معماری صٌنع است یا هنر؟
برخی بر این باورند که رسالت معماری پاسخ به نیازهای انسان است. معماری باید مناسب ترین فضا را مبتنی بر رفتارهایی که متناسب با کاربری رخ می دهد را ایجاد کند. تأمین آسایش اقلیمی، سازۀ بهینه و مطمئن برای تحمل بار، انعطاف پذیری و … نیز اشکالی از مظاهر نگاه کارکردی به معماری است. از طرفی دیگر ما معماری را یکی از هنرهای هفتگانه و زیرمجموعۀ هنرهای تجسمی در نظر می گیریم.
به بیانی دیگر می توان گفت که معماری در نگاه نخست به مثابۀ «سرپناه» تعریف می شود که آن را بیشتر به مفهوم «ساختمان» و «ماشینی برای زندگی» (به تعبیر کوربوزیه) نزدیک می کند؛ و از سوی دیگر می توان آن را به مثابۀ یک اثر هنری و با غایتی زیبایی شناسانه پنداشت. حال معماری صٌنع است یا هنر؟ آیا معماری آن است که هر دو را در خود ایجاد کند؟ اگر این چنین است؛ آیا این طور است که معمار ابتدا به ملاحظات و صنع معماری می پردازد و سپس زیبایی را به آن تزریق می کند و یا بالعکس؟ و یا شاید حقیقت معماری را باید به کل در جای دیگری جستجو کرد.
پاسخ این پرسش را شاید بتوان در یکی از ادعاهای مطرح شده در دو مقالۀ «پرسش از تکنولوژی» و «سرآغاز کار هنری»، اثر هایدگرِ فیلسوف جستجو کرد. ما امروزه تصور می کنیم که آثاری چون موسیقی، نقاشی، سینما و … همگی در دستۀ هنر جای می گیرند و از آن سو، وسایل کارکردی مثل صندلی، توربین بادی، موبایل، خودرو و وسایلی از این دست در زمرۀ تولیدات صنعتی قرار می گیرند. این تقسیم بندی اما، برای هایدگر به گونه ای دیگر است.
تقسیم بندی او نه بر اساس ویژگی عینیت ها، که بر مبنای دوره زمانی و تغییر جهان بینی نوع بشر است. او عصر باستان را «عصر هنر» و عصر امروزی را «عصر صنعت» می نامد. درک این ادعا ممکن است برای ما به عنوان انسان های قرن 21ام دشوار باشد؛ چرا که ما در عصر کنونی بسیاری از آثار را در دسته های هنری قرار می دهیم. اما به زعم وی در دورۀ باستان، یک قطعۀ موسیقی، یک اثر معماری، یک میز و یا حتی یک صندلی هم که توسط نجار خلق می شد؛ همگی هنر بودند.
«هنر» در نگاه هایدگر تعریف دیگری دارد. او این تفاوت را با طرح مفهوم «وجود» توضیح می دهد. به زعم او یونانیان باستان، تمامی موجودات را مظهری از «وجود» می پنداشتند و نسبت به انسان امروزی به مفهوم «وجود» نزدیک تر بودند. آن ها، هر موجود طبیعی و غیر طبیعی را وجودیافته ای تصور می کردند که حجاب از آن ها برداشته شده و وجود به مدد فرآیندی به نام «پوئسیس» ظهور کرده است.
پوئسیس که واژۀ امروزی «poet» به معنای «شعر» از آن گرفته شده است فرآیندی است که خود از دو نوع «فوسیس» و «تخنه»، تشکیل شده است. «فوسیس» فرآیندی است که چون شکفتن گل، توسط طبیعت وجود می یابد و «تخته» زمانی است که انسان واسطۀ این ظهور و سرایندگی وجود است. به این ترتیب در تعریف هایدگر، هنر از طریق «تخنه» و زمانی رخ می دهد که انسان بدون اعمال خشونت، پرده از وجود برمی دارد و به عنوان مثال، چوب را راهی میز شدن می کند. هنر، «تخنه»ای شاعرانه است.
انسان غربی امروزی اما به تعبیر هایدگر، خیلی زود دل مشغول آن چه ظاهر شده (موجودات) شد و خودِ ظهور و وجود را از یاد برد. البته نباید فراموش کرد که افلاطون بود که با طرح «متافیزیک»، وجود را به عالم دیگری کوچاند و موجوات را نه «مظهر وجود» که تنها روگرفتی از آن عالم معرفی کرد. به تدریج، «تخنه»، دیگر هنر نبود بلکه صنعتگری بود؛ چرا که موجودات نه آنچنان که در حقیقت بودند، بلکه به عنوان ابزاری در خدمت انسان آشکار میشدند.
بنابراین دور از ذهن نیست که ما امروزه به عنوان انسان هایی موجوداندیش و نه وجوداندیش، معماری را ماشینی برای زندگی و یا تنها ناشی زیبایی ببینیم. به تدریج هنر و صنعت که مرز مشخصی میانشان نبود از یکدیگر تفکیک شدند و «زیبایی شناسی» به قامت علم و کار هنری را به مثابۀ یک «ابژۀ» خوشایند ادراک حسی تعریف کرد.
تأثیرات این تحولات تماماً در معماری معاصر (خصوصاً ایران) پیدا است. معماران امروزی دیگر حتی نگاه کارکردی هم به معماری ندارند و روز به روز در ارائۀ کارها از تعداد دیاگرام ها کاسته می شود. چیزی که مانده؛ یک «ابژه» (موجود) است که آن را کج و راست می کنند تا در غیاب سرایندگی و ظهور به خیال خود، زیبایی خلق کنند.
اما اگر به ادعای هایدگر توجه کنیم؛ شاید ضروری است که در معماری به عنوان یک تخنۀ حقیقی، به «وجود» بیاندیشیم و موجود را از خلال فرآیندِ ظهور درک کنیم. شاید دیگر وقت آن رسیده که چون دوقطبی کارتزین، این دوگانگی کارکرد-زیبایی معماری را نیز فراموش کنیم. وجود را دوباره کشف کنیم و معماری را محملی برای وجود بدانیم. در این نگاه معماری دیگر ابژه (موجود) نیست؛ بلکه خود یک میانجی است برای ظهور. ظهور ماده، مصالح، نیرو، محیط، انسان و طبیعت…