بعد از سالها به همت خانۀ هنرمندان شهرداری مشهد و هنرمندان با تجربه و آبدیدۀ مشهدی دو اثر در منطقۀ گردشگری توس و پیرامون آرامگاه فردوسی نصب شد. مجسمهها با دو تکنیک مختلف ساخته شده است که اتفاقاً کیفیت و موضوعاتی درست و قابل قبول دارند. از این رو در ارزشمندی عملیات ایدهپردازی، اجرا و پشتیبانی شکی نیست. زیبایی و بهجا بودن این دو اثر آنچنان به چشم آمده که هیجان اینکه بالاخره برای توس و آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی کاری شده است، همچنان سخنی شیرین و نیکو در محافل هنری است.
نقش مجسمهها بر زیباسازی و ارتقا کیفیت بصری فضای عمومی شهر پررنگ است. نتایج حاصل از این نظرسنجیها نشان میدهد که مجسمهها و المانهای شهری، نه تنها به غنای بصری شهر و فضای زیست اجتماعی ما کمک میکنند، بلکه به عنوان نمادها و نشانههایی از فرهنگ و هویت جمعی ما قابل استناد هستند . اما نکتۀ کنکوری این نتیجهگیری اینجاست. چند سطر قبل را دوباره بخوانید: مجسمههای شهری نشانههایی از فرهنگ و هویت جمعی ما هستند. نشانگر زیست و زیست بوم مردمان در ادوار مختلف.
سؤالی که ذهنم را مشغول کرده این است که ما نشانههایی میسازیم اما اینکه بتواند روایتی از دورۀ اکنون داشته باشد چه؟ آیا زیبایی فرمهای کلاسیک و همیشگی مجسمههای شهری در ایران دورۀ مدیریت هنری را در دهههای اخیر به دورهای مؤلف تبدیل کرده و یا مجموعۀ هنرمندان و مدیران و داوران جملگی دوندگان دو امدادی هستند آن هم در میانههای مسیر برای رساندن آثاری از دیروز به فردا؟
در واقع در آثار نصب شده در شهرهای ایران کدام شان با چه سهمی بیانگر دورۀ حال هستند؟ اینکه در قرنهای بعد بشود با دیدن کارها به دهههای 80 و 90 شمسی اشاره کرد کجای این داستان است؟ سهم کارهای رئالیستی و همیشگی در خلق مجسمههای شهری بسیار پر رنگ است. آنچه در ادوار مختلف تاریخ همچنان ساخته و پرداخته و نصب شده هنوز هم همین است با این تفاوت که گاهی ارزش متریال تقلیل پیدا کرده است.
بیش از 6 دهه قبل استاد ابوالحسن صدیق مجسمههای متعددی را در ایران طراحی و ساخته است که در نوع خود به لحاظ موضوع و متریال بسیار جذاب و اتفاقاً نشانگر پویشی فرهنگی و هنری در همان دهههاست. امروز پس از گذشت 70 سال از آن جنبش همچنان آثاری با همان فرمها تولید و نصب میشود و اتفاقا جذاب هم هستند.
اعتقاد من این است که مدیران فرهنگی و هنرمندان و معماران و شهرسازان نباید از نقش ایجاد فضای نوآوری و تألیف ژانری به روز غافل باشند. این تقلاها در شهرها بایستی در بخشهایی یادگارانی از امروز برای فردا بسازد نه یادگاری از دیروز برای فردا.
با درنظر گرفتن مؤلفههای فرهنگی، اجتماعی و نقش بستر که در مجسمههای محیطی با فرم به صورت یک واحد در هم تنیده هستند، پس از طراحی و اجرا و نصب ، میتوانند وظایف مهم و خطیری همچو ن هویتبخشی به فضاهای شهری، ایجاد تصویر ذهنی، انتقال پیامهای ارزشمند و مفاهیم معنوی و همچنین انتقال فرهنگ،تاریخ و … را در جامعه به عهده گیرند. اما چه میزان از این دست مجسمه و المانها در سالهای اخیر کار شده است؟ ما در چه دورهای میزیستهایم؟ رایحه و دست خط و خلاقیتهای دورۀ ما چه بوده است؟ شاید وجه تمایز مدیران فرهنگی و هنری ایران در همین نوع دیدن و تلاش برای نوآوری به جهت نشست فرهنگی و انتقال بیچون و چرای «امروز» به فردا باشد.
دو اثر نصبشده در مشهد کارهای خوبی هستند. این دو اثر ساخته شده با موضوع «رستم و رخش» و همچنین «رستم و اژدها» با الهام از شاهنامه در ابعاد شهری طراحی و ساخته شده است. صحنه نبرد رستم و اژدها یکی از صحنههای جذاب شاهنامه است که در طول سالها، هنرمندان برای ساختن و به تصویر کشیدن آثار مختلف، آن را انتخاب کردهاند اما مسعود صداریی که تصویرساز است سعی کرده با یک برداشت آزاد به شیوه جدید و نوین، این اثر را بسازد.
سازنده مجسمه رخش و رستم، فردین اسفندیاری است. اسفندیاری مجسمهساز جوان و باتجربهای است و نگاه فیگوراتیو او به اثر در مجموعهای که ابعادش دو برابر ابعاد انسانی شده بسیار دلنشین است. انتخاب سوژه و ارتباط بین رستم و رخش در یک همزیستی بالغانه شکل گرفته است. دو شخصیت، مجموعهای یکپارچه اما مستقل به لحاظ کاراکترها را ساخته اند و این از جذابیتهای این اثر شهری است. حالا طراحان مدرنیست و هنرمندانی که در جبهۀ ایجاد فضاهایی امروزی تر هستند بایستی به خلق آثاری با روایتهای فرمی و تکنیکی که جعبۀ سیاه پروازهای هنر امروز است بپردازند…
از سویی دیگر پختگی، جسارت و علاقۀ دانشی مدیران شرط لازم برای گشودن صفحاتی جدید در تاریخ هنر شهری است…