«معماری معاصر ایرانی»، «معاصر سازی معماری ایرانی»، «معماری ایرانی-اسلامی معاصر». شاید این عبارت ها کلیشه ای ترین موضوعاتی باشند که در فضای معماری این سال ها وجود داشته است. از دانشجو تا استاد، و از معمار تا نماینده مجلس و شهردار و دولتی ها و متولیان فرهنگ.
در عمل اما وقتی به دو سه دهه ی اخیر نگاه می کنیم، چه تعداد اثر معماری توانسته به این نیاز همه گیر جامعه پاسخ دهد؟ کدام بنا نماینده ای از تفسیری نو از معماری ایرانی است؟ در وهله اول باید سراغ برج میلاد تهران رفت که علی القاعده می بایست نمادی تکنولوژیک از معماری ایرانی باشد. اما می بینیم که به نظر عامهی مردم، بازی را به برج آزادی ۴۰ سال قدیمیتر باخته است. اغلب پروژه های شاخص این سال ها که با هدف ارائه نگاهی مدرن به معماری ایران ساخته شده اند وضعیتی بهتر از این ندارند. مصلی تهران با آن معماری خارج از مقیاس و نامفهومش، و یا این اواخر، پروژه پر زرق و برق ایران مال با آن ترکیبات ناشیانه و ناهماهنگ بین المان های سنتی و معماری «مدرن».
در مقابل پروژه هایی قدیمیتر مثل آرامگاه خیام یا برج آزادی با آنکه کارکردی نمادین دارند اما در رویکردشان و منطق تفسیر معماری سنتی توانسته بودند پاسخ های قابل قبولی در بستر زمان خودشان ارائه کنند که همچنان معتبرند. معیاری که می توان برای این ارزیابی ارایه داد در فرایند درک اصول و به روز رسانی المان سنتی ست.
مثلا چه در برج آزادی و چه در آرامگاه خیام می بینیم که به اصول هندسی کاربندی و رسمی بندی معماری سنتی ایرانی توجه شده و دو تفسیر جدید از این هندسه را به وجود آورده. در یکی این هندسه خود را با فرم غیر سنتی طاق برج منطبق کرده (آزادی) و در دیگری با نگاهی ساختاری و با حفظ منطق طاق های متقاطع، ساختار کلی بنا را به وجود آورده است (خیام). ظرافت تفسیر این دو بنا را وقتی بیشتر می فهمیم که به برج میلاد نگاه می کنیم؛ جایی که به نظر می رسد هدف یاد آوری هندسه رسمی سازی سنتی است (در قسمت فوقانی برج) اما تناسبات بنا بیشتر به یک سازه خنثی غول آسا که هندسه منحنی های (طاق) ایرانی را فراموش کرده ختم شده است. در مورد پروژه هایی کاملا سنت گرا مثل ایران مال که اساسا تلاشی برای به روز رسانی صورت نگرفته و در تضادی باور نکردنی با بستر امروزی جامعه ایران شکل گرفته اند جایی برای نقد باقی نمی ماند.
تعجب آور نیست در دورانی که پروژه های تاثیر گذارش با این شرایط بنا شده اند در مرحله ای پایینتر شاهد رواج انواع و اقسام سبک های مبتذل مثل نماهای رومی و کلاسیک در بین ساختمان های مسکونی باشیم. به زعم نویسنده، ما در این دو – سه دهه در تفسیر معماری ایرانی دچار پسرفت و «فراموشی» شده ایم. فراموشی از این جهت که تجربه های همین چند دهه قبل توانسته بود جرقه های نسبتا موفقی از مدرن سازی یا معاصر سازی معماری ایرانی ارائه کند اما نتوانست را خود را ادامه دهد.