«شهروندی» چیست و «شهروند» کیست؟. به نظر می رسد «شهروندی» اصطلاحی است که اکنون دیگر از هر معنایی تهی شده است. اصطلاحی عادی و روزمره و خالی از هر نوع پیچیدگی. مدعای آن هم استفادۀ بهجا و نابهجا از آن در هرجا و هر محفل تخصصی و غیرتخصصی است. شکی نیست که استفادۀ زیاده از هرچیز، لاجرم معنای آن را مخدوش خواهد کرد. در تعاریف عادی و معمول، شهروندی حالتی پیشرفته و متمدنانه از «شهرنشینی» است. همچنین از طرفی شهروندی، حق و حقوقی را به دنبال خود برای شهروند می آورد و از طرف دیگر شهروند نیز در قبال آنچه با آن نامیده می شود، دارای وظایفی است.
در ادامه گفته می شود شهروندان باید توانایی مشارکت در تصمیم گیری های مربوط به شهر خود را داشته باشند. بنابراین یک تقسیم بندی از پیش موجود برای مفهوم شهروند به عنوان پیش فرض در نظر گرفته شده است. یعنی گویی بنا به گفتۀ کریستین راس: «یک تقسیم بندی میان آنانی که دارای توان مشارکت در تصمیم گیری جمعی تعریف شده اند (بهترین مردم) و آنانی که گفته می شود این توان را ندارند» ایجاد شده است. حال با این تعریف از پیش موجود، مثلاً یک زباله گرد (یا امثال آن) هم یک شهروند محسوب می شود؟ پاسخ شاید این باشد که به نظر می رسد میان شهروند بودن و نبودن آستانه ای وجود دارد. این آستانه، افرادی هستند که در هیچ دسته بندی قرار نمی گیرند. در شهر زندگی می کنند، اما حقوقی ندارند، در شهر زندگی می کنند اما همواره بهسان موجودیتی نیازمند تغییر و اضافی به آنها نگاه می شود.
به عنوان مثال در یک پروژۀ شهری تا چه میزان به یک دستفروش، زبالهگرد و …. توجه می شود؟ شاید از سمت دولت ها، به این وضعیت ها، «استثنائی» اطلاق شود. اما اگر دقیقتر نگاه کنیم، میبینیم بسیاری مواقع بسیاری از شهروندان نیز حکم همان زبالهگردها را پیدا می کنند، یعنی در همان وضعیت استثنایی بی توجهی قرار می گیرند. مثلاً اگر نگاهی به پروژه های اخیر شهری مثل زیرگذر استاد معین کنیم، این وضعیت بیشتر به چشم می آید.
پروژه ای که اعتراض ساکنین منطقه را به دلیل عدم دسترسی از بخش جنوب به شمال، به دنبال داشت. پروژه ای که به نظر می رسد به بخشی از شهروندان (بالای شهرنشین)، بیشتر از بخشی دیگر (پایین شهرنشین) بها داده شده و عملاً بخش دیگر مورد بی توجهی واقع شده اند. گویی شهروندی قابل تفکیک به تقسیم بندی دلخواه، در موارد به نفع یا به ضرر است و همیشه وضعیتی استثنایی وجود دارد. اما به نظر می رسد این وضعیت ها چندان هم استثنایی نیستند و به گفتۀ آگامبن، دیگر درحال بدل شدن به یک «قاعده» هستند. این مسئله می تواند تعریف منظر شهر را هم مخدوش کند. منظر شهر، مفهومی است که با انسان تعریف می شود. اگر این گزاره را قبول داشته باشیم که منظر شهر، همانا ساحت مادی فهم شده از طریق انسان است و این دو غیرقابل تفکیک از یکدیگر هستند، نقش شهروند بیش از پیش بروز می یابد. در این تعریف تبعیض بین انسان ها وجود ندارد.
ما نیازمند به تعلیق درآوردن مفهوم شهروندی در جامعۀ تخصصی و دولت ها هستیم. نیازمند فهم اینکه انسان بودن، فراتر از شهروند بودن است. این دعوتی است به برابری از سوی مردمی که بنا بر تعریف، در میان بهترین مردم نیستند. شهروندی یعنی توان (همۀ) مردم عادی برای کشف شیوههای کنش برای مواجهه با شهر، ساخت و فهم آن، یعنی موجودیتی لاینفک از منظر شهر. منظر شهر، همچون نقشی است که نقاش یا ذهنیت سازندۀ آن، انسان است (یا به عبارتی شهروند که زیرمجموعه ای از انسان بودن است). همان انسان محصول را هم فهم می کند و مصداق آن این سخن مولاناست که: «تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد؟».