لایحه ای از سوی شهرداری به شورای اسلامی شهر تهران ارائه گردید که طبق آن بخشی از پیاده روهای تهران برای اصناف خاص به منظور درآمدزایی اختصاص خواهد یافت. ممکن است کلیت لایحه مشکلی نداشته باشد اما شهر محیطی سیال و پویا و بسیار اجتماعی بوده و روابط موجود در آن پیچیده است؛ به همین دلیل مدیریت شهر نیز واجد پیچیدگی هایی است كه آن را فراتر از سایر مدیریت ها می كند. با مطالعه جزییات این لایحه به نظر می رسد که به پیچیدگی های شهری و مسئله حق به شهر توجه چندانی نشده است به طوری که نتیجه این شتابزدگی مدیریتی افزایش آشفتگی ها و بی عدالتی شهری خواهد بود. این لایحه با هدف مذکور راهی تازه برای به چالش کشیدن یکی از نگران کننده ترین سوال های شهروندان در شهرهای نئولیبرال گشوده است: اینکه این شهر از آنِ چه کسی است؟
دیوید هاروی بر این عقیده است آزادی بازسازی و ساخت خودمان و شهرهایمان از ارزشمند ترین و فراموش شده ترین مبانی حقوق بشر است. نسل های متمادی از نظریه پردازان حوزه شهری، از لوئیز مامفورد تا جین جیکوبز تا دورین ماسی بر این باور بوده اند که مکان هایی که در آنها شهرها «بازسازی» می شوند، مکان های عمومی اند و نه خصوصی.
بر این اساس، یکی از مشکلات ناشی از آن دسته از فضاهای عمومی که به مالکیت خصوصی درآمده اند (پاپ ها)، این است که حقوق کاربران اصلی آن به شدت مورد تعرض قرار گرفته و محدود می شود. این موضوع هر چند انتزاعی به نظر می رسد، اما در صورت گسترش پاپ ها می تواند همه زندگی مان از جمله وضعیت روانی فردی تا توانایی اعتراض جمعی مان را تحت شعاع خود قرار دهد.
مولفه اصلی فضاهای عمومی، چرخش آزاد بدنها است که روابط بسیاری را مهیا می سازد. اما هنگامی که پیاده رو (به عنوان یک فضای عمومی) به اصناف خاص اختصاص داده می شود هر فرد و در واقع اجتماع به شدت تحت نظارت و کنترل قرار می گیرد. وقتی یک مکان تحت کنترل است و به ویژه وقتی عموم مردم دقیقاً از حد و مرز قانونی یا پذیرفتنی حرکات و فعالیت هایشان اطلاع ندارند، رفتارشان را تحت نظارت و کنترل قرار می دهند و تعاملاتشان محدود می کنند و اینها همه تبعات روانی و اجتماعی بسیاری در پی خواهد داشت که این موضوع با اعتراض و برخورد از سوی نیروهای حراستی یا مالکان جدید پیاده رو -به ظاهر عمومی- شدت می گیرد.
به عبارت دیگر وقتی جزایر عمومی آزادی به قلمروهای خصوصی تبدیل می شود به عقیده ریچارد سنتِ جامعه شناس این فضاهای عمومی خصوصی شده به «فضاهای عمومی مرده» تبدیل می گردند زیرا این فضاها در ذات خود فضای دور هم بودن، خودانگیختگی، تعامل و رویارویی مردم و نیز فراغت آنها از نظم انقیادآور در فضاهای عمومی واقعی تهی هستند. به سخن دیگر پیاده رو های خصوص شده نه به این دلیل که لذت بخش نیستند، مرده محسوب می شوند بلکه دلیل مردگی و بی روحی آنها اینست که توانایی بالقوه فضایی خود را از دست داده است و قلمرو و مرز مشارکت فضایی در آنها برای مردم به صرف یک بستنی یا یک فنجان چای خلاصه می شود.
نکته مهم دیگر این است که خریداران یا مستاجرین جدید پیاده روها (فضاهای عمومی)، نهتنها جامعه را از برخی فعالیت های عمومی از جمله عکسبرداری، برگزاری تجمع و سایر فعالیت های اجتماعی در فضای عمومی منع می کنند، بلکه قدرت خود را در جلوگیری از ورود و دسترسی مردم به آن فضاهای به اصطلاح «عمومی» به نمایش می گذارند.
بنابراین هر چند استفاده از عبارت «بهره برداری از پیاده رو» به منظور نشاط و درآمدزایی به ظاهر سیاست برد-برد است اما هنگامی که پیچیدگی شهری و روابط جامعه بیشتر توجه شود و بذر این عبارت به طور نامناسب به زمین عمل پاشیده شود می تواند نتایج پیشمان کننده و مخربی را فراهم آورد که ضررهای جبران ناپذیری را برای شهر و شهروند حاصل می آورد.