در باب تفکر مدرنیسم و ضربههایی که به بدنۀ شهرها و مطالعات شهری وارد کرد چه بسیار افرادی که نوشتند و اکنون هم در فضای حقیقی و مجازی هر صفحهای باز میکنیم، این واژه و مشتی گزارههای تقبیحی رخ نمایی میکند. هنگامۀ بررسی تاریخچۀ شهرهای ایرانی در این پارادایم فکری هم که با کمی مقدمهچینی، به نحوی پای رضاشاه باز میشود و همۀ قصورات و مدیریتهای ناصواب را به گردن او میاندازیم؛ انگار نه انگار که اقدامات رضاشاه – که به هیچ روی منکر منش دیکتاتورمآبانۀ او نیستیم – شهری و غیرشهری، نه منویّات شخصی که اغلب، رؤیاهای افرادی بود که پیش از به قدرت رسیدن او مترصد انجام آن بودند. از راهآهن بگیریم که رؤیای «حاج میرزا حسینخان سپهسالار» در زمان ناصرالدّین شاه بود تا سوادآموزی اجباری (آموزش و پرورش) که از آرمانهای «حاج میرزا حسن رشدیه» بود. بدیهی است که غرض نه تبرئه شخص رضاشاه، که بیان این پرسش است که نقش خود جامعه و تبعاً جامعۀ نخبه در این اقدامات چه بوده است؟ چرا همین نخبگان، هر پدیدۀ وارداتی را ارزشی افزوده پنداشتند و آن را محتومانه پذیرفتند؟ آیا حال که رویکردهای اقتدارگرایانه را ملامت میکنیم؛ به واقع از آن عبور کردیم؟ حال که اذعان داریم جامعه نخبۀ آن دورهها نمیتوانست همۀ وجوه یک پدیده را در نظر گیرد؛ کنون قادر به شناخت آسیبها است؟
با ذکر مثالی، مقصود خود را روشنتر میکنم: یکی از واژگانی که حتی امروزه در سپهر معنایی نیز ورود کرده و مورد استعمال متخصصان شهری است، واژۀ «سبزینگی» است. در تعریف سرانهها و ضوابط، مداخلات و … از مهندسان مشاور گرفته تا ذینفوذان و مدیریت شهری از این واژه استفاده میکنند. مشخص نیست از کجا و از چه زمانی این لغت مورد استعمال قرار گرفت. این واژه حتی در لغتنامهها هم یافت نمیشود و سابقۀ دیرینی ندارد. در ادبیات علوم رستنیها و کشاورزی هم که شاخص سبزینگی، به میزان رنگ سبزی که گیاه به خود میگیرد اطلاق میشود. حال سؤال اصلی اینجاست که چه اتفاقی افتاد که این واژه، جای واژۀ «طبیعت» را در میان متخصصان شهری گرفت؟ مثال مذکور، به آسیبی اجتماعی و زیباییشناختی باز میگردد که نه تنها گربیان جامعۀ امروز ما را گرفته که در میان جامعۀ نخبگان شهری هم رایج شده است. حال، اگر نگاهی به شهرهای ایران بیاندازیم، میتوانیم ردّ این آسیب زیباییشناختی را بر اندامهای شهرهایمان مشاهده کنیم. همین نخبگان و با توسل به این واژه تلاش کردند ضوابطی تعریف کنند و به اصطلاح سرانۀ سبزینگی در شهرهایمان را افزایش دهند؛ این شد که هر قطعه زمینی علیالخصوص اگر بزرگراه بود را چنان با چمن فرش کردند که در بهترین حالت میتواند یک قاب چند ثانیهای از یک فیلم سینمایی باشد، چه رسد به آنکه بنی بشری بخواهد این طبیعت(؟) را به قلمروی تجربۀ خویش درآورد. بازگردیم و پرسش کنیم که چرا این رخداد را یک آسیب زیباییشناختی میبینیم؟ میدانیم که «منظر شهری» بر سه عنصر اساسی استوار است: زیبایی، کارکرد و هویّت. هر متخصصی هم در حد و اندازه خویش تلاش نموده تا ابعاد این عناصر را گسترش دهد. همینطور به کرّات گفته شده است که در اغلب شهرهای ایران، ذخایر آبی و غالب اقلیم ایران، تکافوی این فرش منحوس سبز را نمیکند؛ که خودِ این گزاره به جنبههای اکولوژیک و به نوعی به عنصر «کارکرد» منظر شهری اشاره دارد. حال این مهم را بگذاریم کنار واژۀ «سبزینگی» رایج میان جامعه نخبگی که به مثابۀ یک ارزش افزوده پنداشته میشود؛ و یا جامعهای که آنچه را طبیعت و زیبا میپندارد که سبز است و به هنگام فراغت، فوجفوج به آن سوی رشتهکوهی میروند که گویا جزو طبیعت نیست. بماند که آمار بازدید از «کویر» در برابر «جنگل دوهزار» گویای همهچیز هست. در اینجا، با تناقضی روبهرو هستیم: «زیباییشناسی» رایج در برابر اقتضائات «کارکردی» قرار میگیرد و این سبب میشود که ما آن را آسیب بنامیم؛ حال قریب به یک قرن است که جامعۀ نخبگان تلاش میکنند با کج و راست کردن خط آسمان یک خیابان، زیبایی خلق کنند و همزمان رویکردهای اقتدارگرایانه را تقبیح کنند. پیش از انقلاب اسلامی را بسیار شماتت کردیم؛ بعد از انقلاب هم اگر ذرهای رویکردهای تکثرگرایانه را جذب کردیم، با اقدامات کنونی چون ضوابط نما و …، واپسگرایانه همه در حال دود شدن است. حال وظیفۀ پژوهشگر، جامعۀ نخبه و مدیریت شهری با اینگونه پدیدهها چیست؟ باید همچون قرن اخیر تلاش کنند بگویند زیباتر چیست یا اولویت آن است که آسیبهای زیباییشناختی را جستجو و درمان کنند؟ آیا مدیریت شهری و نخبگان، در یک قرن اخیر، سیاستی مبتنی بر یافتن تناقضات و آسیبهای نگاه جامعه و خود اتخاذ کردهاند؟ آیا در کنار پرسش «زیبا چیست؟»، برنامهای جهت رفع آسیبهای زیباییشناختی جامعه داشتیم؟