تبدیل کردن مشکل به مسئله؛ ایجاد سوال متفاوت در تحقیق
نقطه آغاز یک تحقیق کجاست؟
اگر پذیرفته شود که خلاف یک مجسمه، نقاشی، موسیقی و نظایر آن که در صورت مورد پسند نبودن می توان آن را به کناری نهاد، معماری و شهرسازی ناپسند به طور اجتناب ناپذیری همچنان در زندگی روزانه افراد حضور دارد. آنگاه می توان گفت معماری و شهرسازی جنبه عمومی دارد که صرفا ذوقی بودن را برنمی تابد. از این رو تحقیق کردن و رابطه آن با طراحی، موضوعات جدیدی را پیش می آورد که نیازمند بازاندیشی و تدقیق است و از این بابت، اینکه نقطه آغاز یک تحقیق کجاست اهمیت دارد.
برای آغاز یک تحقیق، چهار نقطه را می توان برشمرد: 1- مشکل (difficulty) 2- مسئله (problem) 3- سوال (inquiry) 4- پرسش (question). افراد به طور رایج، یا به کلی این چهار نقطه را تفکیک نمی کنند یا از این بین معمولا بین «مشکل و مسئله» و بین «سوال و پرسش» تفاوت قائل نمی شوند.
از این رو نقطه آغاز هر پیشنهاد تحقیق رایجی (چه مکتوب، چه در ذهن) – که در آن طرح تحقیق مشخص می شود- با بیان مسئله است. در واقع به طور پیش فرض به نظر می رسد در این حالت، نقطه آغاز تحقیق، «مسئله» است. نکته اینجاست که اگر مسئله از پیش داده شده باشد – مثلا از یک فهرست و یا نوعی پیشنهاد انتخاب شود – با وقتی که یک مسئله برای اولین بار صورت بندی می شود تفاوت است.
اگر مسئله داده شده باشد، برای آنکه نشان داده شود این مسئله ارزش تحقیق کردن دارد، با بیان اهمیت و ضرورت در واقع به مشکل اشاره می شود. به این معنا که اگر این تحقیق با فلان درجه از اهمیت انجام نشود فلان مشکل پیش خواهد آمد. ولی اگر مسئله حالت ازپیش داده شده نداشته باشد، ابتدا باید محقق با یک مشکل رو به رو شده باشد.
بنابراین در این حالت نقطه شروع تحقیق باید «مشکل» باشد و نه «مسئله»، هرچند تا مشکل به مسئله تبدیل و صورت بندی و بیان نشود نمی توان به تحقیق درباره آن نیز پرداخت؛ و همچنین تفاوت گذاری بین «انجام تحقیق» و «گزارش تحقیق» نیز از این بابت که ممکن است گام ها به صورتی متفاوت از هم قرار گیرند اهمیت دارد.
برای واضح تر نشان دادن تفاوتی که بین «تبدیل کردن مشکل به مسئله» و «انتخاب یک مسئله و بعد بیان مشکل مرتبط با آن» وجود دارد می توان به تفاوت «سوال» و «پرسش» توجه کرد.
سوال آن طلب جوابی است که پیش تر جواب داده شده است ولی محقق از آن مطلع نیست؛ چه در منابع کتابخانه ای و شفاهی (مانند جست و جو کردن در مقاله های علمی یا طلب جواب از فردی خبره)، چه در منابع میدانی (اندازه گیری مساحت زمینی که برای طراحی منظر و … لازم است). ولی اگر محقق سوالی طرح کند که تاکنون جوابی برای آن در منابع (ادبیات موضوع یا رجوع میدانی) پیدا نشده او در روند برساختن یک پرسش و پاسخی برای آن قرار دارد.
به همین نسبت، «مشکل» دارای شرایط نو بودگی و تکینگی است که وقتی به «مسئله» تبدیل می شود از پیش هرگز جوابی نداشته و در حال تبدیل شدن به یک «پرسش» است. بنابراین «مشکل» به یک نامعلومی زایا مربوط است که وقتی به جای «تبدیل به مسئله شدن» از «مسئله از پیش داده شده» استفاده شود در واقع ارتباط با نامعلومی زایا را از دست داده است و خطر «پرسش پنداری سوال» افزون می شود.
بنابراین تحقیق هایی که با مسئله آغاز می شوند در واقع نوعی «تحقیق برای انجام یک پروژه از پیش مشخص» هستند و نه یک پروژه تحقیقاتی. آن ها به طور عمده فقط معطوف به ارائه یک خدمت هستند و نه تولید دانشی فراتر از ارائه آن خدمت. به نظر می رسد برای یافتن توان بیرون رفتن از حد نهایی بومی سازی دانش باید بتوان به تفاوت ها و ناشناخته های این نوشتار توجه کرد.
همچنین مهم است که این تفاوت را با تفاوت انواع دسته بندی رایج تحقیق به بنیادی و کاربردی نیز خلط نکرد. این تفاوت اخیر مربوط به سطح نوآوری و تولید دانش یا ارائه خدمت است که میتواند در یکی از چهار سطح «1-پارادایم ها»، «2-راهبرد ها»، «3-تدابیر» و «4-فنون» باشد (اولی و دومی بنیادین و سومی و چهارمی کاربردی) نه تفاوتی که در نقطه آغاز طرح تحقیق (مشکل/پرسش یا مسئله/سوال) وجود دارد.