد، تفکیک و برتری نژادی آریایی از اعراب بود. بر این مبنا، طی این دوران تلاش شد تا رسوم ریشه دار مذهبی، فرهنگی و زبانیِ اعراب که همگی سهمی در منظر شهرها داشتند پالایش شوند. وضعیتی که میتوان نام آن را عرب ستیزی از منظر شهرها عنوان کرد. یعنی منظر ایرانی نباید هیچ بویی از عرب بودن داشته باشد.
خاصیت این شیوه آن بود که با نفرین کردن حمله اعراب به ایران، از درد عقب ماندگی کاسته شود. درواقع طی قرن 14، ایرانیان تجربه و شناختی را که از اروپا می یافتند بهگونهای بومی سازی و تغییر دادند که با هدفشان، یعنی تسکین درد مواجهه با اروپا، سازگار شود. در این فرآیند، صرف تفکیک نژادی ایرانیان از عربها دلیل عقبماندگی نبود بلکه آمیزش نژادی و فرهنگی مایه تباهی تصور شد. بنابراین، با ورود اسلام به ایران نمی شد کنار آمد. نه چون دین اسلام بدتر از دین زرتشت است یا ایران اسلامی دستاوردهای هنری و فنی کمتری از دوران باستانی دارد. درواقع شباهت بین دو دین کم نبوده است و می دانیم شاهکارهای ادبی و اکتشافات علمی از اوایل دوره اسلامی زیاد به یادگار مانده است. مشکل در این است که پذیرش دینِ نژاد دیگر با مزاج ایرانی نمی سازد. نوعی بیزاری از آمیزش نژادی وجود دارد. در نقطه مقابل به اشتباه تصور شد اسلام یعنی ظواهری که در هر بستری به شکلی یکسان برتر خواهد بود. یعنی مسیر تفسیر و ایجاد ترکیبهای نو و روزآمد بسته است.
در سایه این مقایسه غلط و دوقطبی کردن، ظرفیت ترکیب از بین می رود. چون هر دو نگاه، به نوعی برتری ذاتی و همیشگی قائل است. در چنین نگاهی هر چیز غیر آریایی، الحاقات نژادهای پست عرب، تورک و غیره است که از پیش، پَست شمرده می شود و باید حذف شود (یا بالعکس). این رویکرد، خلاف آن چیزی است که بهعنوان استعداد ایرانی شناخته می شود. استعداد ایرانی برای خلق منظری نو، توان تلفیق شیوه ها و عناصر فنی، فرهنگی، مذهبی، و حتی زبانی غیرایرانی که سودمند یا دلپذیر گمان می رفته را داشته است. نگاهِ دوقطبی به پیشینه های منظر ایرانی که از اوایل قرن 14 سامان مند شد، با همه زشتی اش سرسختانه تا امروز دوام آورده است چراکه پاسخی آسان و همراه با فخری کاذب است.
این درست است که فردیت و تفاوت منظر را باید از آمیزش ناپسند در امان نگه داشت؛ ولی درعینحال باید به تفاوت آن با بی جاسازی بر پایه بیزاری از آمیزش نژادی و پالایش منظر با معیارهایی از پیش محتوم تفاوت گذاشت. بنابراین همانطور که به سبک عرب ستیزی، تعویضِ وام واژه های عربی این خطر را دارد که استمرار و انسجام زبان فارسی را -که زبان ادبی بسیار مدونی است- نابود کند و نسلی از ایرانیها دیگر قادر به فهم شاعران بزرگ دوران پیشامدرن حتی فردوسی بدون استفاده از واژهنامه نباشند، تفکیک صفر و یکی بین ایران و اسلام در منظر شهرهای ایرانی نیز باعث بریده شدن پیوستار تاریخی و جدا شدن از واقعیتها و مانع درگیر شدن با منظر میشود.
* در نوشتن این یادداشت از نظریه مطرحشده در کتاب «پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، نژاد و سیاست بیجاساز» نوشته «رضا ضیا ابراهیمی» ترجمۀ حسن افشار در نشر مرکز استفاده شده است.