آیا معمار منظر برای فهم و طراحی یک منظر حتما باید بومی آن جا باشد؟
اگر فهم و تفسیر انسان ها از یک مکان-زمان را منظر بخوانیم آنگاه به تبع تفاوت ها و گاه تعارض هایی بین فهم افراد بومی و غیر بومی پیش می آید. در این شرایط ابتدا باید مشخص کرد که کدام فهم ملاک عمل است و سپس معماری منظر به عنوان یک تخصص با چه شرطی می تواند مداخله کند؟
پرداختن به این پرسش ضمن آنکه می تواند ضرورت قید «بومی بودن مهندسان مشاور» را برای پروژه های منظر بازبینی کند و آن ها را از انواع واکنش هایی از جنس ضدیت دور کند از جهت نظری نیز می تواند افق های تازه ای برای اندیشیدن و ساخت راهبردها، تدابیر و فنون باز کند.
در فرض اولیه، افراد بومی هستند که به طور مدام و طولانی در محل کار و زندگی شان در تعامل با تاریخ و طبیعتشان منظر بومی خود را برمی سازند. بنابرین ملاک باید فهم افراد بومی باشد. مثلا صعود به قله یک کوه در یک روستا یا عکس برداری از روباه به ترتیب برای یک کوهنورد و گردشگر غیر بومی جذاب و موضوع فهم و تفسیر از منظر می شود درحالی که برای فرد بومی لزوما چنین نیست.
او ممکن است کوه را تنها تا تراز لازم برای چرای دام طی کند و روباه را سارق مرغ ها بداند و دیوار باغش را برای محافظت یا حتی شکار روباه مدام بازطراحی کند. در این شرایط باید نگاه غیر بومی دیگری را نیز که نوعی دانش غیر بومی است وارد کرد. مثلا به لحاظ محیط زیست شکار روباه می تواند زمینه انقراض یک گونه محسوب شود که چندان با خواست افراد محلی هم خوان نیست.
یا مثلا آب در اصفهان و یزد و غیره که تعارض منافعی به سبب تفسیرهای مختلف بومی مطرح می شود و در این بین دانش غیر بومی نیز نمی تواند فارغ از تفسیر های محلی در منظر اعمال شود. چراکه در صورت اعمال دانش یا راه حلی غیر بومی مثلا لوله انتقال آب را خراب می کنند.
آیا در این شرایط معمار منظر باید اصفهانی باشد یا یزدی که بتواند منظر اصفهانی یا یزدی را بفهمد؟ آیا یک معمار منظر تهرانی نمی تواند نقشی داشته باشد؟ درواقع آیا باید «همان کس» بود تا بتوان تجربه و فهم «همان کس» را از منظر داشت؟
برای پاسخ، دو سوال از علوم اجتماعی می توان طرح کرد. آیا باید پسر بود تا یک پسر را فهمید؟ یا آیا باید روانی بود تا روانی را فهمید؟ پس مادر چگونه با پسر خود و یا دکتر با بیمار خود در تعامل است؟ برای پاسخ، باید بین «بودن» و «فهمیدن» تفاوت قائل شد. داشتن یک تجربه یا در منظر بودن با فهمیدن و شناخت پیدا کردن درباره آن تجربه تفاوت دارد. بنابراین خود یک فردی که در یک منظر است و آن را تجربه می کند نیز تا زمانی که از خود فاصله نگیرد و شناخت درباره تجربه خود نداشته باشد، نمی تواند منظری که در آن است و تجربه کرده را موضوع دانش خود قرار دهد.
در واقع «همان کس بودن» به محض شروع شناخت غیر ممکن می شود. بنابراین «همان کس بودن» یا معمار منظر اصفهانی بودن فقط اهمیت و ضرورت حساسیت داشتن به «بودن در تجربه» را نشان میدهد و شرطی لازم است نه کافی. بنابراین غیر بومی بودن از جهت داشتن فاصله با «بودن در تجربه» می تواند حتی مثبت نیز تلقی شود به شرطی که در حساسیت به تجربه بومی بسیار دقت کند.
بنابراین در پاسخ به این پرسش که آیا معمار منظر برای فهم و طراحی یک منظر حتما باید بومی آن جا باشد؟ می توان سه گزینه را دسته بندی و گزینه سوم را مناسب ترین عنوان کرد. گزینه اول بله الزاما، تا بتواند منظر را دقیقا از دید آن ها بفهمد. گزینه دوم خیر تا بتواند فاصله لازم را داشته باشد و کاری تخصصی منطبق با یافته های جهانی انجام دهد. گزینه سوم خیر به شرط آنکه حساسیت لازم و حداکثری به تجربه بومی را رعایت کند.