نقاشی کرگدن، تمثیلی از مدیریت های ناکارآمد
چرا مدیران تصمیماتی می گیرند که در طولانی مدت اثرات منفی بسیاری به بار می آورد؟
همیشه این سؤال ذهن متخصصان حوزه معماری و شهر را به خود مشغول می کند که چرا مدیران اینقدر اشتباه تصمیم می گیرند. خصوصاً زمانی که شخصی از دنیای دانشگاه –که قاعدتاً باید دانش لازم برای تحلیل درست و اتخاذ تصمیم معقول را دارا باشد- به سطوح بالای مدیریتی می رسد، این سؤال پررنگ تر می شود.
برخی معتقدند که بستری که یک مدیر باید در آن تصمیم بگیرد بستر مسمومی است و هر کس که در آن بستر قرار بگیرد –صرف نظر از پیشینه اش- به همین مصیبت مبتلا خواهد شد. برخی اعتقاد دارند که سیستم مدیریت در ایران سیستم کوتاه مدت است و مدیران می خواهند در دوره مدیریتی خود نتایج قابل ارائه ای کسب کنند و اثر آن را نشان دهند.
در نتیجه زمانی که برای مطالعه و بررسی یک پروژه لازم است قربانی اقدامات عاجل می شود (که اگر با این نیت باشد که پست بهتری پیدا کنند به هیچ وجه توجیه پذیر نیست). همه این فرضیات – و حتی سایر فرضیات مشابه – ممکن است بسته به هر فرد تا درجه ای صادق باشد. اما نهایتاً نتیجه این است که مهم نیست که چه کسی و با چه دانش و پیشینه ای بر روی صندلی مدیریت قرار می گیرد؛ این پیشینه هر چه باشد، مدیر تصمیمات اشتباه می گیرد و آینده را نتیجه سطحی نگری و عجله خود می کند.
در نهایت دستاورد این تصمیمات برای جامعه خسارت های بی شمار در کنار از دست رفتن سرمایه های مادی و معنوی کشور می شود. این وضعیت مدیرانی را که متعهد تر هستند به این باور می رساند که بهترین کاری که یک مدیر می تواند انجام دهد این است که «هیچ کاری نکند». این جمله آنچنان احمقانه است که مخاطب نمی داند باید بخندد یا گریه کند.
۷۰ سال پیش که پیتر دراکر برای اولین بار از نقش مدیریت در پیشبرد اهداف سازمان یاد کرد و ۵ نقش اصلی برنامه ریزی، سازماندهی، جذب نیروی انسانی (و قرار دادن آنها در نقشی که بهترین نقش با توجه به استعدادها و توانایی هایشان است)، رهبری و کنترل را برای او در نظر گرفت، مدیریت به اندازه امروز پیچیده نبود. امروز مدیر باید هم به عنوان رهبر عمل کند و چشم انداز سازمان را به کارمندانش به صورت مداوم یادآور شود.
هم باید به عنوان کوچ به پرورش آنان کمک کند، هم زمینه را برای آموزش آنان برای مهارت هایی که با توجه به پیشرفت سریع در حوزه های مختلف صورت می گیرد فراهم نماید. هم فرآیندهای سازمانی را تعریف و تسهیل کند و هم به عنوان یک منتور تجربیات خود را با افرادش در میان بگذارد و به روشن شدن راه برای آنان کمک کند. در هیچ کدام از این تعریف ها و نقش هایی که مدیر باید همزمان عهده دار شود نقش «هیچ کاری نکردن» تعریف نشده است؛ حتی اگر با این نیت باشد که آسیبی وارد نکند.
حال این سوال مطرح می شود که «اگر قرار است کاری انجام ندهید آیا بهتر نیست که در خانه بمانید؟».
برای اینکه یک مدیر شایسته نقشی باشد که بر عهده گرفته است باید اولاً تمام جنبه های این نقش را (که در بالا گفته شد) بپذیرد و ثانیاً بکوشد که به چشم انداز دقیق و شفافی برای سازمان تعریف کند. تا هم کارمندانش را از سردرگمی و گمراهی نجات دهد و هم انرژی و تلاش آنان را برای اهداف درست به کار بگیرد. برای اینکه یک مدیر بتواند به این مهم نایل آید باید آنچه که مانع او برای شفاف دیدن وضعیت است تا حد امکان به حداقل برساند زیرا اگر این کار را انجام ندهد بدون آنکه بفهمد بخش زیادی از حقیقت را از دست خواهد داد.