مقایسه بناهای شاخص معماری گذشته با بناهای امروز از منظر «پیچیدگی» (فرمی) قابل تامل است. از این جهت که اگر بنای ساخته شده تاریخی را در هر دوره را با ابزارها، فناوری ها و ویژگی های همان دوره مورد بررسی قرار دهیم به نتیجه جالبی می رسیم. بدین معنی که بر خلاف انتظار، گویی محدودیت های علمی، فناوری و لجستیکی که در گذشته وجود داشته به هیچ وجه آنها را در میل به ساخت و ساز پیچیده و نوآوری دور نکرده و بر عکس می بینیم که به نسبت بناهایی که امروز ساخته می شود این «میل به پیچیدگی» به صورت قابل توجهی قوی تر بوده.
البته که این مقایسه از جهات بسیاری ساده سازی شده و شاید اغراق آمیز به نظر آید به خصوص که ما تنها بناهای شاخص را معیار معماری گذشته در نظر می گیریم؛ در حالی که معماری غالب و معماری «معمولی» و مردمی این درجه از پیچیدگی که با هزینه همراه بوده را طبیعتاً کمتر داشته است. اما به هر حال حتی اگر تنها بناهای شاخص و فاخر گذشته را با امروز مقایسه کنیم بازهم در مقایسه با بستر زمانی خود این نتیجه ای که در بالا ذکر کردیم پا برجا است.
این را هم اضافه کنیم که این مساله با تقریب زیادی در میان اکثر مناطق و تمدن های جهان صدق می کند، چه در معماری سنتی ایران و چه به طور مثال در معماری غرب با همه گوناگونی های موجود در آن.
این نکته ما را به این سوال می رساند که چرا امروز با توجه به پیشرفت چشمگیر تکنولوژی و فراگیری ابزار دیجیتال و ورود آنها به عرصه معماری، به نوعی با «محافظه کاری» معماران امروز نسبت به معماران گذشته رو به رو هستیم. باز تاکید کنیم که این نتیجه را در تصویری خیلی کلی می توانیم ببینیم و البته که کارهای پیشرو و پیچیده در میان گروهی از معماران وجود دارد اما به صورت کلی می توان این نتیجه را با در نظر گرفتن برایند ساختمان های طراحی شده درست دانست.
به نظر می رسد یکی از مهمترین فاکتور هایی که می تواند این تناقض را توضیح دهد در سیر تحول معمار و معماری در سال های گذشته باشد. تجزیه علوم و تخصصی شدن آنها از یک طرف و تغییر شکل فرایند «معمار شدن» در دوره امروز که در چارچوب دانشگاه صورت می گیرد می تواند طبیعتا دو موردی باشد که بتوان بخش عمده ای از مساله را با آنها تشریح کرد.
اگر قبول کنیم که طراحی و ساخت عناصر فضایی پیچیده که به وفور در معماری های قدیم یافت می شود بر اصول هندسه و ریاضی قوی استوار بوده و خلق محصول فضایی غنی (به لحاظ فرمی) محصول تسلط بر این بستر علمی بوده شاید بتوانیم یکی از سرنخ های سوال بالا را بیابیم.
چرا که امروز در دنیا، فرایند معمار شدن و آموزش آن در دانشگاه حدود ۵-۶ سال طول می کشد و نسبت دروسی که به هندسه و ریاضی یا «مورفولوژی» می پردازند به کل دروس نسبت بسیار پایینی است. هر چند که میان دانشگاه های مختلف حتما تفاوت هایی در نوع و میزان پرداخت به این حوزه ها وجود دارد؛ اما در کل بیشتر مقدماتی را برای توجه به این حوزه ها فراهم می کنند تا فضا و زمانی برای تعمیق و تسلط بر آن ها.
این مساله با توجه به تحول حوزه معماری در سده های گذشته و هویت این رشته که اساسا بین رشته ایست کار را سخت تر هم کرده است. از این جهت که باید در چند سال محدود آموزش معماری در دانشگاه هم به حوزه های فنی (هندسه، ترسیم، ریاضی) توجه کرد، هم به مسایل نظری و فلسفی، هم به تاریخ، هم به جامعه شناسی و غیره که بدون شک همگی جایگاه خود را در این رشته دارند و باید با توجه به تحول حوزه معماری به آنها پرداخته شود.
اما در این معادله وقتی زمان محدود دانشگاه را کنار گوناگونی حوزه هایی که باید به آنها توجه شود می گذاریم نمی توانیم انتظار داشته باشیم که در این دامنه علوم هندسی و فرمی تعمق و نوآوری زیادی صورت گیرد. با اینکه در مقطع فوق لیسانس مسایل تخصصی تر می شوند و چنین رویکردها و رشته هایی را در میان رشته های دانشگاه ها شاهد هستیم، اما باز می بینیم که با توجه به پیچیدگی های این حوزه زمان برای «تسلط» ناکافیست.
در این میان تنها شاید مقطع دکتری باشد که در مدت زمانی مناسب حد اقل ۴-۵ سال بتواند روی موضوعی متمرکز شده و به عمق بخشی به این حوزه های فنی بپردازد و چارچوب مناسبی برای تفکر و تعمق و تجربه فراهم کند. که البته باز تناقضی که در اینجا با آن رو به رو می شویم این است که معمولا دوره دکتری در معماری بیشتر هدفی پژوهشی و آموزشی دارد تا حرفه ای و معماران غالبا کار حرفه ای را پس از طی دوره کارشناسی یا کارشناسی ارشد شروع می کنند.