دیدگاهی که هنر بنجُل، یا آنطور که هواداران بازار اصرار دارند «کیچآرت»، را میستاید، اصل موضوعۀ هنر را به عنوان فعالیتی که احتمالاً بازتابی معرفتی دارد نادیده گرفته یا پاک میکند؛ بدون آنکه بپرسد اگر چنین بازتاب معرفتیای بر هنر مترتب نباشد، پس چه ضرورتی خواهد بود که از فعالیتی «متفاوت» به نام هنر صحبت کنیم. دیدگاه ستایشگر هنر بنجل، ضمن همسطحکردن هنر با سایر پدیدههای زندگی روزمره، وجه متعالی هنر را در مقام کالایی متفاوت حفظ میکند؛ زیرا تنها با حفظ این تفاوت میتواند قیمت استثنائی آن را حفظ کند. به همین دلیل است که در پایان گفتوگوی «پرندۀ عروسکی…» میخوانیم که طرف گفتوگو با حواس جمع و بدون تأکید، جملهای تکراری و مبهم را بازگو میکند: «هنر روحیۀ زمانهاش را بازتاب میدهد». یعنی کار متفاوتی هم انجام میدهد، که درعینحال کار مهمی هم نیست. این جمله که بیانی کیچ از گفتۀ کاندینسکی مبنی بر توان هنر در بازتابدادن روحانیت دوران است، بهشکلی طنزآلود، بیمعنا و از قضا جملهای کلیدی برای گشودن معنای گفتوگوست.
نکته اینجاست که هیچ بازتابی از «روحیۀ زمانه» وجود ندارد؛ هر شکلی از بازنمایی، بازنمایی از منظری خاص است و بازنمایی کیچ، ضرورتاً بازنمایی از منظری است که میخواهد باافتخار و لبخند هر چیزی را به زباله، و قاعدتاً زباله را به پول بدل کند. کیچ در معنای کلی، راهی برای دیدن ابعاد هولناک تمدن ندارد و چیزی از روح زمانهای که سراسر با جنگ، تجاوز، سرکوب، تحقیر، استعمار و چپاول به شیوههای کاملاً مدنی، و بحرانهای روحی و بانکی پوشیده شده است بازتاب نخواهد داد. کیچ تهرانی، آنچنان که در گفتوگو میخوانیم، ترکیب رُبدُشامبر و کراوات در لباس مردان متمول را فقط نمونهای از تیپهای مردمپسند مییابد و نمیتواند پشت این کلیشهها، انبوهی از معناهایی را ببیند که به تکانهی بزرگ اجتماعیای مانند «اصلاحات ارضی» دلالت دارد. کیچ سعی میکند چیزهایی را در سطح تعریف کند و آن را بهجای «لایفاستایل نسل جدید» جا بزند. مسئلهی مهم این است که دریابیم امور سطحی وجود ندارند؛ فرهنگ مسلطی که با پول حمایت و تقویت میشود اصرار دارد که «چیزهای مهم در عمقاند» و بهاینترتیب مانع از دیدن بدیهیترین امور دردناک زندگی میشود، اموری که اتفاقاً بههیچرو قابل تقلیل به «دوگانگی زیست درونخانگی و برونخانگی» نیستند و در عادیترین لحظههای زندگی روزمره هم قابل دریافتاند. کیچ نمیخواهد این بخش از لحظات روزمره را بازتاب دهد. این مسئله بیش از حدِ لزوم، واضح و قابلدرک است.
اما حقیقتاً تنها جریان کیچ تهرانی نیست که درگیر چنین ابهامات اسفباری در حوزهی معناست. اصولاً این بیمعنایی و «سطحینگری» همچنین شامل حال هر رویکردی میشود که میخواهد هنر را به بیان سرراست و مستقیم چند جملهی حاضر و آماده تقلیل دهد؛ این حتی سرنوشت هنرمندی است که میخواهد با کشیدن زن چادری بستنیبهدست یا با چسباندن تصویر تیرآهن وسط مینیاتور یا با چسباندن مینیاتور روی بشکهی نفت به بیان مفهومی فخیم با درونمایهی سیاسی و یا ماورائی یا نقد فرهنگ برسد. بنیان این نگرش، چیزی اساساً متفاوت با کیچ نیست. ماجرای جالبی بهیاد میآورم: سه-چهار سال پیش، یکی از هنرمندان در نشستی دربارهی کارنمایی که خود «کیوریت» کرده بود، در نهایت، ضمن پذیرش اینکه بسیاری از آثار این کارنما «بنجل» هستند، از اینکه «سرمایهداران کثیف» حاضرند این بنجلها را بخرند و بر دیوار آویزان کنند، ابراز خرسندی کرد. نباید این سرنوشت شرمآور را هم از نظر دور داشت و فریب هنری بهظاهر «سیاسی» را خورد.
در آخر، مهم نیست که چرا در گفتوگویی هماهنگ و بی کوچکترین چالش و اختلاف نظر، یکباره تمامی آنچه تاریخ و تبار کیچ خوانده میشود، شکل میگیرد؛ زیرا خوشبختانه ریشهدار نبودن نقشها و کارکردهای متصدیان و ارگانهای جهان هنری در ایران، دستِ نظریهپرداز تردست را خیلی زود رو میکند، بهشرط آنکه منتقد هم از شوخطبعی بهرهای داشته باشد!
باید گفت که تبارتراشی برای آثاری که امروز بههرتقدیر در زمرهی پرفروشها جای گرفتهاند، انگیزهای قوی میخواهد: پاککردن نسبت آن با اصلیترین محرک تولید اینگونه آثار، یعنی پول. این حقیقت تلخ که امروز هر عملی در دنیای هنر جز در نسبتی با سلیقه و روند بازار ممکن نیست، نشان میدهد که هنر نیز بهراحتی و با لبخند به دنیای رنگارنگ کالاها بدرقه شده؛ اما این همه میتواند نتیجهی منطقی دیگری هم داشته باشد: در حقیقت آنچه امروز عمومیت دارد «کیچ» یا «لایفاستایل عاری از آرمان» یا چیزی مشابه نیست، بلکه عنصر عام پول و اصلِ مبادله است. ـ
[۱]. بحث دربارهی معنای برخی احکامی که آقای بختیاری طرح کردهاند، عجالتاً معوق خواهد ماند: اینکه چرا تمامی سقاخانهایها، حتی قندریز با نظام پیچیدهی تصویریاش، کیچ هستند؛ چرا افسریان، که شباهت نقاشیهایش از اتاقهای متروک به کاسهوکوزههای بیمعنای فرهاد مشیری معلوم نیست، کیچ است؛ چرا ایشان میپندارد که جریان هنر متعهد پس از دههی شصت تداوم نیافته؛ یا چرا چلیپا نمایندهی نقاشی دههی شصت است و آن زمان مثلاً الخاص چه میکرد.
منبع: علی گلستانه