تجربیات ناگوار زندگی در شهرهای غربی تحولیافته تحتتاثیر انقلاب صنعتی، اندیشمندان حوزة شهر را با چالشهایی مواجه نمود که آنان را با اهمیت مقیاس محلی در طراحی شهری آشنا نمود. فهم جدید موجب شکلگیری عباراتی و گرایشات جدیدی مانند «واحد همسایگی»، «جنبش واحد همسایگی» و… شد که مقیاس جدیدی از سکونت و خدمات اجتماعی را مدنظر قرار میداد. از طرفی همزمان در ایران با تصویب «نقشة خیابانها» در سال 1309شمسی، نخستین دگرگونی اساسی در ساختار محلههایی که تا آن زمان دچار تغییر محسوسی نشده بودند، صورت گرفت و سازمان محلهای قدیم را دچار آسیب جدی نمود. چندی بعد با تداوم تفکر شهری مدرن در ایران و رواج طرحهای توسعه شهری، در سال 1347 در طرح جامع تهران، بار دیگر واژة «محله» مطرح شد. با اینحال واژه محله در این طرح نه با معنای سابق بلکه با مفاهیم نوین «واحد همسایگی» جایگزین شده بود.
عدم شناخت کافی متخصصان از مفهوم محله در شهر ایرانی و همچنین شباهت جزئیات شکلی آن با «واحد همسایگی» موجب شد که علیرغم کاستیهای مشهود در نمونههای به عمل آمده از این مفهوم، تصمیمگیرندان شهری همچنان بر تدوام این شیوه مصرانه تأکید نمایند. چنانکه شاخصترین ویژگیهای مشابه هر دو مفهوم را میتوان اینچنین برشمرد: هر دو این مفاهیم به عنوان قلمرویی سکونتی با ابعاد کالبدی، اجتماعی و اقتصادی تعریف میشوند. همچنین هر دوی آنها به عنوان واحدی خدماتی نقش تأمین نیازهای ساکنین محله بر عهده دارند. در محله مسجد به عنوان شاخصترین عنصر خودنمایی میکند و در واحد همسایگی فضای آموزشی (دبستان) یا سایر خدمات ایجاد تمایز مینمایند. هر دو ایده در اصول شکلدهندهشان دارای انواع متفاوتی از مرکزیت، قلمرو، سلسله مراتب دسترسی و خودکفایی نسبی هستند. با اینحال به نظر میرسد تفاوتهای بنیادینی در کیفیت ابعاد اجتماعی این دو مفهوم وجود دارد.
به لحاظ مشارکت اجتماعی، در محله اجتماع به عنوان عضوی فعال در پیدایش، بهرهبرداری و مدیریت محله عمل مینماید به طوری که محله بازتابی از خرد جمعی ساکنین محله از گذشته تاکنون است در مقابل در مفهوم واحد همسایگی، اجتماع با فروکاست در نقش، تنها به بهرهبردار از فضا بدل میشود. آنچه از فرایند پیدایش واحد همسایگی در انتها به دست میآید کالبدی فیزیکی و مجموعهای از عملکردهاست که بر اساس استانداردهای عملکردی یکسان با نظر نخبگان بر سایت تحمیل میشود. عدم حضور فعال اجتماع در فرایند پیدایش محله موجب شده تا گسستی میان مکان و استفادهکنندگان آن رخ دهد و مهاجرت میان واحدهای همسایگی را به امری مرسوم بدل نمود در صورتی که تغییر محله در شهرهای سنتی یکی از آخرین انتخابهای ساکنین هر محله محسوب میشد و در شرایط خاص و بسیار به ندرت صورت میپذیرفت.
یکی از تمایزهای بارز میان محله و واحد همسایگی، مفهوم همبستگی اجتماعی است. عوامل متفاوتی (مانند دین و مذهب، قومیت و نژاد، پیشه یا فعالیتهای اقتصادی و..) در محلههای سنتی موجب ارتباط و پیوند اجتماعی میان افراد میشد. به اینترتیب میان ساکنان محله کلیتهای اجتماعی پدید آمده بود که در فیزیک محله به عنوان یک کل کوچک در برابر کلیت بزرگتری به نام شهر دارای انسجام درونی بود. در مقابل واحد همسایگی سختافزاری است برای اجتماعی که فاقد انسجام و همبستگی مفهومی مشخصی با یکدیگرند، کلیتی کالبدی پدید میآورد. به عبارتی دستهبندی های اجتماعی به عنوان یک «کلیت مفهومی» در تناظر و مطابقت با محله به عنوان یک «کلیت فیزیکی» قرار میگرفت در حالیکه در ایدة واحد همسایگی هر آنچه موجود بود «کلیت فیزیکی» بود.
عامل دیگر تفرق میان این دو مفهوم، «مرکز محله» به عنوان مکان بروز ابعاد مختلف روحیه جمعی جامعه ساکن است. در این مکان در هر دوی این مفاهیم فضاهایی عمومی و کاربریهایی جمعی قرار داده شدهاست. در محلههای سنتی، ما به ازای مفهوم جامعه در مرکز محله با حضور عملکردیهایی چندبعدی صورت میپذیرفت که در دو بعد قابل بررسی اند. نخست تعدد عملکردهایی از جنس مختلف مانند کاربریهایی مذهبی، کاربریهایی خدماتی و کاربریهای اقتصادی که در جوار هم ظهور مییابد. دوم آنکه کاربریهای آورده شده، سرشتی چندعملکردی و چندبعدی دارند. برای مثال کاربری مسجد نه تنها برای انجام عملکردهای مذهبی بلکه برای خدمات آموزشی، فرهنگی و… نیز خدمترسانی مینماید. یا آنکه بازارچه و حمام به ذات خدماتی ارائه مینمایند که بستر را برای افزایش تعاملات اجتماعی نیز فراهم میآورد. در مقابل در مرکزیت واحد همسایگی عملکردها طیف محدودی از نیازهای جامعه ساکن را در برمیگیرند و عملکردهای طراحی شده تکبعدی و جزءنگر هستند. برای نمونه فضای آموزشی (دبستان)، تنها به نیاز آموزشی و آن هم مخاطبینی در طیف سنی خاصی را پاسخ میدهد و یا پارکها و فضاهای سبز تنها بر تجربههای فرحبخش فراغتی تمرکز دارند.
نکته دیگر که از قیاس این دو مفهوم میتوان در نظر آورد، رویدادهای اجتماعی است که به منظر مردمی محله در طول زمان پویایی میبخشد. حضور قدرتمند آئینها و مراسم مذهبی در محلههای سنتی بستری را برای بروز رفتارها و تعاملات اجتماعی پدید میآورد که در از طریق انواع اشکال و فرمهای فیزیکی در محله بروز مییابد. اهمیت رویدادهای زمانمند اجتماعی به اندازهای است که در طول زمان اندامهای اختصاصی چون تکیهها و حسینیهها برای آنها شکل گرفته و گاه فراتر از آن در نمونههایی مراکز محله با تکایا تلفیق شده و مرکز محله با خاطره مکانی مفهوم تکیه ادغام گشتهاست. در مقابل به نظر میرسد سرشت سکولار واحد همسایگی با کنار گذاشتن مذهب از زندگی جمعی، نتوانسته جایگزین مشخصی برای برنامهریزی رویدادهای اجتماعی فراهم آورد و آنچه نیز صورت میگیرد برخلاف محله نه از درون اجتماع محله بلکه از خارج از آن پدید میآید.
به نظر میرسد که آنچه امروز توسط تصمیمگیرندگان شهری به عنوان محله در طرحهای شهری توصیه و اجرا میشود، مفهومی غربی معادل واحد همسایگی است که قابلیت پوشش نیازهای متنوع اجتماع ساکن را ندارد و فروکاستی مفهومی از مفهوم محله سنتی است. از طرفی مدل مفهومی محلههای سنتی با اندیشههای نوین در شهرسازی تطابق شگفتاگیزی دارد و در صورت شناخت صحیح از فرایند شکلگیری و ابعاد مفهومی متعدد آن، میتواند به راهکار کاملتر برای ایجاد محلههای معاصر منجر گردد.
منبع:
- C. A. (1929). “The neighborhood unit”, in The Regional Plan of New York and its Environs, Volume 7.