کارگاه تخصصی گروه علوم و تاریخ هنر با موضوع «مفهوم مدرن» توسط جناب آقای دکتر سعید حقیر در تاریخ ۳۱.تیر. ۱۳۸۸ و با حضور جمعی از اساتید، فارغ التحصیلان و دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد معماری و رشتههای مرتبط در پژوهشکدۀ نظر برگزار شد. مباحث كلي مطرحشده در اين جلسه: ۱- اومانيسم و انسان مدرن
۲- رابطة ميان مدرنيته، سنت وگذشته.
۳- نقدپذيري و انديشۀ انتقادي.
۱-اومانيسم و ارتباط آن با انسان مدرن
انسان ها تا قبل از مدرنيته جهان را به دو دورۀ قبل از مسيح (دوره قانون يا عهد عتيق) و بعد از مسيح (دوره فيض) تقسيم مي كردند. در هر دو اين دوران ها، سرنوشت بشر به صورت محتوم، در جايي غير از زمين تكوين پيدا مي كرد.
در دوران اومانيسم، انسان مدرن بر خلاف دوران فيض، به حداكثر اعتبار خود رسيد و تمام كاميابيهايش در يد قدرت خود او دانسته شد.
در دوران رنسانس به نوعي اومانيست ناتوراليستي معتقد بودند. (انسان مركز طبيعت) اما امروزه به نوعي ناتوراليست اومانيستي معتقدند. (طبيعتي كه انسان محور آن است)
«رنه دكارت» تعريفي جديد از انسان و من ارائه كرد. وي در رسالة «گفتار در روش راهبردن عقل»، متدلوژي خود را تبيين كرد. تنها چيز غير قابل شك در هستي از نظر او چيزي است كه با آن شك مي كنيم، يعني ذهن شناسنده. جملة معروف او در اين باب اين است: « مي انديشم پس هستم!» وي در اين جمله انديشه اش را مقدم بر بودش قرار مي دهد. اين تعريف جهان را به دو بخش كاملاً مجزا تقسيم كرد؛ انسان و يا ذهن شناسنده سوژه مي شود و هر آن چيزي كه در مقابل او قرار مي گيرد به عنوان ابژه تعريف مي گردد. پديده هاي جهان بدون وجود ذهن شناسنده، ابژه نيستند.
از طرفي نظريه دكارت دچار يك پارادوكس فلسفي است و آن اينكه، چگونه وجود انسان مي تواند نسبت به شناخته شدن توسط يكي از اجزايش متأخرتر باشد؟
به نظر «راسل»، «دكارت» پيدايش انسان و انديشهاش را در زمان صفر در نظر گرفته و چون زمان صفر وجود ندارد، پس انسان دكارتي نيز وجود نداشته و داراي تعيّن ذاتي نيست. انديشۀ سنتي نيز از اين جهت به مدرنيته انتقاد ميكند. زيرا انسان مدرن به علت معيّن نبودن هويتش همواره دچار اضطراب است. اما در تفكر مدرن بر اساس همين انديشه، انسان داراي آزادي تأسيس دانسته شده، به گونهاي كه خود را به گذشتهاش متعلق نمي داند.
۲- رابطۀ ميان مدرنيته، سنت و گذشته
در دوران هاي مختلف تاريخ فلسفه به مسئله مدرن توجه شده است. هر پديدۀ اجتماعي از مجموعه چيزهاي نو و كهنه تشكيل شده است. انسانها به ندرت در متدولوژي نوآور هستند. نميتوان پديده اي صددرصد نو داشت. به گفتۀ «ماركس وبر»: «خرد باوري الزاماً نبايد در تضاد با باورهاي سنتي باشد». پس نميتوان به يك پديده به طور قطعي لفظ سنتي و يا مدرن را اطلاق كرد.
بنابر اين مدرنيته دشمن سنت نيست، بلكه تنها نسبت به آن، نگاه تأييدآميز و الگوپذيرنده ندارد. مهمترين متن فلسفي مدرنيته تا به امروز، پاسخ «كانت» به سؤال روشنگري چيست؟ است. وي مي گويد: «روشنگري همان خروج از صِغر به تصغيرخويش است.»
انسان مدرن هرگز از نوستالژي و رومانتيسم دور نيست.
۳-انديشۀ انتقادي
نيچه را اولين منتقد مدرنيته ميدانند. واقعيت مدرنتيه، به معناي نقد آنچه تاكنون بوده و گرايش به نوشدن و تغيير مداوم، در نقد نيچه از آن تجلي پيدا كرده است. مدرنيته با نقد خود و با گذشت زمان مرتباً مصداق مفهوم خود را تغيير مي دهد و اين به دليل اصل بودن مفهوم انديشة انتقادي در فلسفه مدرنيته است. بدين معنا، مدرنيته در نقد مدام از خود، خود را به پديده اي ناميرا تبديل كرده است. شرح كامل اين كارگاه را مي توانيد در سايت nazar.ac.ir مشاهده كنيد.