شهرها همیشه یک پدیدۀ زنده، پویا و معنادار در دنیا بودهاند و همانطور که در همه شهرها از دوران باستان تاکنون شهرسازی دارای یک پسزمینه فکری و بر اساس یک ایدئولوژی بوده است، شهرسازی اسلامی هم از ابتدا و از مدینه النبی بر پایه یک ایدئولوژی، مکتب و آرمان شکل گرفته است.
وقتی در بررسی تاریخ شهرسازی در ایران، به دورۀ پهلوی دوم میرسیم، میبینیم که در این دوره به تدریج شهرسازی ملیگرایانهای که پهلوی اول آغاز کرده بود، به شهرسازی شبهمدرنیستی غربی تبدیل شد. یعنی ما در دوره پهلوی دوم هم از آرمانهای اسلامی و هم از آرمانهای ملیگرایانه فاصلهگرفتیم.
در آستانۀ انقلاب و بعد از آن، آرمانشهر اسلامی توسط رهبران انقلاب و کسانی همچون شریعتی و مطهری به جامعه معرفی شد، که تمام تصورشان این بود که ما بعد از انقلاب، توسط آرمانشهر اسلامی به الگو تبدیل خواهیم شد. اما در دهۀ شصت به دلایلی از شهرسازی ما ایدئولوژیزدایی شد و این سؤال مطرح شد که «چرا باید شهرسازی بر مبنای یک ایدئولوژی و بر اساس برخی ارزشها باشد؟» و تدریجا این بحث به وجود آمد که شهرسازی یک امر جهانشمول، مکانیکی،کمی و اقتصادی است. بنابراین نتیجه گرفتیم دیگر به خودمان زحمت ندهیم که آرمانها، ایدهآلها، عقاید و ارزشهای کمالگرایانه را بجوییم. حاصل همچون تفکری طرحهایی مثل طرح نواب شد. از دهۀ شصت ما دیگر شهرسازی شبهمدرن غربی را رسماً پذیرفتیم و شهرسازی اسلامی به یک تفکر روشنفکرانه و یک شعار سیاسی که دیگر مطرح نبود تبدیل شد و به حاشیه رفت. نتیجه این تفکر طرحهایی مثل طرح میدان امام حسین و 17 شهریور شد که به عنوان پیادهراه و کپی کاملی از تفکرات روز آن زمان اروپا بود و یا طرح توسعۀ حرم رضوی که در آن مدیران شهری که حالا اختیار بیشتری در این حوزه پیدا کرده بودند و دیگر محدودیتهای آن زمان را نداشتند، بافت اطراف حرم را نابود کردند.
توسعۀ اطراف حرم باعث شد کسانی که پیرامون حرم زندگی میکردند و به اعتقاد من مانند حواریون بودند، مهاجرت کنند. این بافت را پاکسازی کردند و به جای آن هتلهای شیکی ساختند که به حرم نزدیک باشد و توسط آن بتوانند تبلیغ کنند، هتلهایی که جای مجاوران را گرفت. نکتۀ جالب این بود که ایدههای آرمانگرایانه از طریق طرحهای معماری و شهرسازی به کلی تغییر کرد.
دهه نود نه تنها آرمانشهر اسلامی به کلی کنار گذاشته شد، بلکه شهرسازی مبتنی بر سرمایهداری لیبرال و غربی به شدت تقدیس، تبلیغ و روی آن کار شد. در طرحهایی مثل پالادیوم و ایرانمال و باستی هیلز تمام آن آرمانشهر اسلامی کنار گذاشته شده و روش توسعه شهری غربی که مشخصا به جلوههای عدم تعادل محیطی منجر میشود جای آن را گرفت.
دلایل شکست نظری و عملی نظریۀ آرمانشهر اسلامی دهۀ شصت، احیا و تداوم شهرسازی شبهمدرن پهلوی به شکلی افراطیتر را این گونه بیان کرد:
1- گرایش به مسائل تخیلی
2- استفاده از احکام جزءنگر
3 – عدم توجه به یک نظریۀ کلی و کلنگر
4 – عدم توجه به پویایی شهر و نیندیشیدن روندی که مقطعی عمل نکند و بتواند خود را بازتولید کند
5 – عدم توجه به نیازهای روزمره شهر مثل ترافیک،کودکان کار، بافت قدیم و بافت جدید
شهرها نمیتوانند بینیاز از ایدهپردازی و بسترسازی فکری باشند و نمیتوان با جزئینگری شهرسازی اسلامی را احیا کرد. بهرهگیری از تفکرات پایۀ عرفانی و فلسفی اسلامی میتواند یک پایه و بنیاد قابل اتکا در این زمینه تلقی گردد. مقدمۀ تغییر بنیادین در شرایط موجود ایجاد تحول در زبان فضا و فضای زبان است، یعنی اگر زبان فضا و فضای زبان را حفظ کنیم و تغییر ندهیم نمیتوانیم به آن تغییر و تحول دست پیدا کنیم.
این متن برگرفته از سخنرانی در همایش «اسلام و شهر؛ خوانش متفاوت از یک مفهوم» است.