علی رغم گذر از عصر زندگی ماشینی و تغییر دید تک بعدی و عملکردگرایانه به نگاه چند بعدی و همه جانبه گرایانه منظرین، همچنان موضوع فضاهایی که در اثر ساخت سازه های ماشین محور همچون پلها و بزرگراه های شهری از دسترس شهر و شهروندان خارج میشود و به اصطلاح به فضاهای گمشده شهری تبدیل می شود، مغفول مانده و تصمیمات اتخاذ شده مدیریتی جهت تغییر این دست فضاها بیش از هرچیز از نبود رویکرد علمی در مدیریت شهری حکایت دارد. نمونه این دست تصمیمات را می توان در طرح جمع آوری پل نصر (گیشا) در سال 1398 که بیشتر به جهت حل معضلات ترافیک سنگین آن منطقه در دستور کار قرار گرفت تا طرح جمع آوری پل حافظ تهران، حد فاصل خیابان کریم خان زند و انقلاب اسلامی که در سال جاری مطرح شد، دید، که با گذر زمان کوتاه از عنوان این طرح جنجالی، خبر لغو آن از سوی شهرداری تهران به علت عدم اولویت اجرایی آن بیان شد. حال سؤال مطرح می شود که چرا تخریب و چرا بی عملی؟ و آیا بین تخریب پل و رها کردن آن به حال خود، نگاه مدبرانه و راهکارهایی متناسب با منافع شهری وجود ندارد؟
پل های فلزی هفت گانه تهران در دهه پنجاه برای برای ورود کاروان بازی هایی آسیایی ساخته شدند که در طی این سال ها با فرسایش ناشی از بار سنگین ترافیکی و مشکلات فنی پیش روی آنها مورد توجه شهرداری تهران قرار گرفته اند. این هفت پل که همگی در نقاط مهم شهر واقع شده اند با ایجاد فضای گمشده ناخواسته بخشی که می توانست به شهر و شهروندان تعلق گیرد را به فضایی متروک، نا امن و بلااستفاده تبدیل کرده اند. در برخورد با این پل ها ما شاهد سه رویکرد کاملا متفاوت هستیم. پل کریم خان با هزینه بالایی تعمیر و بازسازی شد، پل گیشا تخریب و به زیر گذر تبدیل گشت و حال بی عملی در خصوص پل حافظ تناقضات ناشی از تصمیمات مدیریت شهری در بیان دلایل برچیده شدن یا به جا ماندن پل ها و سازه های ترافیکی شهری، و عدم ارائه راهکار جایگزین برای بهبود کیفیت بافت و کاربری های مجاور آنها و مسئله برخورد با فضاهای گمشده شهری را نشان می دهد. حتی پس از اعلام تصمیم قطعی و زمانبندی اجرای عملیات آن، ناگهان دچار حذف اولویت شده و کلا از دستور کار خارج شد. در حقیقت تردید مدیریت شهری تهران در جمعآوری پل حافظ رویکرد سلیقهای و نه کارشناسانه و علمی را نمایش می دهد.
در نظام سیستماتیک مدیریتی با توجه به قرارگیری پل حافظ دقیقا رو به روی سردرد اصلی دانشگاه امیرکبیر و توجه به جلوخان دانشگاه، بهبود کیفیت فضایی زیر پل و تولید عرصه عمومی می توانست کمترین اقدام منظرین برای این منطقه باشد. در واقع توجه به مسائل فنی سازه پل و ساختار ترافیکی تداوم همان نگاه تک بعدی به مسائل شهری است در حالی که با اقدامات منظرین و طراحانه می توان تهدید فضای ناخوشایند و متروک زیر پل به فرصتی برای ایجاد فضای سرزنده شهری، تولید برنامه عملیاتی زندگی پیاده و احیاء فضاهای گمشده در مورد این پل ها بدل شود.
به نظر می رسد راه برون رفت مدیریت شهری از سردرگمی موجود پیرامون موضوع فضاهای گمشده شهری در وهله اول در تعریف و پذیرش موضوعیت فضاهای از دست رفته و گمشده در شهر، و اتخاذ رویکرد پیاده مدار و تقویت سازمان فضایی شهر تهران به جهت بازگرداندن این فضاهای ذیقیمت به ساختار شهر مستتر باشد.
در برنامه ریزی دراز مدت و تغییر شهر بر اساس دید منظرین قطعا پل های روگذر شهری از عناصر زائد و مخدوش کننده منظر شهر بوده که تنها در خدمت ماشین ها هستند و ناگزیر حذف خواهند شد. تا برنامه ریزی صحیح و تدوین برنامه کل نگر و جامع نسبت به آینده منظر شهری می توان این قبیل فضاها را به عنوان فضای گمشده شهری شناسایی و مورد توجه قرار داد و با اقدامات طراحانه به آن ها کیفیت منظرین بخشید تا دوباره به چرخه زندگی شهری باز گردند. در واقع با حاکمیت نگاه منظر شهری در مدیریت کلان شهر و پذیرش راهبردهای زندگی پیاده در شهر می توان بر حسب مواردی چون: پتانسیل پلها و بزرگراههای شهری در تقویت ساختار پیاده مداری، امکان تبدیل فضاهای گمشده منتج از این سازه های شهری به فضاهای جمعی، پیوند عناصر و پهنه های شهری با فضاهای قابل آزادسازی در نتیجه برچیدن این پلها و درنظرگیری ویژگی”یکّه” بودن هریک ازین سازه های شهری به تناسب بستر قرارگیری آنها نسبت به تصمیم گیری سیستمی در ساماندهی آنها اقدام کرد. در واقع سردرگمی موجود بیش از هرچیز نشان از عدم باور مدیریت شهری به لزوم حاکمیت نگاه پیاده مدارانه- برخلاف شعارهای رایج –و دیدگاه ترافیکی در ساماندهی پلهای سواره و بزرگراه هاست.
یک پاسخ
اراضی با ارزش شهری ما اینچنین از دست میرن و در قلب شهرها جنگل های بتنی و فولادی به جاش ساخته میشن
مطلوبیت و دلپذیری فضای شهرهای پیشرفته از همین جزئیات برمیاد.
احسنت به این نگاه تیزبینانه و آکادمیک