ما شهرها را ساختهایم تا در آنها زندگی کنیم اما درست در ساعاتی که فکرش را نمیکنیم، همین فضاها رنگ و نقش مردگی دارند. خیابانها را در طول روز نگاه کنید: شلوغ و پر رفت و آمد، محل مبادله، پرسروصدا و متحرک. همین خیابانها شبها نما و ظاهر دیگری به خود میگیرند: ناامن و بیحسوحالند و گرد مرده بر آن پاشیدهاند. پنجاه درصد زمان زندگی شهرهای ما، به مردگی شهری اختصاص دارد. گردشگران و مسافران به دنبال جاذبه هستند. جاذبههای زنده و پویا. برای هر گردشگر شهری، شبها هم زمانهایی هستند که برای استفاده از آنها سرمایهگذاری مالی کردهاند، بنابراین دور از تصور نیست که برای شبها هم برنامهخواهی کنند! برنامهخواهی و طرح مطالبه است که مسیر برنامهریزی را باز میکند. زندهسازی فضاهای شهری در شب، ایجاد پیادهراههای زنده، تزریق خلاقیت در شهرها و حرکت از «موزهای دیدن» به «میدانی دیدن»، همان چیزی است که گردشگری خلاق به دنبال آن است.
شهر موجودی پیچیده است، پیچیدهتر از انسان. چرا که محصول کار و تلاش مجموعهای از انسانها و به کارگیری تعاملات و تجهیزات در طول تاریخ است. این پیچیدگی به آن جذابیت میدهد. جذابیتهایی که باید هم به صورت جزئی و هم به شکلی کلی درک شوند. بنابراین هر بخش از شهر برای خود دارای هویت میشود. هر بخش هویتی شهر، برای خود از تمام گروههای گردشگر، مسافر و پرسهزن، علاقمندانی پیدا میکند. حرکت از مکانیکی و کارکردیبودن به سمت حسی، شهودی و تجربهای شدن شهر، خلاقیت و تفکر میطلبد.
خیابان ۳۰ تیر به چیزهای زیادی معروف است. فرهنگ، ادیان، تاریخ و موزه، از پیشترها با این خیابان عجین بود. اما مدتی است که خوراکی هم به ته ۳۰ تیر وصله خوردهاند. خیابانی با تداعی غذا و شکمگردی. خیابانی که شبها، پیادههای زیادی را به سوی خود کشانده است. یکی فستفود می خورد، یکی غذای اصیل جنوبی سفارش میدهد و دیگری از دیدن غذا خوردن مردم در ۳۰ تیر، حس خاصی میگیرد. درست است که شهر خلاق و گردشگری خلاق به دنبال جلب توجه و ایجاد تجربیات عمقیتر است، اما آیا این ترکیب، اسانس خوش بویی ساخته است؟