رویکرد ناهمسو به معماری
آیا معماران ایرانی که در سال های اخیر رویکردی ناهمسو نسبت به موضوع معماری داشته و به سوی دگرگونی در تعریف مفاهیم و فضاها گام برداشته اند توانسته اند مواضع خود را به درستی ارائه دهند؟
شاید در نخستین مرتبه باید این موضوع را شرح داد که اساسا چه چیزی یک معماری ناهمسو را پدید می آورد. اگر ساختار معماری را بر اساس اصولی چون نحوه عملکرد، ویژگی های فرمی، تصورات فضایی از بنا، تکنولوژی، نیازها و فعالیت در فضا متصور باشیم، هر آن چه این ساختار را نقض کند و از محافظه کاری فاصله بگیرد و تغییرات بنیادی را در ساختارها یا فرم های معماری دنبال کند به معماری ناهمسو نزدیک شده است.
معماران ایرانی در ده های اخیر بسیار محافظه کارانه با موضوع معماری همراه بوده اند. معماران محافظه کار با تکیه بر تجارب گذشتگان خود توانسته اند با ارتقای سطوح نظری و عملی معماری معاصر را پیش برده و در خلق فضاهای نوآروانه ولی آشنا با ذهنیت انسان معاصر توفیق حاصل کنند.
در همین سال های اخیر به واسطه افزایش فارغ التحصیلان معماری وطبعا تعدد آرا، به صورت جسته و گریخته شاهد آثاری هستیم که جرقه هایی از ناهمسویی با سایر بناهای هم دسته را نشان می دهند، اما باید توجه داشت که معماران همین آثار نیز به وفور در شرح و بسط ایده های خود عاجز بوده اند و صرفا نمایشی کالبدی از ناهمسویی را نشان داده اند. ناهمسویی از دگرگون کردن مفاهیم آغاز می شود. دگرگون کردن مفاهیم نیاز به تعریف دقیق مفهوم، تجزیه و استدلال مدون در جهت ایجاد ساختار دگرگون شده جهت نیل به هدفی معین دارد.
شاید در این بخش مقایسه دو نمونه داخلی و خارجی موضع را به گونه ای واضح تر تعیین کند. خانه شماره VI از پیتر آیزنمن، نمونه ای است از به هم ریختن اجزا در جهت نمایش جریان فکری معمار. خانه ی شماره VI شامل بی نظمی، ابهام و بدون هیچ تطابقی با خانه های سنتی می باشد. در حقیقت خانه هیچ شباهتی به یک منزل معمولی و منطقی ندارد. بدون هیچگونه شباهتی به خانه برجسته وانا ونچوری و بدون هیچ رابطهای با خانههای سنتی؛ خانه شماره VI تشویش در کارکرد را در ذات خود داشت.
این پروژه، به مثابه یک اثر هنری، انعکاسی از افکار ساختارشکنانه آیزنمن دارد. در میان نمونه های داخلی، ایلخانه به عنوان رتبه دوم جایزه معمار در سال 93 مبنای خود را به دگرگونی مفهوم از یک آپارتمان مسکونی و نزدیکی به زندگی خانه ایرانی سنتی قرار داده است. طراح پروژه سنت های خاص و مفهومی در ساختمان های مسکونی در تهران که از بین رفته اند را در این پروژه به کار بسته است.
این سنت ها شامل: اتصال خانه به باغ، پیچیدگی های ذاتی فضای داخلی و اتصالات مقطعی و سطحی در پلان می باشند. با این حال، نحوه خوانش معمار از معماری سنتی، چگونگی باز تولید مفاهیم و چگونگی تجسم مفاهیم جدید در قالب کالبد نقاط مبهمی است که بدان پاسخ داده نمی شود. در واقع با یک ادعا سر و کار داریم که پاسخ آن کالبدی است که مسیر تفکر معمار را تداعی نمی کند.
قطعا سکون در جریان معماری موجب پیشرفت آن نخواهد دشد و همواره نیاز به رویکردهایی که به صورت خلاقانه و متمایز به حل مسئله بینجامند راهگشاست. مادامی که محافظه کاری در طراحی کنار گذاشته می شود، نتیجه جایگزین می بایست با علم بر وضع موجود و تبیین مبانی فکری توسط معمار جهت خروج از آن، همراه با خلاقیت و نوآوری باشد. در واقع خلاقیت و نوآوری خروجی است که از دگرگونی مفاهیم انتظار می رود و صرفا خود نوآوری در یک موضوع معماری ناهمسویی را رقم نمی زند.
این مرز باریک جاییست که معماران و داوران مسابقات داخلی را نیز گاهی به اشتباه انداخته و پروژه ها برچسب ناهمسویی می گیرند و در ذات خود یک نوآوری باقی می بینند. نوآوری که حتی ممکن است در عمل کارایی نداشته باشد و یا مخاطب معماری را به جای جذب، دفع کند.
باید توجه داشت که اندیشه معماری مقدم بر محصول معماری می بایست تدوین شده و خروجی شکل بگیرد. عموم معماران ایرانی که تصمیم به پیوستن به جریان های ناهمسو را دارند، در سطح کم عمقی از اندیشه و مبانی نظری متوقف شده و تمرکز خود را بر محصول می گذارند. هر چند ممکن است که پروژه های اندک این جریان بتوانند در کوتاه مدت خود را در معرض دید قرار دهند، اما مادامی که پیوستگی در افکار معمارانه وجود نداشته باشد پس از مدتی به فراموشی سپرده خواهند شد.
پیوستگی افکار می تواند حاصل تجمیع آرای جمعی معماران و نظریه پردازان طی سالیان متمادی بوده و تدوین رساله های نظری برای آن ضروری است. همان گونه که کیت نسبیت اشاره می کند، رساله های انتقادی می بایست اندیشه ورز، پرسش گر و آرمان گرا باشند و تا زمانی که رساله هایی از این دست توسط معماران و نظریه پردازان داخلی نگارش و ارائه نشود، نمی توان به موفقیت و دوام جریان های مشخص ناهمسو و اثرگذاری آن ها در شهر و معماری ایرانی خوشبین بود.