چند سالی است که شهر تهران میزبان توسعۀ پروژه های منظر شهری متعددی است که از جملۀ آنها می توان به پیاده راه هایی اشاره کرد که به زعم مدیران و مسئولان شهری قرار است به عنوان اقداماتی در جهت ارتقای کیفیت فضاهای شهری و در نتیجه زندگی شهروندان باشند؛ اما چندی پس از افتتاح آنها نتیجه مطابق آنچه مدیران شهری تصور می کردند از آب در نمی آید. چراکه به نظر می رسد سناریویی که نویسندگان، برنامه ریزان و بازیگران آن تنها مسئولان و مدیران شهری هستند و مردم در آنها نقشی ندارند پایانی خوش نخواهد داشت. نمونۀ این تجارب نافرجام در فضاهای شهری را قبلاً در پروژه هایی همچون پیاده راه سازی خیابان هفده شهریور و میدان امامحسین(ع) به بهای گزاف تبدیل آن به یک فضای مردۀ شهری و نارضایتیِ بیحدِ مردم لمس کرده ایم. حال چندی است که شاهد افتتاح پیاده راه جدیدی تحت عنوان «گذر شهریار» در پهنۀ فرهنگی-هنری رودکی هستیم. سؤال اینجاست که در بحث برنامه ریزی، طراحی و ساخت این پروژه چه تفاوت هایی نسبت به پروژه های قبلی وجود دارد؟
منظر مفهومی اجتماعی است، موجودیتی دموکراتیک که توسط کسانی که آن را تجربه می کنند درک و ساخته می شود، بنابراین پدیده ای از اساس وابسته به مخاطب تلقی شده و هنگامی که در تعریف آن از عبارت «عینی-ذهنی» استفاده می شود، به ذهن مخاطب اشاره دارد. به همین جهت بخش زیادی از منظر از آنچه در ذهن مخاطب شکلگرفته تشکیل شده است. آنچه در پروژه های شهری امروز از جمله پیاده راه ها دیده می شود مغفول ماندن وجه منظرین آنهاست. همان طور که در پیاده راه هفده شهریور رویکرد مدیریت محور به فضا و پروژه باعث عدم توجه به معیارهای ذهنی شده و این بی توجهی به مخاطب و مشارکت او در خلق فضا، باعث شد که این طرح با اقبال عمومی مواجه نشود. به نظر می رسد که در پروژۀ «گذر شهریار» نیز اتفاقی مشابه افتاده است، زیرا نوع نگاه ایجادکنندۀ این فضا با نمونۀ قبلی آن تفاوت چندانی نداشته و تنها عنوان و عملکرد از «آیینی» به «فرهنگی» تغییر کرده است. نکتۀ قابل توجه دیگر این است که این گذر با شعار «تهران شهری برای همه» طراحی و ساخته شده است ولی دیدگاه قیم مآبانه همچنان در آن مشهود است. تبدیل چند خانه به فضاهایی همچون کافیشاپ و امثال آن نیز به عنوان اقدامی برای جذب مخاطب بیشتر حس تزریق مخاطب به فضا دارد. استفاده از این رانت های فضایی (که برای رونق فضا لازم بوده ولی کافی نیستند) قطعاً می توانند بهعنوان کشش و جاذبه ای اولیه برای این فضاها باشند اما آیا با حذف آنها باز هم مخاطب تمایلی به آمدن به آن فضا و یا ماندن در آن خواهد داشت؟ این اقدامات موجب می شود مردم بیشتر از آنکه خواهان منظر این فضا باشند، خواهان نوع فعالیت آن شوند و این مسئله مشارکت را از مفهومی که تحقق آن پیچیده است به امری ساده، انحراف پذیر و فریبکارانه تبدیل خواهد کرد.
پیاده راه هفده شهریور به دلیل نوع نگاه از بالا به پایین در همۀ مراحل تولید آن هرگز نتوانست بهعنوان یک گذر آیینی از طرف مردم پذیرفته شود، زیرا این رویکرد از بالا به پایین، منظر و هویت منظرین این فضا را دچار اختلال کرده و به دلیل وزن زیادی که مخاطب و ادراک او در تعریف منظر دارد، هرگونه اختلال در منظر به معنای در نظر نگرفتن مخاطب خواهد بود. بیم آن می رود که به همین دلیل هیچکس گذر شهریار را نیز به عنوان یک گذر فرهنگی نپذیرد. توجه به مخاطب و ذهن او باید بهنوعی در تمامی مراحل تولید یک پروژه، با وزن های متفاوت وجود داشته باشد. به نظر می رسد بهترین زمان ورود مخاطب در یک پروژه، از مراحل ابتدایی و در تعریف آن است. اینکه مخاطب این فضا را به چه می شناسد، در اینکه این فضا چه می تواند باشد تأثیرگذار بوده و تنها با مطالعۀ ذهن او امکان پذیر است. مشارکت یعنی خود پروژه و هستی آن بر مبنای مشارکت ایجاد شود، بنابراین این رویکرد باید از ابتدای تولید هر فضا در کُنه نگاه مسئولان و مدیران شهری وجود داشته و مخاطب و ذهنیت او باید جزئی لاینفک از هر پروژۀ شهری باشند. این به معنای مشارکت واقعی خواهد بود. حذف مخاطب به معنای حذف منظر است.