این روزها به ندرت کسی را می توان یافت که نام «باستی هیلز» را نشنیده باشد؛ شهرکی واقع در دامنه کوه های شمالی شهر لواسان که در مکانی خوش آب و هوا و منظره ای زیبا نماد رفاه و زندگی مجلل ثروتمندان است. این شهرک که به جرات یکی از جنجالی ترین ساخت و ساز های دهه های اخیر است در سال گذشته با انتشار و دست به دست شدن تصاویر ویلا های لوکس و با امکانات آن در رسانه های جمعی احساس بی عدالتی و تبعیض را در جامعه بر انگیخت و بحث های متعددی نسبت به جنبه های سیاسی-اجتماعی این شهرک با کلید واژه های مشترکی چون فساد، رانت و… شکل گرفت.
اما ورای اینکه آیا این شهرک با سرمایه سالم ساخته شده یا خیر، پرسش این نوشتار این است که «آیا باستی هیلز –با تمام هزینه های مادی و معنوی که پرداخته- مکان خوبی برای زندگی است؟». به عبارتی این نوشتار با حذف مسائل مربوط به پیشینة این پروژه، در تلاش است به ارزیابی موفقیت این پروژه در فراهم آوردن زیست با کیفیت برای ساکنین این شهرک بپردازد.
رشد انسان به عنوان موجودی چندبعدی علاوه بر آنکه از جنبة بیولوژیکی با پرورش توانایی های جسمی و حرکتی وی صورت می گیرد، بلکه در بعد روانی یا معنایی نیز امتداد می یابد. پرورش بعد روانی انسان خود در دو بخش فردی (یا درونی) و اجتماعی (یا بیرونی) صورت می گیرد؛ به آن معنی که انسان به منظور پرورش بعد روانی نیازمند توسعه در دو جنبة توانایی های فردی و اجتماعی است.
بنابراین انسان به ذات، موجودی اجتماعی و وابسته به اجتماع است که همواره گرایش به ایجاد و برقراری تعاملات اجتماعی میان خود و همنوعان خویش دارد. اکنون اگر معماری را پاسخی به نیازهای انسانی بشر بدانیم، می توان به نمونه های فراوانی از سازماندهی های معماری و شهر در طول تاریخ اشاره نمود که به پاسخگویی به بعد اجتماعی انسان پرداخته اند.
نبود فضای عمومی در باستی هیلز
محله یکی از قدرتمندترین سازماندهی های فضایی در شهر است که از دیرباز به بعد اجتماعی زیست انسانی پاسخ می دهد. محله ها در شهر بستری برای فراهم آوردن دو نوع ارتباط اجتماعی درونی (از طریق ایجاد فضا های جمعی، کاربری های چندمنظوره، خدمات اجتماعی و…) و ارتباط بیرونی (از طریق تنظیم نمودن ارتباط با مرکز شهر و محله های دیگر) ایجاد می نمودند. یعنی انسان ساکن در محله به واسطة این سازماندهی بستری برای تعاملات اجتماعی با افراد درون محله و بیرون محله می یافت.
شهرک باستی هیلز دو ویژگی بارز دارد. نخست آنکه همچون یک قلعه با دیوار هایی رفیع از فضای شهری جدا شده -که تا مدت ها ورود به آن برای عموم مردم نیز ممنوع بود- دوم آنکه در درون نیز دانه های ساخته شده با حصار های ستبر و مرتفع از یکدیگر منفک شده اند و تنها ارتباط میان ویلاها مسیر عملکردی سواره ای است که دسترسی به هر واحدهای مسکونی را ممکن می سازد.
به عبارتی افراد ساکن در این شهرک نه تنها خود را از شهر (اجتماع لواسان) بلکه از شهرک (اجتماع شهرک) نیز منزوی ساخته اند. چنانکه بر خلاف مدل محله این شهرک نه تنها روشی برای ارتباط با مرکز شهر و دیگر محله ها ارائه نمی دهد بلکه از مرکز گریزان است.
از طرفی این شهرک در درون فضا های جمعی، خدمات اجتماعی و کاربرهای چندمنظوره فعالی نیز فراهم نمی کند که ساکنین ارتباط اجتماعی درونی داشته باشند؛ گویی که زندگی تنها در درون خانهها جریان دارد. به عبارتی باستی هیلز را می توان به مجموعة بسته ای تشبیه نمود که خود از زیرمجموعه های منزوی تشکیل شده است و قادر نیست یک کلیت منسجم، متعامل و پویا به دست دهد.
به نظر می رسد سازماندهی فضایی شهرک باستی هیلز که ساختار ضدمحله ای دارد در بهترین حالت بتواند به جنبه های فردی روان ساکنین بپردازد ولی فاقد بسترهای لازم برای پرورش ابعاد اجتماعی انسان است. بنابراین در پاسخ سوال ابتدای نوشتار که «آیا باستی هیلز مکان خوبی برای زندگی است؟» اگر زندگی کردن را فعلی واجد ابعاد متعدد -از جمله ابعاد اجتماعی- تفسیر شود در نگرشی کل نگر این شهرک قادر به پاسخگویی به بخش مهمی از ابعاد کیفی زندگی نیست.
در انتها شاید به طنزی تلخ ولی واقع نما بتوان گفت که این پروژه علی رغم هزینه های هنگفتی که در آن برای ساخت هرکدام از دانه ها شده، با همان چالشی مواجه است که مسکن مهر که شاید از لحاظ تمام ویژگی های اقتصادی، اجتماعی، کالبدی و… در تضاد با آن قرار دارد، دست و پنجه نرم می کند!