نزدیک به یکسال پیش، درس گفتارهایی در باب معماری توسط مؤسسۀ فرهنگی- هنری تکوین اندیشۀ معماری به صورت ویدیو و آنلاین منتشر شد. در این سری از ویدیوهای آموزشی، دکتر مهدی حجت، استادیار معماری دانشکدۀ هنرهای زیبا دانشگاه تهران، در قالب بیست قسمت، اندیشههای خود را در موضوعات مختلف مرتبط با معماری را ارائه کرده اند. ایشان در قسمت پنجم و ششم، به مفهوم زیبایی در معماری به عنوان وجهی از هنربودگی معماری می پردازد و آن را در قلمروی حواس انسانی می دانند. ضروری است به منظور نقد، خلاصه ای از نظریۀ ایشان در باب زیبایی در معماری بیان شود:
«معماری بر خلاف دیگر هنرها که غالباً در قلمروی یکی از حواس انسانی است، تمامی حواس انسان را درگیر می کند. حواس انسانی را می توان در حوزۀ معماری به دو بخش تقسیم کرد: 1- حواس ظاهری که به بین انسان و حیوان مشترک اند و به حواس پنجگانه برمی گردند. 2- حواس باطنی، حواسی است که انتزاعی اند. به فرض مثال: احساس امنیت، احساس صمیمیت، احساس خفگی، آزادی و … در قلمروی معماری، این دو را می توان در تناظر با «رفتار انسانی» و «حالات انسانی» قرار داد. مسئله اصلی زیبایی در معماری، مسئله «تناسبات» است. معماری زمانی زیبا است که قادر باشد به شکل متناسبی در هر دو حوزۀ رفتار و حالات انسانی پاسخ دهد. معماری و محیط مصنوع انسانی باید بتواند ضمن رعایت آستانۀ آسایشی حواس ظاهری، حواس باطنی را چون پدیده های طبیعی مثل غروب، دریا، جنگل و …(صنع خداوند) که ذاتاً به حواس باطنی انسان را ارضا می کند پاسخ دهد. زیبایی(جمال)، تجلی «کمال» است و به تبع آن شامل مفاهیمی چون پایمردی، وطندوستی، سخاوت و … نیز هست. بنابراین پدیده ای زمانی زیبا است که به این امور حقیقی بپردازد. درگیری دو انسان به صورت کلی امری زشت است اما اگر کودکی نحیف به زورگویی قلدر غلبه کند، این صحنه برای ما زیبا است چرا که این صحنه، کما هو حقه زیبا است. زیبایی غایتی دارد که هر امری به میزانی که بدان غایت شباهت داشته باشد، امری زیبا است. اختلاف نظر در رابطه با زیبایی پدیده ای از آنجا نشئت می گیرد که ما با دو قسم غایت زیبایی سروکار داریم: 1-غایت حقیقی: که باید وجود داشته باشد و صرفاً برخی بدان دست می یابند. 2-غایت متصور: که اکتسابی است و متأثر از خانواده، تربیت و.. و به طور خلاصه بافتار زیستی انسان است. مد و سبک، نمونه ای از این نوع غایت اند که اموری موقتی اند و جزء زیبایی حقیقی به شمار نمی آیند. بنابراین معماری زمانی زیبا است که به غایت حقیقی نزدیک شود و معمار باید در باورها و فرهنگ خود غور کند و مبانی کما هو حقه را کاوش کند و در معماری به کار گیرد».
به طور کلی می توان از نظریۀ بیان شده چنین نتیجه گرفت که زیبایی در معماری زمانی رخ میدهد که معماری ضمن رفع نیازهای حواس ظاهری، به حواس باطنی به شکل متناسبی پاسخ دهد و زمانی این زیبایی حقیقی محقق میشود که معمار، در فرهنگ خود کاوش کند و حواس باطنی غایی را یافته و بدان نزدیک شود. اولین نقدی که به این تعریف وارد است جدایی مفهومی حواس ظاهری و باطنی است. این جدایی را می توان در تناظری مفهومی با مقولۀ جدایی «فرم» و «محتوا» در آثار هنری دانست. هرچند ما بتوانیم به انتزاع، این دو را از یکدیگر جدا کنیم؛ لیکن، در پرکسیس معماری، معمار از رهیافت عینیت و حواس ظاهری آغاز می کند؛ در واقع حواس ظاهری اند که به ظهور حواس باطنی می انجامد و به یک کل منسجم می رسند. برای اثبات می توان از مثالی مدد جست که توسط ایشان در تعریف این دو قسم از حواس بکار برده شده است: «دیواری که جلوی پنجرۀ خانه قرار می گیرد، حس خفگی را ایجاد می کند». قرارگیری دیوار روبهروی پنجره در قلمروی مشاهده به عنوان یکی از حواس پنجگانه و ظاهری است و در عمل معماری این دو قسم تفکیک ناپذیرند. لذا پرداختن به حواس باطنی نهایتاً به سازوکار حواس ظاهری باز می گردد. نکتۀ دیگر، مسئلۀ تناسبی است که رعایت آن زیبایی را خلق می کند. طبق گفتۀ بالا، زیبایی فقط در صورتی رخ می دهد که ما به زیبایی حقیقی و غایی نزدیک شویم؛ بنابراین اگر بپذیریم زیبایی امری است آفاقی (ابژکتیو) و ذاتی، چطور می توانیم از مفهوم «تناسب»، به مثابۀ امری انفسی(سوبژکتیو) برای راهبرد تولید زیبایی مدد جوییم؟ اگر هم تناسباتی را فرض بگیریم که ذاتاً و محتومانه زیبا هستند پس چرا هیچ اندام معماری همواره متناسبی یافت نمی شود که در هر نقطه ای از جهان و در هر دورۀ تاریخی تکرار کنیم همچنان زیبا باشد؟ در رابطه با پدیده های طبیعیِ ذاتاً زیبا نیز می توان با تصور این مثال آن را رد کرد که اگر فردی در هنگامۀ طلوع، یکی از عزیزترین نزدیکانش را از دست بدهد، می توان حدس زد که من بعد از طلوع بیزار باشد. اگر هم بگوییم که این موارد استثناء هستند پس دیگر نمی توان آن را در قالب امور کلی ارائه کرد. این نکته را می توان برای مثال کودک نحیف هم به کار برد. برای بسیاری از افراد مضروب کردن قلدری توسط یک کودک، همچنان صحنه ای خشونت بار و زشت به حساب می آید. به همین ترتیب، بینهایت مثال نقض برای عدم وجود زیبایی غایی وجود دارد که دستکم دسته بندی آخر یعنی زیبایی در غایت حقیقی و متصور را محل تردید قرار می دهد. کنار هم قرارگیری مسائل اصلی مطرح شده، یعنی «رعایت تناسب»، «زیبایی حقیقی»، «زیبایی متصور وابسته به فرهنگ و بافتار» و «رسالت معمار در غور در فرهنگ به منظور تولید زیبایی حقیقی» پرسشی اساسی را به ذهن متبادر می سازد:
«اگر زیبایی حقیقی، زیبایی غایی و آفاقی است؛ چرا معمار باید به فرهنگ خود که طبق تعریف، آبشخور زیبایی متصور است رجوع کند تا تناسباتی آفاقی را در فرهنگی انفسی یافت کند؟»