چندی پیش و در پی انتشار تصاویری از پروژه «مجموعۀ مسکونی آوا-فرزین» در فضای مجازی توسط معمار آن، جناب آقای رضا دانشمیر، معمار سرشناس و خالق آثاری چون، سینمای پردیس ملت، مسجد ولیعصر، برج جام و …، ایشان در پاسخ به ادعای فردی که اثر را بی ریخت (منظور نازیبا) خوانده بود؛ بیان می دارند که «بی ریخت خوب است». در واقع آقای دانشمیر تلاش داشتند تا بگویند اثری که ریخت ندارد خوب است نه آن که اثری که زیبا نیست. این پاسخ به مثابه بیانیه نه تنها مرتبط با معماری که مرتبط با پارادایم هنری و زیبایی شناسی که رویکرد اساسی آثارِ تتمۀ به اصطلاح طلایه داران کنونی معماری معاصر ایران (بخوانید صاحبان بازار معماری) نیز به حساب می آید، بهانه ای شد تا بار دیگر مفهوم ریخت را مورد پرسش قرار دهیم. پرسش هایی چون، ریخت چیست؟ آیا اثر معماری (یا هنری) اساسا ضروری است که ریخت داشته باشد؟ آیا ریخت از آن دسته مفاهیمی است که امروزه زمان آن رسیده است که پیش فرض بودگی آن انکار کرد؟
واژۀ «ریخت» در لغت نامه ها، هیأت، هیکل، قیافه، اندام، قواره و … معنا شده است؛ هرچند امروزه واژۀ متضاد آن یعنی «بی ریخت»، در مواقعی استفاده می شود که حمل بر نازیبا بودن یک پدیده تعبیر می شود و به نظر می رسد از منظر افراد؛ پدیده ای که فاقد ریخت است نازیبا نیز هست. به تاریخ هنر و معماری که نظر کنیم، از رعایت تناسبات و قوارۀ یونانی ها، پیمون های معماری ایرانی، مرد ویتروین ویتروویوس و … تا اهمیت «ترکیب بندی» در تمامی هنرها از رنسانس تا دوران مدرنیستی، بیان گر این است که اثر واجد «ریخت»، از اساسی ترین دغدغه های هنرمندان به حساب می آمده است.
ادعای امکان مطلوبیت بی ریختی به شکلی گسترده را شاید بتوان مقارن با ظهور پست مدرنیسم و در پی آن مکتب فکری واسازی (Deconstruction)، دانست. این به هیچ عنوان بدان معنی نیست که تا بدان موقع هیچ هنرمندی، به تغییر پارادایم ها و پیش فرض های شمایلی و فرمال مبادرت نورزیده است. به عنوان مثال «یوهان سباستین باخ»، نوازنده و آهنگساز اواخر قرن 17 و اوایل قرن 18ام، در قلۀ دورۀ باروک و بلوغ موسیقی رنسانسی تصمیم می گیرد که به عنوان نخستین فرد، از گام های رایج «دیاتونیک» که پیش از او و به مدت چندین قرن، شاکلۀ اصلی موسیقی کلاسیک را تشکیل می داد خروج کرده و از گام های «کروماتیک»، مدد گیرد. با وجود این عاریت نو، هیچ کس مدعی نیست که موسیقی باخ ریخت ندارد. بعید می دانم خود او هم در جایگاه خالق اثر، منکر پدیدۀ تاریخی ریخت بوده باشد. موسیقی او با وجود این تغییر آوانگارد، همچنان واجد ریتم، فضاسازی و ترکیب بندی غنی است و او در آن برهۀ تاریخی تصمیم می گیرد تا از تمامی اندام های فرمال مذکور لیکن با واریاسون (نه تغییر ساختار) نو، صیانت کند. با این وجود حتی مکتب دیکانس هم، منکر ساختار و ریخت نیست. به قول دریدا، «دیکانستراکشن (واسازی)، طبیعی نشان ندادن چیزی است که طبیعی نیست». این تعریف از آغازگر این مکتب فکری، به ما گوش زد می کند باید منکر چیزی بود که در پیکرۀ تاریخی و تا به حال طبیعی بوده و حالا با پرسش گری مجدد از ماهیت آن، می توان دانست که اکنون دیگر طبیعی به نظر نمی رسد. همین تعبیر غلط تا به آنجا می رود که کماکان ما در نوشتارها با ترجمۀ ناصحیح «ساختار شکنی» رو به رو هستیم و چه بسا که محصولات این تفسیر غلط همچنان در جریان است.
سبک های نقاشی چون امپرسیونیسم، اکسپرسیونیسم، کوبیسم و … نیز دیگر مثال هایی هستند که نشان می دهند پیشروان آن با وجود تغییر فرماسیون مدیوم، ضمن پایبندی به ترکیب بندی، قواره و تناسبات مطلوب، تلاش دارند جنبه های دیگری از هستی را عرضه کنند. امپرسیونیسم تلاش دارد تا اهمیت واریاسون های نور را به نمایش بگذارد و در رادیکال ترین این سبک ها، حتی کوبیسم نیز واجد ریخت است.
بنابراین می توان گفت:
- هنرمند می تواند پیش فرض های ریختی را کنار بگذارد و ریختی نو عرضه کند اما اساسا نمی تواند منکر ریخت باشد.
- ریخت نو باید مبتنی بر اعتبارات ثانوی و نو و عرضه کننده جنبه های دیگر هستی باشد در حالی که انکار ریخت به نیستی می گراید تا ظهور و وجود.
- ریخت، پدیده ای تاریخی است و انکار آن انکار تاریخ است نه توسعۀ و به جلو راندن آن.
- فارغ از انکار ریخت، میزان تصرف در ریخت نیز واجد حدود معینی است که پایداری و سرنوشت بقای اثر را مبتنی بر تاریخ و هنجارها تعیین خواهد کرد.
- طرح مفهوم سلیقه و یا انکار عناصر ساختاری به جای بررسی فنی مبتنی بر اندام های تاریخی و ماهوی اثر باب دیالوگ و نقد را می بنند و امکان پیشروی در هنر را از بین می برد.