زندگی شبانه و فرصتهای اجتماعی، امنیتی، اقتصادی و هویتی منتج از آن یکی از مباحث موردتوجه شهرها در سالهای اخیر بوده است. نیک داون- نویسنده و طراح شهری- در کتاب خود “مانیفستی برای شهرهای شبانه” این مساله را از وجوه مختلف و در ارتباط با زندگی پیاده و اهمیت پیادهروی در شب طرح میکند. یکی از وجوهی که در زندگی پیاده کمتر مورد توجه قرار میگیرد ، وجوه تجربهگرایانه و ارتباط آن با زندگی شبانه است.
استفاده بیش از حد از تکنولوژی موجب کاهش توجه محیطی ما و مشخصاً ازبین رفتن حس مکان در ما شدهاست. نیک داون کتاب جدید خود را به این موضوع اختصاص دادهاست که قدم زدن شبانه در خیابانهای شهر چگونه میتواند موجب ارتباط مجدد ما با محیط شود.
در زمانه حاضر رابطه عمیق پیشین میان ما و منظرشهریمان ، به واسطه پیشرفتهای سریع تکنولوژیک، در حال فراموشی است. کثرت اطلاعات و دادههایی که امروزه برروی صفحه تلفن همراه خود داریم- به ما میگوید کجا برویم، چه بکنیم و با چه کسی ملاقات کنیم- به میانجی ارتباط ما و شهر بدل شدهاست و مارا از روابط فیزیکی و تا حدی عاطفی دورکردهاست.
برای فهم اینکه این دراین فرآیند چه چیزهایی را از دست دادهایم کافی است یک شب در شهر پیاده روی کنید. این یک روش اعتراض معمول نیست بلکه یک سرکشی آرام علیه چیزی است که حصر روزانه خوانده میشود.
کشف عمق شب از راه تجربه کردن، راهی قدرتمند و موشکافانه برای درک دنیایی بسیار وسیع تر از آنچه در روز وجود دارد، است.
در سالهای اخیر خطوطی مشابه در بسیاری از منظر شهرهای ما دیده میشوند: محدودیت ها و لبههای ملموس شهری که پیشتر از طریق مرزهای سنگی و بتنی قابل فهم بودند امروزه به واسطه اسکن دوربینها ناپدید شدهاند. در واقع غشاءبندی دوربینهای مدار بسته و سایر تکنولوژیهای نظارتی تمام آنچه در بیرون وجود دارند را به شیوهای مشابه در قالب نقشهبرداریهای منظر طبقهبندی و ضبط کردهاست.
این تنها شهرها نیستند که تغییر کردهاند، ما هم تغییر کردهایم. افزایش محرکهای جلب توجه کننده موجب تغییر و کش آمدگی زمان میشود. عدم تفکیک اوقات فراغت از زمان کار-که یکی از مهمترین ساختارهای تقویت سرمایهداری است- مسالهای است همواره توسط اینترنت و فضای مجازی بلعیده میشود، و بدون توجه به مساله، اوقات فراغت به آن اختصاص مییابد. پاسخگویی به ایمیلهای کاری خارج از ساعات اداری یکی از مسائلی است که وجود و ارتبط دائمی ما با کار را پدید آورده و همیشه دردسترس بودن مسالهای است که بیزحمت به شب و روز ما تجاوز میکند.
همانگونه که موری ملبین اشاره میکند: ساعتهای شب که برای”فاصله اجتماعی موقتی” و زمانهای فراغت به عنوان راه حلی قدیمی استفاده میشد، امروزه تنها در حکم یک کبریت کوچک است که به راحتی و بی وقفه به وسیله پیامها، ارتباطات و ترس از فراموشی و حس گمگشتی ناشی از آنها خاموش میشود.
با توجه به تغییرات نامحسوس شهرها و محرکهای فراوان جلب توجه کننده برای ما، این سوال به شکل جدی ایجاد میشود که آیا اکثرانسانها تمایل به درک حس مکان و برقراری ارتباط با محیط را دارند یا خیر؟ اما باید بدانیم که بیرون از خانههای ما در زندگی شبانه، سرپناه جذاب جایگزینی وجود دارد.
قدم زدن شبانه به ما حس زنده بودن میدهد و مارابه گونهای عمیق با محیط متصل میسازد. همانگونه که هنری بنگستون میگوید: “هرچند همههای عکاسهای شهری تلاش میکنند تا به طور تمام و کمال وجوه مختلف شهر را به نمایش بگذارند اما به هیچ وجه نمیتوانند جای ادراک حسی کسی که در خیابانهای شهر راه میرود را بگیرند”.
این دقیقاً مزیت آشکار بی هدفی است: که میتوانیم از خانه خارج شویم و از منظر شهرمان لذت ببریم و مجبور به خرید یا هیچ فعالیت آنلاینی نباشیم، درواقع میتوانیم بندناف دیجیتال خودرا برای مدتی قطع کنیم. شهر روزانه ما شهری خیالی است که بر تپههای تولید، تجارت و مصرفگرایی بنا شدهاست و بدن ما مترجم بین این دو شهر(شهر خیالی و شهر ملموس) است که با هرقدم آنرا بازآفرینی و کدگشایی میکند.
فهم دگرگونی روانشناختی به اندازه خوانش شهر مهم است: مسالهای که باعث ادراک از طریق تغییر فضای فیزیکی بدن و اتصال ذهنی ما با محیط پیرامون میشود. با زیست شبانه، امکان بی پایان حرکت درتمام جهات ایجاد میگردد و به موازات آن در پاسخ به تغییر ایزوترمهای بدن(همدما شدن با محیط) افکار و احساسات نیز در ما جاری میشوند.
بافت پیچیده شهرها را میتوان به شیوههای روایی بسیاری به نمایش گذاشت، اما این روایت میتواند بخش اساسی تجربه ما در زندگی باشد. خیابانها در شب خارق العاده و حتی جادویی میشوند. گویا مربوط به جهانی دیگرند و فارغ از مسائل اجتماعی، با روشنایی چراغهای خیابانی، میدرخشند.
در برابر منقلب شدن و ترس در زیر سایه ساختمانهای بلندمرتبه، پیاده روی شبانه میتواند یک عمل جسورانه در برابر محدودیت زندگی روزانه باشد و به وسیلهای برای کنارگذاشتن نقشها و مسئولیتهای معمول تبدیل شود.
حتی در بخشهایی از شهر که بیشترین آلودگی نوری وجود دارد، تجربه نبود مردم میتواند تجربهای عجیب و خوشایند باشد. این دقیقاً زمانی است که ما میتوانیم همه حواس خود را با شهر درگیر کنیم.
این توصیه ها به این معنی نیست که همواره باید این موضوع را به تنهایی تجربه کنید. در سفرکوتاهی که 2سال پیش به سئول داشتم، چراغهای نئون مرا به سمت پارک عمومی cheonggyecheon هدایت کرد. این پارک، پروژهای جایگزین یک اتوبان بود که زمانی زندگی منطقه را مختل کرده بود و همچنین رودخانه موجود در این ناحیه را پوشاندهبود.
همزمان با تقویت سکونتگاههای طبیعی، افزایش مشارکت محلات و افزایش جذابیت سیستم حملونقل عمومی، این پارک تعداد قابل توجهی از شهروندان و گردشگران را به ارتباط با زندگی شبانه سوق دادهاست. نورپردازی این ناحیه به شکلی بود که در عین روشنایی مناسب در برخی مناطق آبراه ، امتداد قابل توجهی ازآن را روشن نکرده است.
خانوادهها، زوجهای جوان، گروههای مسن و افراد تنها در حال قدم زدن در قالب جمعیتی گسترده و به ظاهر همراه بودند. آنها از هوای مطبوع شبانه لذت میبردند، قدم میزنند و به آب همانند آنگونه که در گذشته جریان داشت، مینگریستند.
هزارتویی برای تازه واردها
اتکاء و اطمینان ما به ادراک بصری در شهرها بیش از اندازهاست. بسیاری از ما تجربه نزدیک به برخورد با عابرانی را داشتهایم که به جای توجه به دنیای پیرامون به دستگاهی که در دست داشتند، خیره شدهبودند، موقعیتی که با استفاده از هدفون ها تشدید شدهاست. این نوع عقب نشینی به درون خود، تصویر شهر در ذهن مردم را خیالیتر-و به تصویری دورتر ازآنچه هست-بدل میسازد.
فقدان توجه به محیط پیرامون بیشتر از این باور منتج میشود که با زیست همزمان در دودنیای متفاوت میتوانیم مفیدتر باشیم. در واقع این چنین نیست و ما در برزخی نسبی حرکت میکنیم: نه کاملا درگیر با دنیای بیرون و نه کاملاً متمرکز بر مطلبی که از قدم نخست به آن مشغول بودیم. بردگی ما به هرچیز جدیدی، ناتوان کنندهاست. میل ما به میانجیگری برای دنیای تکنولوژیک در واقع ازین باور ناشی میشود که در واقعیت میتوانیم دو زندگی را تجربه کنیم. اما در واقع بهتر آن است که مذاکره خود را از تلفن همراه به مذاکره در حال پیادهروی در معبرعمومی تبدیل کنیم.
خب اگر ما تمام نسخههای مجازی خود را رها کنیم و به طور کامل با زندگی واقعی درگیر شویم، چه؟ سوال دیگری که مطرح میشود این استکه وقتی به تنهایی و درشب قدم میزنیم، چگونه شهر را میفهمیم آن هم در حالی که اتکا ما به قوه بینایی حذف یا دست کم بسیار کم شدهاست؟ مسیریابی امری ضروری است، اما درک ما از شهرها همیشه با توصیفاتی که توسط برنامه ها و نقشهها ارائه شده است ، ارتباط ندارد. والتر بنیامین-فیلسوف مشهور- این بی نظمی بین تجربه واقعی ادراک شهر و بازنمایی های آن را اینگونه شرح می دهد:
” امروزه شهرها به هزارتویی برای تازهواردها بدل شدهاست. خیابان هایی که فرد پیش ازین در فاصله بسیار دور از هم درک میکرد در گوشهای به هم متصل می شوند مانند وقتی مربی با گرفتن افسار یک جفت اسب در مشت، آنها را کنارهم قرار میدهد. تمام سکانسهای هیجانانگیزی که با آدمک های رو توپوگرافی اورا فریب میدهند، فقط با یک فیلم ادراک میشوند: شهر علیه او سپرگرفته است، خود را پنهان میکند، فرار میکند، فریب میدهد، او را به دور خود میچرخاند و به سرحد خستگی میرساند. اما در انتها طرحها و نقشهها موفق هستند: شبهنگام در رختخواب، خیال با ساختمان های واقعی ، پارک ها و خیابان ها تردستی میکند.“
بیش از نیم قرن پیش، کوین لینچ برای فهم بهتر این پدیده، تحقیق پیشرویی در زمینه اینکه یک فرد چگونه شهر را درک و مسیریابی میکند انجام داد. دستاورد ابتدایی او در قالب کتاب”سیمای شهر” توضیح میدهد که مردم محیط پیرامون خودرا چگونه درک میکنند و نقشههای شناختی به تسهیل بازیابی اطلاعات از منظر شهری برای هر فرد میانجامد. او در این تحقیق به این نتیجه میرسد که شهرهای جدید به همان اندازه که خوانا هستند، سوالبرانگیزند.
هنگامی که این نقشه برداری را به شهر شبانه منتقل می کنیم ، تعارضات دیگری بوجود می آید که ممکن است فرآیند شناخت و آشنایی را با مشکل مواجه کند. درواقع، ممکن است به دلیل عدم وابستگی و عادت ما به دید در طول روز، دراین حالت با عدم آسایش و هشدار ذهنی روبرو شویم. شب و فضای تاریک غالباً به عنوان جلوه و پیشرو بی نظیری از نادیدنیها و غیب درک می شود. آنتونی وایلدر-استاد معماری-در مورد این مساله میگوید:
“ فرض بر این است که فضا ، در تاریکترین شکاف ها و حاشیههای فراموش شده اش ، همه اشیاء ترسناک و هراسانگیز را پنهان کرده است. عواملی که با اصرار برای شکار خیال افرادی که سعی در دفاع در برابر فضاها برای محافظت از سلامتی و خوشبختی خود دارند ، برگشته اند.“
جدا کردن ترس و تاریکی کار سادهای نیست ، خصوصاً با توجه به تصویر کشیدن شهرها در شب که در داستانها و وقایع، غالباً دراماتیک و تهدیدآمیز تصویر شدهاند. دراینجا لازم است تا مفهومی که برت دی مانک-استاد تاریخ- به عنوان” پارادوکس پروتز “تعریف میکند، شرح دهیم. این شرایطی است که اطلاعات جمعآوری شده فنآوری های نظارتی در شهرها با اضطراب و ترس شدید مطابقت دارد.
پس آیا ممکن است که به توان به شیوهای مثبت با فضای تاریک روبرو شد؟ برای تحقق این امر لازم است، در درک خود از تاریکی تنها به معنی عدم وجود نور تجدیدنظر کنیم. راجر کایلوس میگوید:” چیزهای مثبتی در تاریکی وجود دارد. در حالی که فضای نوری با مادیت اشیا از بین می رود ، تاریکی مستقیماً فرد را لمس می کند ، او را احاطه می کند ، به او نفوذ می کند و حتی از او می گذرد … “
معماری همانگونه که هنر زمان است به عنوان هنر فضا نیز برشمرده میشود. پیتر زومتور-معمار مشهور- میگوید درک ما از اتمسفر فضا تا حد بسیار زیادی شهودی است که از طریق یک حس عاطفی پیشرفته تکامل یافته است. “هر موقعیتی به ما فرصت نمی دهد تا ذهن خود را درمورد اینکه آیا چیزی را دوست داریم یا نه شکل دهیم ، یا برای اینکه در جهت مخالف حرکت کنیم ، به ما فرصت نمی دهد.”
وقتی که در شبها قوه بینایی ما برای فهم محیط کمتر قابل اعتماد است، ادراک حسی ما قویتر میشود. علاوه برآن خود شهر نیز تغییر شخصیت میدهد. شب ها عناصر معماری به طور همزمان به شکلها و عناصر مذابهای آشکار و مبهم تبدیل میشود. و در این حالت، شب می تواند کل شهر را برای تبدیل به نمادها و المانهای جدید از بین ببرد.
این خصوصیات غنی و غیر طبیعی محیط روزمره در شعرلوئیز آراگون-شاعر معروف- نیز توصیف شدهاست: “کل جانوران خیالات بشری ، دست خوش پیشامد و تجمل در مناطق کم نور فعالیت بشر اند ، انگار که بغضها، ظلمی از تاریکی را نشان می دهند.“
شب در شهر زمان مناسبی برای کاوش، آزمایش و روشن کردن بسیاری از چیزهاست. یکی از لذت های قابل توجه پیاده روی شبانه کاراکتر آن است که با هر شخص با هر فرکانس ، مدت و مقیاس متناسب ارتباط میگیرد. این موقعیت هم شب و هم خود مارا کشف میکند.
پیاده روی با شخص دیگری در شب ، طرفین را به تجربه چشم اندازی مشترک میرساند و همچنین فرصتی ساختاری برای درددل و اعتراف ضمنی است. قدم زدن به تنهایی ، در حالی که شاید آغاز آن ناخوشایند باشد، طیف کاملی از شهود و توجه چند حسی را فراهم می کند که منجر به مسیریابی ناخودآگاه نیز میشود.
پیاده روی شبانه در شهرها فرصتی برای گسترش و بسط یافتن است. فرصتی برای رهایی از محدودیتهای زندگی روزانه: شعف ناشی از کشف و شادی بی پایان از زنده بودن ، هم آهنگی و توجه به محیط اطراف.
اگر هریک از موارد بالا مطلوب شماست، قبل از طلوع مجدد خورشید شهر شب منتظر شماست.
برگرفته از کتاب:
Dark Matters: A Manifesto for the Nocturnal City by Nick Dunn is published by Zero Books.
ترجمه و افزوده: مهندسین مشاور پژوهشکده نظر (احمد صابری)
لینک مطلب: The Guardian